یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

جدال سیاه و سفید


جدال سیاه و سفید

«گفته شده است موجودی که در اعماق دریا زندگی می کند آخرین چیزی که کشف می کند, آب است او فقط زمانی از وجود آب آگاه خواهد شد که حادثه ای اتفاقی او را به سطح آب آورد و با هوا آشنا کند به طور کلی, توانایی شخص برای دیدن فرهنگ خویش, مستلزم داشتن اندکی واقع نگری است که اگر نگوییم هیچ, ولی بندرت وجود دارد » رالف لینتون ۱۹۳۶, به نقل از رابرتسون درآمدی بر جامعه, ترجمه بهروان

«گفته شده است: موجودی که در اعماق دریا زندگی می‌کند آخرین چیزی که کشف می‌کند، آب است. او فقط زمانی از وجود آب آگاه خواهد شد که حادثه‌ای اتفاقی او را به سطح آب آورد و با هوا آشنا کند... به طور کلی، توانایی شخص برای دیدن فرهنگ خویش، مستلزم داشتن اندکی واقع‌نگری است که اگر نگوییم هیچ، ولی بندرت وجود دارد.» (رالف لینتون: ۱۹۳۶، به نقل از رابرتسون: درآمدی بر جامعه، ترجمه بهروان)

مقصود از نقل قول بالا، اشاره به این مطلب است که فرهنگ آن قدر به زندگی انسان احاطه دارد که انسان ها معمولا از حدود و حضور و نقش آن در رفتارها و تصمیم گیری هایشان ناآگاهند. فرهنگ بومی بسیاری از رفتارهای افراد را به نحو ناخودآگاه تعیین می کند. بنابراین هر فرد به فرهنگ خود تعلق خاطری ناخودآگاه دارد.

معمولا مساله فرهنگ با مساله قومیت رابطه ای نزدیک دارد. فردی که در یک خانواده عرب در خاورمیانه متولد شده باشد، به احتمال بسیار زیادتری به دین اسلام روی می آورد و فرهنگ اسلامی را می پذیرد، تا فردی که در یک خانواده یهودی در سرزمین های اشغالی متولد شده است. بنابراین قومیت و ژنتیک انسان ها تا حد زیادی تعیین کننده فرهنگ آنها خواهد بود. انسان ها به نحو طبیعی به نژاد و نیز فرهنگ خود علاقه دارند. هر فرد نسبت به قومیت و فرهنگ خود تعلق خاطری دارد که اغلب نمی تواند آن را با دلیل و برهان به دیگرانی که متعلق به این قومیت و فرهنگ نیستند، انتقال دهد. بسیاری از انسان ها، قومی که در آن متولد شدند را بهترین قوم و فرهنگ این قوم را بهترین فرهنگ می دانند. این وضع در همه ادوار تاریخ در بین انسان ها وجود داشته است. در همه ادوار تاریخی افراد نژاد و فرهنگ خود را بهترین نژاد و فرهنگ می دانستند. این علاقه و به عبارت بهتر تعصب، در برخی دوره های تاریخی بسیار زیان بار و هزینه بر بوده است.

● خون جاری می شود

در دوره هایی از تاریخ که اقوام و فرهنگ ها کمتر با هم در مراوده بودند، تعصبات قومی و فرهنگی چندان به جنگ و خونریزی نمی انجامیده است. اما در دوره هایی از تاریخ که اقوام به واسطه کوچ یا گسترش مرزها، به قلمروی قوم دیگری نزدیک می شدند، تعصبات قومی و فرهنگی می توانسته عامل جنگ ها و نزاع های خونباری باشد. یکی از دوره هایی که این تعصبات عامل جنایت های زیادی شد، دوره استعمارگری است. کشورهای استعمارگر غربی، نظیر انگلستان، فرانسه، روسیه و... برای تامین منافع اقتصادی خود، گروه های نظامی و اقتصادی و صنعتی را به کشورهای به اصطلاح جهان سوم که دارای منابع طبیعی مفید برای اهداف صنعتی بودند روانه کردند. کشورهای غربی به واسطه پیشرفت فناوری هایشان قادر بودند براحتی در مقابل درگیری های احتمالی کشورهای استعمار شده پیروز شوند، بنابراین استعمارگران به واسطه توسعه صنعتی، که خود به توسعه اقتصادی و نظامی منجر شده بود، بر کشورهای توسعه نیافته مسلط می شدند. در اینجا یک تقابل فرهنگی و قومیتی ایجاد می شد بین قومیت و فرهنگ غربی و قومیت و فرهنگ کشور استعمار شده. به واسطه تعصبات قومی و فرهنگی ای که در ابتدا به آن اشاره شد، طبیعتا افراد متعلق به هر دو قومیت، قوم و فرهنگ خود را بهتر از قومیت و فرهنگ دیگری می دانستند، اما از آنجا که استعمارگران دارای قدرت بیشتری بودند، می توانستند این تعصب قومی و فرهنگی را بر استعمارشدگان، با ابزار قدرت خود تحمیل کنند.

به این ترتیب معضل نژادپرستی مدرن غربی شکل گرفت و به همین صورت بود که استعمارگری به ایجاد نظام های آپارتایدی منجر شد. در نظام آپارتاید، استعمارگران صرفا بر استعمارشدگان حکومت نمی کردند، بلکه بین نژاد خود و نژاد و قومیت کشور استعمار شده، جدایی و تفکیک قائل شدند. واژه آپارتاید نیز به زبان محلی به همین معنای ایجاد تفکیک و جدایی است. بنابراین در یک سرزمین و یک قلمرو، دو نژاد برتر و فرودست مرزبندی شد. نژاد برتر از حقوقی برخوردار بود که نژاد فرودست از آنها محروم بود. فرزندان نژاد فروتر، به خلاف فرزندان نژاد برتر، از حق تحصیل و آموزش و پرورش فراگیر بهره مند نبودند. در آفریقای جنوبی سیاهپوستان نه تنها حق کاندیداتوری، بلکه حتی حق رای دادن هم نداشتند. سیاهپوستان حتی حق نداشتند در مناطقی که سفیدپوستان به طور معمول در آنها رفت و آمد می کنند، حاضر شوند.

● مقاومت

«مرد، همین جور که هستی خوبی، به عنوان یک انسان به خودت نگاه کردن را آغاز کن.» (استیو بایکو)

نژاد و فرهنگ فرودست، در برابر این تقسیم بندی نقش تعیین کننده نداشت. این تقسیم بندی متعلق به نژاد و فرهنگ برتر و مسلط بود. نژاد مسلط و استعمارگر به واسطه ابزار قدرت، تعصب قومی و فرهنگی خود را بر نژاد استعمارشده تحمیل کرده بود. هر مقاومتی در برابر این تعصب نژادی، به شکلی خشن پاسخ داده می شد.

دو نمونه از مصادیق نژادپرستی مذکور، در هندوستان و آفریقای جنوبی رخ داد. مقاومت در برابر این نژادپرستی ها از سوی کسانی صورت می گرفت که هزینه و بهای مقاومت را به جان می خریدند. برای مثال استیو بایکو از پیشروان مقاومت در برابر نظام آپارتاید آفریقای جنوبی، در سال ۱۹۷۷ و تنها چند روز پس از بازداشتش، در زندان توسط ماموران دولتی کشته شد. نظام نژادپرست اعلام کرد او بر اثر اعتصاب غذا جان داده است، ولی بعد از برچیده شدن این نظام، ماموران سابق دولتی به قتل وی اعتراف کردند. نلسون ماندلا، از دیگر پیشوایان مقاومت نیز به واسطه اعتراضات خود به حبس ابد محکوم شد و عملا ۲۷ سال را در زندان سپری کرد.

اما این پیشروان مقاومت در برابر این هزینه های سنگین، یک بینش ارزشمند را به هم میهنان خود منتقل می کردند. فرد سیاهپوستی که در برابر انواع شکنجه ها و خشونت های سفیدپوستان استعمارگر مقاومت می کرد، به خودی خود حس کرامت نفس و انسانیت را به سایر سیاهپوستان انتقال می داد تا آنها با خود بگویند: آری سیاهپوست چنین کسی می تواند باشد، انسانی با این درجه اعلا از کرامت نفس. استیو بایکو و نلسون ماندلا از جمله همین پیشروهای مقاومت سیاهان بودند که این بینش را به سیاهپوستان منتقل کردند.

● خداحافظی با عصر قهرمانان

مرگ نلسون ماندلا بسیاری از حامیان حقوق بشر و مخالف استعمارگری را غمگین کرد. یکی از نکاتی که درباره مرگ او جالب توجه است این که او از جمله چهره هایی است که به واسطه تحولات اجتماعی شاید هیچ گاه در تاریخ تکرار نشود. انقلاب های ضداستعماری از سوی ملت های شرقی در کشورهای مختلفی از جمله آفریقا و هندوستان صورت گرفت. انقلاب اسلامی ایران نیز با این که کشور ایران هیچ گاه مستعمره یک کشور غربی نبوده است، ویژگی ای ضداستعماری داشت و این در بیانات رهبران این انقلاب نمودار می شد. انقلاب های ضداستعماری، دارای قهرمانانی بودند که به شجاع ترین شکل در برابر قدرت مسلط استعمارگر ایستادند و پیام ملت خود را به آنها رساندند. اصطلاحا به این قهرمانان چهره های کاریزماتیک گفته می شود.

اما انقلاب های چند سال اخیر بویژه در کشورهای عربی، کمتر دارای چنین چهره هایی بود. این انقلاب ها بیشتر حول محور خشم درونی مردم صورت می گرفت. عموما چهره واحدی در مرکزیت این انقلاب ها نقش آفرینی نمی کرد. یکی از علل این اتفاق، این است که امروزه جوامع از شکل تک قومیتی و تک فرهنگی به سمت چندقومیتی و چندفرهنگی میل پیدا کرده اند. جوامع ناراضی از حاکمان مستبد و نیز نژادپرست نیز دارای هویت واحد قومی و فرهنگی نیستند. بنابراین هیچ چهره واحدی نیز در مبارزات این جوامع در مرکز مبارزات قرار نمی گیرد، چراکه هرچهره ای متعلق به یک قومیت و فرهنگ است، در حالی که مردم این جوامع تمایلی ندارند با برچیدن یک نظام قوم مدار و مستبد، به استیلای قوم یا فرهنگی دیگر تن دهند.

بنابراین جوامع به سمتی پیش می روند که دیگر قهرمانان گذشته در آنها تکرار نخواهند شد، بلکه در عوض این آگاهی و هوشیاری مردم است که در برابر هرگونه انحراف حاکمان به سمت تبعیض و ظلم واکنش نشان می دهد. از این منظر، شاید ماندلا از جمله آخرین قهرمانان مبارزه با تبعیض باشد.

ساعد عالمی