دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تراژدی مضحک سقوط


تراژدی مضحک سقوط

جشنواره کن امسال را یکی از پربارترین جشنواره ها در دهه گذشته دانسته اند حتی منتقد حرفه ای, ریزبین و سخت گیری مثل جی هوبرمن هم این مساله را در یادداشتی که برای ویلیج ویس نوشت تایید کرد

جشنواره کن امسال را یکی از پربارترین جشنواره ها در دهه گذشته دانسته اند. حتی منتقد حرفه ای، ریزبین و سخت گیری مثل جی هوبرمن هم این مساله را در یادداشتی که برای ویلیج ویس نوشت تایید کرد. در چنین شرایطی کمتر کسی پیش بینی می کرد برنده نخل طلا فیلمسازی گمنام از کشور رومانی باشد. کریستین مونیو تا پیش از این در سینمای اروپا نامی چندان شناخته شده نبود، تاکنون پنج فیلم بلند ساخته است و فیلم «چهار ماه و سه هفته و دو روز» ششمین ساخته او است.

جشنواره کن سال ها بود که نقش اصلی خود را فراموش کرده بود؛ یافتن استعدادهای جوان و ارزش بخشیدن به تجربه های اصیل هنری. اگر کن سال ها پیش به فیلمسازان جوانی مثل جیم جارموش، استیون سودربرگ، ویم وندرس و... بها نمی داد اکنون کمتر کسی نام این کارگردان های بزرگ سینمای مستقل را شنیده بود. حالا مونیو را می توان پرچم دار همان نسل دانست یا حداقل امیدوار بود که این سنت را ادامه دهد. کن این استعدادها را کشف می کند و تا سال ها آنها به اصلی ترین ستاره های فرش قرمز تبدیل می شوند.

مونیو از جهتی دیگر به نسلی از سینماگران اروپای شرقی پیوند دارد که می توان آنها را قربانیان کمونیسم نامید. نسل اول چنین کارگردانانی مثل وایدا، کریستوف کیشلوفسکی، میکلوش یانچو و... با سیاهی و تباهی کمونیسم دست و پنجه نرم می کردند و فیلم های جدی و عبوس شان بازتابی از دشواری زندگی و پرداختن به کار هنری تحت سیطره کمونیسم بود و حالا نسل جدید به همان دوران با نگاهی طنزآلود می نگرند و با کمدی تلاش می کنند تراژدی اخلاقی-انسانی دوران کمونیسم را به تصویر بکشند.

مونیو حتی در مصاحبه هایش هم این طنز تلخ را حفظ می کند. در مصاحبه ای می گوید؛ بین دو فیلم من نزدیک به پنج سال فاصله وجود داشت اما در این مدت بیکار نماندم، یک خانه خریدم، پدر شدم، کمپانی فیلمسازی ام را تاسیس کردم، در دنیای تبلیغات برای خودم شهرتی به هم زدم و یک اپیزود از فیلم دختر ترکی را ساختم.

امیر کاستاریکا، دنیس تانویچ، گوران پاسکالویچ و... نسلی هستند که زندگی و کار در دوران پس از کمونیسم را تجربه می کنند. فهم اینکه چه فرآیندی طی می شود تا آن نگاه تلخ و عبوس پیرمردان جای خود را به زهرخنده های نسلی تازه دهد کار دشواری است، اما آنچه که اکنون قاطع و واضح به نظر می رسد این است که دیکتاتوری به میزان قابل توجهی با حماقت آمیخته است، قربانی حماقت بودن تلخ و ناگوار است.

اما زمانی که با فاصله به آن نگاه کنیم شاید بلاهت آن ما را بخنداند. این کاری است که نسل جدید سینماگران اروپای شرقی انجام می دهند؛ تراژدی مسخره سقوط انسان.در نگاه فیلمسازان نسل جدید سینمای اروپای شرقی، زندگی ملغمه ای است از لحظات دردناک انسانی که شاید تجربه آن به خودی خود می تواند حتی ترسناک باشد و کمدی. فیلم «خداحافظ لنین» با آن نگاه شوخ و شنگ راوی قصه تلخی است؛ مادر هنوز نمی تواند سقوط کمونیسم در آلمان شرقی را باور کند و پسر سعی می کند همه چیز را به همان شکل سابق بازسازی کند. فیلم «زندگی دیگران» هم باز در همان دوران می گذرد.

ما با مردی از سرویس اطلاعاتی آلمان شرقی روبه رو می شویم که زندگی یک زوج هنری را تحت کنترل دارد. با آنکه لحن هر دو فیلم متفاوت است اما در یک موضوع فصلی مشترک دارند. در هر دو فیلم کسی دیگری را «کارگردانی» می کند.

در فیلم «خداحافظ لنین» در حقیقت پسر به گونه ای جنون آمیز یک فیلم بلند می سازد، طراحی صحنه می کند، بازیگر انتخاب می کند و صحنه ای می آفریند تا مادر «گول» بخورد. در فیلم زندگی دیگران نیز مامور اطلاعاتی زندگی زوج هنرمند را کارگردانی می کند، در موقعیتی برتر کسانی را که مامور پاییدن آنهاست بازی می دهد، کمک شان می کند و سعی می کند نجاتشان دهد. شاید این قضیه یکی دیگر از آثار سال ها زندگی در دوران کمونیسم باشد.

در فیلم «زیر زمین» نیز مارکو تا مدت ها همه را گول می زند و چنین وانمود می کند که تیتو هنوز بر سر قدرت است. در دوران کمونیسم همه به نوعی مجبور به نقش بازی کردن بودند، همه باید وانمود می کردند که از همه چیز راضی هستند، به حزب وفادارند.

به این شکل نوعی «بازیگری» یا به تعبیری بهتر نوعی «نقش بازی کردن»، نوعی تظاهر به وجود آمد که در دوران کمونیسم در هر سطحی از جامعه در جریان بود. حتی صاحبان قدرت نیز مجبور به بازیگری بودند و همه دست به دست هم در اروپای شرقی - خواسته یا ناخواسته - شکلی از فانتزی را خلق کردند؛ یک فانتزی سیاه.

کاوه جلالی