یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ایده یی در یک سطر


ایده یی در یک سطر

«در میان ابرها» و معضلات سینمای نیمه حرفه یی

بحث «ایده» مرکزی فیلمنامه در سینمای ایران (به طور کلی) و در بخش مشخص تجربی و نیمه حرفه یی آن (به طور خاص)، معضلی قدیمی است. بسیاری فیلم ها در دل این جریان گوشه گیر و معمولاً مظلوم سینمای ما ساخته می شوند که در واقع ایده یی مناسب برای یک فیلم کوتاه دارند و به لحاظ ساختار روایی، طرح یک مضمون متمرکز که دور از گستردگی و بلندپروازی است و همچنین از نظر تاثیرگذاری بر مخاطب، در قالب فیلم کوتاه می توانند (یا می توانستند) درست تر عمل کنند و به تکامل و انسجام و خودبسندگی محسوسی دست یابند. اتفاقی که اولاً با وسوسه ساخت فیلم بلند و ورود به سینمای حرفه یی به هر بهایی و ثانیاً با تخریب یک ایده جذاب به دلیل ناهمخوانی ظرف فیلم بلند با مظروف یک سطری اش، در فیلم های بسیاری چون «نامه های باد»، «بچه های نفت»، «سیمای زنی در دوردست»، «آخرین ملکه زمین»، «آفتاب بر همه یکسان می تابد»، «آرامش در میان مردگان»، «امتحان»، «غروب شد بیا»، «من بن لادن نیستم»، «ژانی گه ل»، «جایی در دوردست»، و حتی «به آهستگی» روی داده است و حالا «در میان ابرها» می تواند نمونه تازه آن محسوب شود. فیلم اول روح الله حجازی با فیلمنامه یی از محمدرضا گوهری (نویسنده بدترین فیلم ظاهراً معنوی تاریخ سینمای ایران، «یک تکه نان») ایده ساده و بسیار مکرر علاقه مند شدن یک پسر نوجوان خوزستانی به یک دختر عرب چند سال بزرگ تر از خودش را دستمایه قرار می دهد و با آنکه می دانم باورش اندکی برایتان دشوار است، واقعاً بدون هیچ فراز و فرود هدفمند و فرجام مشخصی، آن را با پادرهوایی کامل به پایان می برد. پسرک در این میان به حقایقی درباره اینکه دختر به ضرب و فشار فقر، صیغه مردی میانسال شده دست پیدا می کند اما همین گره هم مسیر تازه و جذابی به خط یکنواخت رویدادهای فیلم نمی افزاید و همه چیز در حد همان اطلاعات و احسا س های مبهم و کلی و اولیه که داشته ایم، باقی می ماند.

نکته بسیار عجیب این است که آنچه فیلم به آن متکی می شود و در تبلیغات، تصاویر و حتی مسیر داستانی می کوشد بیشترین بهره را از آن بگیرد، چند تصویر دم دستی از دقایقی خیالی یا واقعی (فرق چندانی نمی کند، چون کارکرد این تصاویر نیز ناروشن می ماند) است که پسرک (یونس غزالی) و دختر جوان (الناز شاکردوست) طی آن با المان های کلیشه یی و نخ نما شده اروتیسیسم همچون یخ و آفتاب و آب زدن به صورت و حرکت خفیف چادر و لباس در باد، می دوند و می خندند و موسیقی احساساتی «رو»یی تصویرها را همراهی می کند. واقعیت این است که همین چند تصویر، فیلم را از سقوط در این ورطه که تماشاگر ماجرا را به نوعی عشق ناممکن میان یک پسربچه و یک دختر در آستانه بزرگسالی به حساب آورد، نجات می دهد. وگرنه داستان چنان تخت و بی پیچ و خم دراماتیک پیش می رود که واقعاً ممکن بود بیننده تصور کند صرفاً با برشی از زندگی و مرارت های روزمره پسر باربری در حاشیه مرز ایران و عراق و نگاه نگران و دورادور او به دختر عرب رنج کشیده و زیبا مواجه است. اما به مدد همین چند تصویر موهوم و بی حاصل در ابعاد داستانی، دست کم درمی یابیم که کشش پسرک جنبه عینی و فیزیکی هم دارد.

این در حالی است که فیلم به لحاظ سیر روایت و نوع ارائه اطلاعات به مخاطب، تقریباً هیچ نشانه سودمند و اثربخشی از این گرایش به دست نمی دهد. بازیگر نقش پسر هم در ابعاد ظاهری (قامت، صورت، صدا و معصومیت نگاه) و هم از نظر سن و سال، طوری انتخاب شده که رابطه میان او و دختر کاملاً بالغ عرب، نمی تواند از دید تماشاگر جدی گرفته شود. اما فیلم بدون توجه به این انتخاب غلط و حس و فضایی که با خود در باورهای تماشاگر پدید می آورد، نه تنها بخش عاطفی این رابطه را ممکن می پندارد، بلکه حتی به این خطا دچار می شود که آن را تا حد کشش جسمانی البته به شکلی بسیار عفیف و خفیف پیش ببرد و باز انتظار داشته باشد تماشاگر با وجود این تفاوت های سنی و رفتاری، باورش کند. آن هم در شرایطی که جز همان چند تصویر کلیپ وار، هیچ مصالح داستانی قابل اعتنایی ضمیمه آن نمی کند تا جریان علاقه پسرک به دختر، شکلی دراماتیک و سنجیده در دل وقایع و کنش های فیلم بیابد.

اما در نهایت، سکانس پایانی فیلم که به شدت همانند پایان فیلمی کوتاه با یک «ایده» گذرا و ضربتی و سریع و کوبنده و رونده است، این احساس را مشخص می کند و تصویری کم و بیش دوطرفه از آن ارائه می دهد. میزانسن عجیب این سکانس که شاید بهترین فصل کل فیلم است، با پردازشی ضمنی و تلویحی حس و حال دختر و پسرک را منتقل می کند و بعد البته مثل بقیه سیر روایت، آن دو و رابطه را نافرجام و معلق و بلاتکلیف رها می کند و می رود. این نوع ارائه برشی از یک «موقعیت» صرف، بی آنکه مواضع و تصمیم آدم ها در قبال آن یا سرانجام تقدیری خود موقعیت روشن شود، شیوه خاص فیلم کوتاه و ساختار مناسب سینمای تجربی دانشجویی است. آن جمله درخشان ناصر تقوایی که بارها نقل کرده ام، «فیلم کوتاه با فرم خودش بسته می شود، نه با پایان یافتن داستانش»، در «در میان ابرها» هم عملاً مصداق یافته، چون همچنان ایده آن مناسب یک فیلم کوتاه بوده است.

امیر پوریا



همچنین مشاهده کنید