یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
نابینایی یک هیاهو
نقدی بر فیلم پایان هالیوود
● کلوزآپ:
در فیلم «پایان هالیوود» زندگی واقعی پشت دنیای پر زرق و برق هالیوود نمایش داده میشود. روابط دوستانه، کاری، زناشویی و مشکلات مربوط به آنها به گونهای در هم آمیخته است که نمیتوان کلاف سردرگم هریک از آنها را بدون دیگری در نظر گرفت! «وال» کارگردانی در هالیوود است که در روابط حرفهای با همکاران و دوستانش دچار مشکل شده است. او با «الی»، مشاور سابقش ازدواج کرده و مدتی نیز زندگی کرده است. ولی ارتباطات کاری الی با دیگر همکاران به نوعی منجر به فاصله گرفتن آنها از یکدیگر شده، و اکنون چنان سردرگمیای را تجربه میکند.
● لانگ شات:
«لوری» دوست جدید وال است. او در تستی که برای بازیگری میدهد، این جملات را تکرار میکند: «اگر نیاز باشد که من سی سال در انتظار تو باشم، منتظر خواهم ماند...». استعارهای که نشان میدهد او و امثال وی، درحقیقت خطاب به دنیای هالیوود، میگویند که رویایشان آنان را در انتظار هزارانساله نگاه میدارد، انتظاری برای دستیافتن به آرزوی خود. لوری که با وال زندگی میکرد، وقتی متوجه میشود الی برگشته و قرار است با وال دوباره زندگی کنند، به سرعت از آنها دربارهی جایگاه خود در فیلم میپرسد تا مطمئن شود که با چنین تحولی آیا باز میتواند جایگاهش را در هالیوود حفظ کند! در اینجا مشخصاً تمایلی به تصویر کشیده میشود که نشان میدهد در هالیوود نزدیکی به اشخاص و ابراز عشق آنها را نباید به حساب علاقهشان به شخصی خاص گذارد، بلکه تنها عشق به هالیوود است که در پس آن جلوهفروشی میکند! این برداشت توسط نمایی تکمیل میشود که همان دختر اینبار در قالب نقشی در یکی از فیلمهای هالیوود (فیلمی که وال میسازد)، همان دیالوگ را عیناً تکرار میکند.
● فیلمبرداری با لنز بسته:
در بخشی از فیلم وال نابینا میشود. او از دنیای واقعی دور و برش و همچنین فیلمی که میسازد، چیزی نمیبیند! استعارهای که به نگاه کور کارگردانهای هالیوود نظر دارد. وودی آلن منطق، زبان سینما و کارگردانهایی خاص را منعکس میسازد. تأویلی که سینما را نه صرفاً وسیلهی سرگرمی میداند و نه تنها صنعتی برای کسب پول بیشتر. از منظر آنان سینما رسالتی دارد، همان روح هر هنر که سینما تنها یکی از آنهاست. اما آیا با چنین ایما و اشارهای میتوان دنیای واقعی پشت هالیوود را معرفی نمود؟ کوری کارگردان هالیوودی را در سینما با استعارهی کهنه نابینایی دنیای اطراف نمایش دادن، معرف زبان فیلمی آوانگارد و پیشروست یا نگاهی که زمانی پیشرو بوده و اکنون با مشغول کردن خود به گذشته نمیخواهد ببیند که دیگر سخن، نگاه یا حتی تصویری جدید برای دنیای سینما ندارد؟! به بیان دیگر، ما با تأویلی دیگر نیز روبرو هستیم. تأویلی که میپرسد: نابینایی شخصیتی در فیلم پایان هالیوود را چگونه میبایست تأویل کرد؟ آن، کوری وال، نمایندهی کارگردانهای هالیوود است، یا نابینایی وودی آلن، نمایندهی کارگردانان روشنفکری که نمیتوانند دریابند که اکنون دیگر سینمای هالیوود، هالیوود گذشته نیست و سینمایی که زمانی تنها به تکنیک وابسته بود، اکنون با فروتنی تجربی (با فروتنی اخلاقی اشتباه نشود) معنا و اندیشهای را که زمانی فاقدش بود، کسب کرده است. اگر چه در کنار آنها فیلمهایی عامیانه و ضعیف هم میسازد، همانطور که هر سینمایی از جمله سینمای روشنفکری دارای فیلمهایی ضعیف است! از این روی نابینایی را فیلم هالیوودی ماتریکس، نه با ایما و اشاره، بلکه با عمیقترین معانی در اوج فرم انعکاس میدهد، در حالی که فیلم روشنفکری پایان هالیوود، به استعارهی کهنهی ندیدن دنیایی که برای هر کارگردان هالیوودی مشهود است (؟!) متوسل میشود و اگر وودی آلن میخواست محتوای نابینایی کارگردان هالیوودی را به نمایش گذارد، نباید از فرمهای عمیقتری (همچون ماتریکس) بهره میبرد!؟ در پایان هالیوود، کارگردان هالیوودی، کور میشود و آنچه را میسازد اصلاً نمیبیند تا بشناسد، ولی ساخت فیلمش را از طریق دیگرانی که در دور و برش هستند ادامه میدهد و با چنین مضمونی درصدد است تا فیلمهای هالیوودی ساخته شده را به فقدان محتوا و اندیشهای در پس آن معرفی کند. اما وودی آلن علاوه بر همان کوری وال، نمیتواند بینایی سایر افرادی را ببیند که به کارگردان نابینا، نگاه و اندیشه ارزانی میدارند و خود وودی آلن آنها را در فیلمش قرار داده است؟! به عبارتی، وودی آلن درک نمیکند که اگر کارگردان شخصی است که میتواند با نگاه و اندیشهی خویش فیلمی بسازد و چون فاقدش باشد، فیلمش نیز از آنها تهی است، علاوه بر آن، اشخاصی که در دور و بر وال هستند و خودش (وودی آلن) آنها را در فیلم گنجانده، در نهایت آنها نیز دارای نگاه و اندیشهای هستند که ساختن فیلمی برحسب آن، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه چنانکه سینمای دهه هشتاد (اواخر آن) و دههی نود به ما میآموزند، چنین نگاه و اندیشهای میتواند به ترکیب و بافتی غریب از امتزاج تکنیک و فرم با معنا و اندیشه دست یابد؟! به بیان دیگر، وودی آلن نسبت به آنچه که خود در فیلم تعبیه کرده نابیناست!؟
● فیلمبرداری با لنز واید:
چرا سینمای روشنفکری تنها نگاه کارگردان را دارای معنا و اندیشهای عمیق در پس آن دانسته، ولی سایرین را فاقد آن میبیند؟! اکنون که ماتریکس را هالیوود میسازد و گروههای متخصص و حرفهای هالیوود به شکل تیمی، ترکیبی از تخصصها و اندیشههای خود را در قالب یک فیلم میریزند، میتوان آنها را فاقد ارزش دانست؟ ماتریکس را برادران واچوفسکی ننوشتند، بلکه تنها زیر نظرشان شکل گرفت. فیلمنامهی ماتریکس را تعداد زیادی از افراد با تخصصهای مختلف نوشتند. بعد فلسفی ماتریکس را اصلاً برادران واچوفسکی درک نمیکنند، چه برسد به آن که خلقش کنند!! در این فیلم چندین متخصص با عنوان «طراح مفهومی» وجود داشتند که از جملهی خالقان بعد فلسفی و همسویی آن با روایت فیلم بودند. آیا سینمای روشنفکری، با این وضع فعلی خود، میتواند به خود جرأت دهد که ادعا نماید ظرف سی سال آینده، فیلمی حتا نزدیک به فیلمهای هالیوودی «ماتریکس» و «اوه برادر کجایی» بسازد؟! یا حتا نزدیک به نمونههای اروپایی آن، همچون «ژاندارک»؟ پایان هالیوود که مضمون اصلیاش درباره فیلمی هالیوودی است که دارای نواقص بسیار است، چگونه حتا در یک پلان، نقص آن را نشان نمیدهد و ما فقط وال و دیگران را میبینیم که از نواقص آن صحبت میکنند! باید از وودی آلن پرسید: این است زبان سینما؟! او مضمون اساسی فیلمش را نمیتواند برای مخاطبان به تصویر بکشد و فقط از آن سخن میگوید؟! دوربین به جای این که پلانی را که دارای نواقصی است، نشان دهد، چهرهی وال و همکارانش را نشان میدهد که در حال گفتگو از صحنهها هستند. البته این خود نشانهای دیگر از ضعف سینمای روشنفکری در خلق تصویر، به عنوان اصلیترین عنصر دنیای سینما، در مقابل سینمای هالیوود است و به جای برطرف کردن ضعفش با متهم ساختن سینمای هالیوود از آن طفره میرود. فیلمهای سینمای هالیوود اندیشهای را که در گذشته فاقدش بودند کسب کردهاند، چرا که به جای صدور اعلامیههای شعارگونه، به مانند ادعاهای ژان لوک گدار، بدنبال جبران نقصشان رفتهاند. در حالیکه سینمای روشنفکری که سیاهی در بسیاری موارد (در برخی از موارد اجتناب ناپذیر است) از جمله نواقصش بود، با ظهور فیلمهایی زیبا در آن عرصه ثابت کرد که سیاهی همواره بخشی اجتنابناپذیر از سینمای روشنفکری به شمار نمیرود و برطرفشدنی است. اما برخی از خالقان سینمای روشنفکری سیاهی را به صفت و نقشی پایدار برای خود تبدیل کرده و با فراموش ساختن محتوای اندیشهساز که هدف آن نوع سینما بود، شکل فیلم تلخ و سیاه را با هدف اصلی خود اشتباه گرفته و جانشین آن ساختند و با پافشاری بر آن هدف در مقابل منتقدانش آن را به تعصبی بدل ساختند! (چنان که گدار در نامهای که برای یکی از دوستانش در مورد فیلم «از نفس افتاده» مینویسد، میگوید: «مایلم فقط خودم این فیلم را دوست داشته باشم. دوست دارم همه به جز ملویل و آن کولته از آن بدشان بیایند. حتی خواهید دید که فروش فیلم هم خیلی زود از نفس خواهد افتاد». و این یعنی تعصبی که برچسب روشنفکری به خود گرفته است!! برخلاف او کارگردانان روشنفکر غیرمتعصبی همچون وودی آلن قرار دارند که وقتی از وی میپرسند چه فیلمهایی را بیشتر میپسندید، پاسخ میدهد که فیلمهای اسپیلبرگ را از فیلمهای خودش بیشتر میپسندد!) این دلیل همان عقبنشینی سینمای روشنفکری در مقابل سینمای هالیوود در جهان است که گدار اذعان میکند نمیداند چرا چنین شده است!! اکنون نیز فیلمهای گدار را تنها باید خودش و برخی از دوستانش بنشینند و ببینند. البته تعدادی روشنفکر جهان سومی نیز همواره پیدا میشوند که با فیگورهای روشنفکری چیزهایی را که اصلا نمیفهمند و قادر به تجزیه و تحلیلش (با برچسبزنی تحت عنوان نقد اشتباه نشود) نیستند، همانگونه تلویحی و مبهم پرستش کنند (آنان نیز همچون بسیاری از متعصبان جامعه خود، چیزی را که اصلاً نمیشناسند، میپرستند!).
● فیلمبرداری با لنز تله:
اما ضعف سینمای روشنفکری حتی به تصاویر، تکنیک یا فرم نیز محدود نمیشود، اکنون حتا از مضامین عمیق نیز وامانده است و بین تقلید تا بازآفرینی گذشته سرگردان است!؟ کدام کتاب فلسفی (ساخت فیلم پیشکششان) را میشناسید که تا اوج ماتریکس، زیبا و در عین حال عمیق، لایهلایه و متکثر و در عین حال با ترکیبی همگون و خوانا با کلیت اثر و فراسورونده از خالق اثرش پیش رود!؟ به «استاکر» تارکوفسکی نگاهی بیاندازید. عامهی مردم که هیچ، آیا جز عدهای که حرفهشان نقد است و به غیر از معدودی با شعارهای روشنفکری، دیگرانی نیز میتوانید بیابید که تا پایان فیلم نشسته باشند!؟ البته نیاز نیست تا در مورد محتوای آن از علاقهمندانش سؤال کنید، چون به جز پارهای واژگان که از تعریفی مشخص در ذهن خودشان نیز برخوردار نیست، چیز دیگری نخواهید شنید و آنان به سرعت با عوض کردن بحث از افشایش نزد شما طفره میروند. ولی اگر درصدید تا مضمونش را دریابید به سراغ «سیاره میمونها»ی تیم برتونی بروید که از هالیوودیترین کارگردانهای سینمای حرفهای است. آن از منطقهای ممنوعه سخن میگوید که به مکانی مقدس بلد شده است و از اسطوره و افسانهای که در تاریخ ما تحقق یافته است و ردپایی از حقیقت و دروغ را همزمان با خود دارد و با غبارزدایی از مکان مقدس و روشن ساختن نحوهی شکلگیری و تأویل از آن در اذهان، اسطورهها و افسانههای شکلگرفته در ذهن ما را تعصبزدایی میکند. هنگامی که در انتها کاپیتان در زمان ما فرود میآید نه تنها در فیلم نیز مضمون موردنظرش را بازآفرینی میکند، بلکه به ما میگوید: اکنون نیز آن در دیدگان تکتک ماست!؟ لایههای تو در تویی از استعارهها و تأویلهای انسانها،
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی مجلس حجاب دولت سیزدهم دولت جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد پاکستان رئیسی امام خمینی رئیس جمهور
هواشناسی تهران سیل پلیس شهرداری تهران قتل کنکور وزارت بهداشت فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی پایتخت
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ایران خودرو تورم مالیات
سریال سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت قرآن کریم فیلم مهران مدیری کتاب
خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی فوتسال جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور سپاهان باشگاه پرسپولیس تیم ملی فوتسال ایران بارسلونا
هوش مصنوعی تبلیغات فناوری سامسونگ ناسا اپل بنیاد ملی نخبگان آیفون نخبگان
دندانپزشکی خواب کاهش وزن بارداری مالاریا