جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پارادکس اشک و درس


پارادکس اشک و درس

کسانی از معتقدان به عاشورا بنا را بر فهم و ادراک این پدیده نهادند و می نهند و قصد شناخت زوایای مغفول آن را داشته و دارند

کسانی از معتقدان به عاشورا بنا را بر فهم و ادراک این پدیده نهادند و می نهند و قصد شناخت زوایای مغفول آن را داشته و دارند. این گروه که البته در مقایسه ی با جماعت گریان و توده ی عزادار، گروه کوچکتری را تشکیل می دهند، اینان معتقدند در این واقعه ی غم انگیز، درس ها و عبرت هایی نهفته شده است که باید با رمز گشایی از آن و تحلیل روشن، از آن ها درس بیاموزیم و عبرت ها بیندوزیم. در نگاه آنان عاشورا، مکتبی برای آموختن و یادگیری است، پس می توان و باید عاشورا را به منزله ی کلاس درسی تصور کرد که همه ی ما چون شاگردان، در پای آموزگار بزرگ زندگی و شهادت، راه رستگاری و آزادگی را بیاموزیم . از این رو تلاش وافری نمودند تا با پی بردن به علل و اسباب آن واقعه ی دردناک و همچنین نتایج آموخته شده، آن آموزه ها را در زندگی خویش استمرار بخشند و از آن بهره ها ببرند. مرحوم شریعتی و مرحوم مطهری از این دسته از افراد بودند که بر شناخت عاشورا و یادگیری از آن اهتمام ورزیدند. بسیار کسان دیگر با تحلیل ها راه را بر شناخت و آگاهی از این حادثه گشودند و سایرین را دعوت نمودند بیش از آن که مویه کنند و گریه سر دهند، بیاموزند و آن آموزه ها را در زندگی به کار ببندند.

تحلیلگرانی که در صرافت شناخت بودند، با در نظر گرفتن کانون توجه شان به عاشورا، به اصناف و انواع فراوانی تقسیم می شوند. هر یک از آنان درک متفاوتی از عاشورا ارائه دادند و بر علت ها و دلایل مختلفی تاکید کردند. سنخ شناسی تحلیل ها البته کاری ستودنی است، اما در این مقال و مجال نمی گنجد و البته از توان نگارنده نیز خارج است. فارغ از گوناگونی رویکرد ها و تحلیل ها با یکدیگر، تحلیلگران را اما می توان در دو سنخ کلی و بزرگ، صورت بندی کرد و راه آنان را از یکدیگر جدا نمود:

سنخ اول، کسانی بودند و هستند که عاشورا را پدیده ای زمینی و تاریخی می بینند و تحلیل شان نیز هم چون تحلیلی است که از سایر پدیده های انسانی و زمینی می شود. این دسته را می توان تحلیل گران عرفی نام نهاد. تحلیل گران عرفی نیز به دو گروه تقسیم می شوند. آن دو سنخ تحلیل گران عرفی عبارت است از:

گروه اول کسانی هستند که عاشورا را برای آموختن و تمرین برای رستگاری اخروی می دانند. گروه دوم، شامل مجموعه ی افرادی می شود که عاشورا را برای چگونه زندگی کردن در دنیا می خواهند. پرسش گروه اول این است که با نظر کردن به عاشورا، چگونه می توانیم به رستگاری برسیم و پرسش گروه دوم این است که با نظر کردن به عاشورا، چگونه می توانیم زندگی انسانی تر و آزدمنشانه تری داشته باشیم. یکی به جهانی دیگر می نگرد و می خواهد عاشورا را راهنمای راه آسمان بیابد و دیگری عاشورا را برای چگونه زیستن در هیمن سرا می طلبد. یکی عاشورا را الگویی برای پیاده کردن فرامین الهی در زمین می داند و دیگری عاشورا را شیوه ای برای رویارویی با ستمگران. یکی (مرحوم مطهری) عاشورا را امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت از فرمان خدا می داند و دیگری(شریعتی و صالحی نجف آبادی) عاشورا را مدلی کارآمد برای رفتارهای انقلابی و تاسیس حکومت تلقی می کند. به طور خلاصه، یکی می خواهد با عاشورا، آخرتش را آباد کند و دیگری می خواهد با عاشورا دنیایش را بسازد.

گروه دوم از تحلیل گران، کسانی هستند که عاشورا را نه به مثابه ی واقعه یی تاریخی و عرفی، بلکه امری ماورایی، رازآمیز و آسمانی تحلیل می کنند. واقعه ی عاشورا را فرا تاریخی و فرا انسانی می دانند و چنان آن حادثه را بر ارتفاع می نشانند که دست عقل بشر به آن نمی رسد. تنها کاری که می توان کرد آن را به طور مبهم و کلی نگریست و بر آن گریست.این گروه نیز خود بر دو قسمند: گروهی که آن واقعه را امری تقدیر شده از سوی خداوند تلقی می کنند و ردایی از راز و تقدس بر آن می پوشانند. و گروهی که از عاشورا تفسیر اسطوره ای ارائه می دهند. وجه اشتراک این گروه از تحلیل گران این است که تحلیل شان از عاشورا در جهت درس آموزی نیست بلکه اهدافی دیگر را دنبال می کنند.

وجه اختلاف تحلیل گران عرفی، عموما در نوع درسی است که می توان از عاشورا گرفت. تفاوت در جهت گیری عبرت آموزی است. اما وجه اشتراک تحلیل گران عرفی، این است که عاشورا را واقعه یی انسانی- تاریخی می بینند. حادثه یی که در زمانی مشخص، در جامعه ی عرب آن زمان رخ داده است. وجه دیگر مشترکشان که بسیار مهم و اساسی است، این است که عموما و ناخواسته به نتیجه ای دامن می زنند که می توان آن را تقدس زدایی و راز زدایی نامید. اسطوره زدایی، لباس راز و حیرت را از این واقعه می زداید و تن پوشی از عالم انسانی بر آن می پوشاند. به نحوی که آن واقعه را هم عنان با سایر پدیده های جوامع انسانی و شبیه به آن، معرفی می کند. شاید این، دلیل زیرین و بنیادین مخالفت ها با تحلیل هایی از این دست باشد که از سوی اسطوره اندیشان و تقدس گرایان ابراز شده است. این گروه از تحلیلگران حتی اگر نخواهند لاجرم ابتدا باید جامه ی تقدس و رازگونگی را از تن بیرون کنند و آن را در تیررس عقلانیت تحلیل گر قرار دهند. بدین سان، کربلا عرفی می شود. پارادکس تقدس و تحلیل در همین است. زمینی شدن این پدیده که در پی اسطوره شناسی رخ می دهد، به نوعی به اسطوره شکنی منتهی می گردد. به تعبیر دیگر، گویا کاوش در اسطوره و فهم آن، به معنای مرگ اسطوره است. اسطوره تا زمانی اسطوره است که سر بسته بماند و رازآمیز جلوه نماید.

اما سخن نهایی:

احساس و عاطفه به امر و نهی این و آن برنمی خیزد. حتی به فرمان صاحب خود نیز نیست. نمی توان امر به گریستن کرد. همچنان که نمی توان امر به خندیدن کرد. نمی توان کسی را از گریستن (به معنا ی حزن درونی) و یا خندیدن (به معنای شادی درون) منع کرد. احوالاتی از این دست، از جنس وجودی اند. یا کسی واجد آن هست و یا نیست. اکتسابی نیست، فرمانبرداری نیست. فقط می توان خود را در مسیر قرار داد تا شاید باد موافقی بوزد و چیزی در درون اتفاق بیفتد. با این همه، رسیدن به چنین احوالی، قطعی نیست. بنابر این، این گونه امور، اتفاق افتادنی است و نه ایجاد شدنی. بسیاری از افعالی که در ساحت زبان، به گونه ای از آن ها یاد می کنیم که گویی آدمی است که فاغل آن است، اما این گونه نیست. مثلا وقتی کسی فوت می کند و از دنیا می رود مرگ او را چنین گزارش می دهیم که "او مرد". "او" در این جمله، فاعل فعل است غافل از این که اتفاقا او نمی خواسته است بمیرد . بلکه مرگ، او را در بر گرفته است. همچنین است، ما نمی خوابیم خواب ما را می رباید. ما مفعول مرگ و عشق و خواب و شک و یقین و ..... هستیم و نه فاعل این ها. شادی و حزن نیز از اموری اند که فرمان بردار نیستند. یا محزون می شویم و یا نمی شویم. یا شاد هستیم و یا نیستیم.

گویا اسطوره اندیشی و رازگونگی است که مستعد اشک ها و حزن ها است. گریه ی توده ی مردم نه از آن جهت است که آن واقعه را تحلیل می کنند، بلکه از آن رو است که معتقدند انسانی آسمانی در امتحانی بزرگ و رازآمیز، در خون خود غلطید و حتی دست یاریگران آسمانی را هم نفشرد و از زیر هر سنگ خونی سربرآورد. گویا، تحلیل کردن واقعه ی کربلا، به ویژه تحلیل زمینی و عرفی، اشک ها را می ستاند و خشک می کند. گویا پارادکسی نهان و آشکار میان اشک ها و تحلیل ها و اشک ها و درس گرفتن ها وجود دارد. عواطف کارش درس گرفتن نیست، تغییر و تحول وجودی است. درون آدمی را دستخوش تموج و گوناگونی می کند. اشک، اگر نتیجه ی امواج درون و زیرین روان آدمی باشد، بر زیستن و چگونه بودن آدمی اثر می نهد. اشک اگر واقعی باشد، جان آدمی را متحول می کند. اشک، نتیجه ی درس نیست. بلکه نتیجه ی مواجهه و اثر پذیری است. از این رو اشک ها و تحلیل ها چندان هم با یکدیگر همسو نیستند.

پرسشی رخ می نماید که اشک ها و ناله هایی که نوحه سرایان آن را سبب می شوند آیا واقعی و عمیق است؟ آیا عاشورا بر ساحت روان و عواطف تاثیری ژرف دارد؟ اگر آری چرا چنین زندگی می کنیم؟ زندگی های جاری نشان می دهد که اشک ها نتیجه ی آنی احساسات گذرا و ناپایدار است. نتیجه ی دلسوزی سطحی در مواجهه ی با صحنه یی رقت بار و یا شنیدن داستانی غم انگیز است. این اشک ها در پای تماشای فیلم ها نیز ریخته می شود. آیا این همان بهره یی است که باید ببریم؟ به راستی عاشورا جان ها را بر می آشوبد یا هیجان ها را؟ اگر اشک ها کارساز بود، وضع جامعه ی شیعی مان این نبود. شاید وقت آن رسیده باشد که اشک های کاذب را وانهیم و بر خویش تامل کنیم که چرا بر حسین اشک می ریزیم و یزیدی زندگی می کنیم و عاقبت ستمگران را داریم؟ چرا بر حسین اشک می ریزیم و برده وار زندگی می کنیم و آزادگی را چنین ارزان می فروشیم؟ اشک های بردگان را چه سودی است؟

علی زمانیان