چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

یک سبد دعا


یک سبد دعا

دوست دارم گلی باشم که اشکم به لطافت شبنم باشد. اندوه بی پایانم را با که قسمت کنم؟
سفره ی غم را درکدامین شب تنهایی بگسترانم؟ در سکوت خویش سرگردانم. ابرهای اندوه، آسمان دلم را به …

دوست دارم گلی باشم که اشکم به لطافت شبنم باشد. اندوه بی پایانم را با که قسمت کنم؟

سفره ی غم را درکدامین شب تنهایی بگسترانم؟ در سکوت خویش سرگردانم. ابرهای اندوه، آسمان دلم را به بازی گرفته اند. نگاهم را به حاشیه ی برگ های شکسته ی درخت بید پیوند می زنم. از نگاه های ماه فهمیدم که او هم مثل شقایق، باران را دوست دارد.

سکوتم را با آه خیس خود می شکنم. کاش زندگی من قاب یک پنجره ی آبی بود. زندگی باغچه ای است که گل های عاطفه اش را باید چیده و درگلدان خویش جای داد.

ای خداوند بزرگ! چه زیباست لحظه هایی که با یک سبد دعا به سراغت می آیم. من لبخند زدن را به شوق دیدن تو آموخته ام. کاش پایان اشک، آغاز تحقق آرزو بود. به وسعت دریا می نگرم و ژرفای وجودم را دریایی می خواهم. در آرزوی رهایی از این قفس تنگ، در رؤیاهایم پرواز می کنم.

خداوندا تو را در کدامین سرزمین بجویم؟ امشب باز هم درکوچه های پراز شبنم آبی دویده ام.

نمی خواهم این ارتباط سبز و مهرانگیز رنگ ببازد.

دوست دارم خاکستر جاده های نیایش تو باشم تا راه هموار پیوستگی به بی راهه نینجامد.

آینده ام را تو آفتابی می کنی، ای آرامش بخش ترین شعر وجود!

بیژن غفاری ساروی- ساری