جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

سرگیجه های بی نام و نشان


سرگیجه های بی نام و نشان

● مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم»
مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم» نوشته «حسن محمودی» هشت داستان کوتاه دارد و به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است. هشت داستان این …

مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم»

مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم» نوشته «حسن محمودی» هشت داستان کوتاه دارد و به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است. هشت داستان این مجموعه از نظر کیفیت روایت، زبان و فضا در یک سطح هستند. از این نظر می توان مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم» را مجموعه یی یکدست به حساب آورد. در این مجموعه داستان الگوهای واقع گرایی با خیال، وهم و عناصر رویاگونه و گاهی سحرآمیز درهم آمیخته اند و رویا و واقعیت چندان در هم جوش خورده اند که خیالی ترین وقایع جلوه یی طبیعی و واقعی پیدا کرده است. اتفاقاتی که در تک تک داستان های کتاب رخ می دهد حوادثی نیستند که با «منطق» و «عقل» بشود شرح شان داد یا توجیه شان کرد. چه بسا از نظر متافیزیکی رخ دادن همچو حوادثی دور از ذهن هم نباشد و هر کدام از ما - در جهان خیالات و خواب ها و توهمات مان - کم و بیش کابوس ها و رویاهایی اینچنین داریم. «حسن محمودی» همین کابوس ها و رویاها را وارد جهان داستانی اش کرده است. داستان «دیشب توی باران گم شدیم» نمونه خوبی در این کتاب است. راوی «دیشب توی باران گم شدیم» از هزار و یکمین بلای ناخوشایندی می گوید که در خانواده اجدادی اش نازل می شود. راوی طبق شجره نامه به جامانده پانصد و هفتاد و سومین پسر این خاندان است و حالا دارد از نازل شدن این بلا می گوید؛ بلایی که دیر یا زود و طبق پیش بینی ها باید نازل می شد. در طول روایت ما با زندگی راوی آشنا می شویم، با آمد و شد هایش، خانواد ه اش و... آن جور که راوی نقل می کند در روزی نحس این حادثه رخ می دهد و دختر راوی گم می شود؛اتفاقی که هیچ مورد مشابهی در سرتاسر تاریخ مفصل و پر و پیمان خاندان راوی نداشته است. طبق سنت این خاندان شماره اتفاق های بی همتا و عجیب را به یاد می سپارد و هر اتفاق محرمانه در تاریخ پر فراز و نشیب این خاندان مکتوب می شود. کم کم که به انتهای داستان نزدیک می شویم خواننده به گفته های راوی شک می کند و کم کم شواهدی به دست می آورد که حادثه یی را که راوی نقل می کند و باور دارد رخ داده در هاله یی از ابهام می برد. دختر راوی انگار در آن روز نحس جای دیگری بوده و مشخص می شود اتفاق شوم در واقع - و طبق پیش بینی ها و آن جور که انتظار می رفته - بر سر خود راوی آمده است. در شبی شوم، باران بهاری در خیابان های تهران سیل راه می اندازد. گربه ها از ترس صدای رعد و برق به خیابان ها می ریزند. دو تا گربه قرمز وحشت زده چشم های راوی را از حدقه درمی آورند. درست نمی شود یقین کرد آیا این حادثه عجیب برای راوی رخ داده یا ما هنوز از دریچه ذهن او دنیا را می بینیم. این تردید در تمام داستان های این کتاب وجود دارد. نوعی عدم یقین سرگیجه آور. وقتی به پشت سر نگاه می اندازی انگار همه چیز در ابهام است و نقاط روشن اندکی وجود دارند که حقیقت را به توی خواننده نشان بدهند.بلندترین داستان کتاب «قول و قرار» است. «قول و قرار» هم فضای مشابهی دارد. پر است از تردید و اشتباه گرفتن ها و کابوس ها و رویا ها. «قول و قرار» هم مثل بیشتر داستان های کتاب رابطه آدم ها را در فضایی وهمناک می کاود. آدم هایی که انگار اسیر چیزی خارج از اختیارشان شده اند. گیج می زنند و یک تکه از خودشان را پشت سر جا گذاشته اند و به جایش چیزی که از گذشته همراه آورده ا ند، دست و پایشان را بسته. راوی «قول و قرار» ۱۲ سال پیش، وسط گنبدهای کاهگلی پشت بام خانه پدری با «انیس»، دختر همسایه، قول و قراری می گذارد که به این راحتی نمی شود فراموشش کرد. تصویر جذاب و غریب «انیس»، بعد از این همه سال با وضوح تمام با راوی مانده است. راوی ابایی ندارد این چیزها را برای «آولشا»، زنش، تعریف کند. راوی تنها وقتی می تواند عاشق زنش شود که قرارش با «انیس» باطل شود. «آلوشا»، زنش، هم قبول می کند تا آن زمان صبر کند. راوی زندگی می کند، بچه دار می شود، کوچ می کند و در شهر بی شکل و قواره یی ساکن می شود اما نمی تواند قول و قرارش را با «انیس» فراموش کند. راوی داستان قول و قرار دیروز و امروز خودش را در هم می آمیزد و نقل می کند. از آشنایی اش با «انیس» می گوید. از طالع نحس اش می گوید و از مطرود بودن خانواده انیس؛ دختر لاغر و بلندقد همسایه. راوی سرگشته «قول و قرار» از ابتدا مهر این طالع نحس را بر پیشانی دارد. مادرش او را در تاریکی پستوخانه به دنیا آورده و دو ماهی او را از نگاه های همسایه مخفی کرده. راوی نزد خانوده اش محبوب نیست. همسایه ها وقتی او را می بینند «چهار قل» می خوانند و از شر طالع نحس اش پناه می برند به خدا و...در آمیزش رویا و واقعیت در مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم» ترکیبی به وجود می آید که به هیچ کدام از عناصر سازنده اش یعنی واقعیت و رویا شبیه نیست.

علی چنگیزی