چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
بنیان سه گانه اندیشه فردوسی
۱- شاهنامه هر چند سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی است، مردی که در قرن چهارم هجری در توس میزیست، اما همچنین این شاهکار فراهم آورده نسلهایی است که در طول قرنها آن را، داستانها و افسانههایش را درهم بافته و خمیرمایه معنایی آن را ورز دادهاند. بخشهایی از اسطورهها یا تاریخ در این حماسه، پیش از آنکه به دست فردوسی برسد، شکل تازه و در نتیجه معنای دیگر یافته بود. سپس، از بخت خوب ما میراث تاریخی این فرهنگ کهن قومی نصیب شاعری بزرگ شد که توانست آن را به نیکوترین صورتی زنده کند. «کتاب» تنها ساخته و پرداخته یک تن نیست، همچنین ساخته گذشتگان و بازساخته پردازندهای بزرگ است. این اثر که بدین گونه سیری تاریخی داشت هنوز از رفتار بازنمانده و اینک صدها سال است که این فرزند فردوسی در دیده نسلهای نورسیده هر بار جلوهای دیگرتر مییابد.
۲- فرهنگ از جمله مأوای هویت فرزندان و پروردگان خود است تا در آن ریشه بدوانند و جایگزین شوند و خود را بازشناسند. در فرهنگ ما شاهنامه نهتنها «کاخ بلند» زبانمان را «پی افکند» بلکه بیش از هر اثر دیگر ما را به زمان (تاریخ) و مکان (ایران) خودمان پیوند زد. اینکتاب گذشته را به زمان «حال» شاعر باز رساند و آنگاه خود چون پدیدهای تاریخدار پیاپی به زمانهای آینده پیوست و تا امروز هر بار به گونهای با زمان آمده همروزگار شد.
۳- فردوسی خود گفته است و به پیروی از او کسانی دیگر نیز که شاعر هیچ دستی در کاستن و افزودن داستانها نداشته است.
گر از داستان یک سخن کم بُدی
روان مرا جای ماتم بُدی
ولی گزیدن و به هم پیوستن پارهای از داستانها و کنار گذاشتن یا ندیدهگرفتن پارهای دیگر، دستکاری که هیچ، تدوین کتاب است از همان گام نخست.
دیگر آنکه متن شاهکارهایی چون رستم و سهراب، مفاخرات رستم و اسفندیار و مانند اینها -چنین کلامی- چیزی نیست که، نوشته یا نانوشته، درجایی موجود بوده باشد. این که هست شعر بلند بیمانند و بازمانده نبوغی گرانبار و سرشار است.
۴- نگاهی به داستانهای حماسی دیگر چون گرشاسبنامه، دارابنامه، کوشنامه، سمک عیار ارزش و حد فرهنگی حماسههای ادبی و عامیانه ما را نشان میدهد. آنها نیز مأخذی داشتند که اگر به دست شاعری بزرگ میافتاد بیگمان امروز آثاری والاتر و دیگرتر میداشتیم. (نظامی مثال خوبی است از داستانها که او سروده است و دیگران که خواستهاند در همان میدان جولانی بدهند.)
هرچند فردوسی میگوید چیزی را درجایی دستکاری نکردهاست، اما از برکت نبوغ او همه چیز در جهت کمال دگرگون شده است. روایت دبیرانه عوفی در جوامعالحکایات مثال و نمونه دیگری است. گذشته از تفاوتهای نمایان دیگر، در اینجا تا افراسیاب درخواست صلح میکند، سیاوش میپذیرد. اما در شاهنامه، اوّل کاووس به سیاوش فرمان میدهد که اگر صلح خواستند بپذیر و از جنگ بپرهیز و پسر فرمان پدر را به کار میبندد.
بنابراین در روایت عوفی میتوان پنداشت که شاهزاده جوان، فریفته افراسیاب مکّار، خودسرانه، پیمانی با دشمن بسته است. ولی در روایت شاهنامه فرمان شاه و خواست خود هردو را برآورده است و در نتیجه تغییر رأی کاووس (که در روایت عوفی نیست) و فرمان تازه به فرزند که گروگانها را بفرست تا بکشیم و کشور توران را ویران کن، همه اینها پیمانشکنی سیاوش را محال و پناهبردن او به توران را توجیه میکند. پیش پای او راهی جز این نمیماند. در اینجا او بیگناهتر است.
۵- شاهنامه از حضور شاعر لبریز و مالامال است: از راه و از برکت لحن کلام او که همیشه در پایگاهی والا و باشکوه سیر میکند، پروازی بلند دارد و ما را با خود میبرد، بیآنکه فاصله، جدایی و بدتر از آن دوگانگی (میان سراینده و خواننده یا شنونده) ایجاد کند. زیرا این پرواز با وجود صلابت و اوجی که دارد به سبب سرشت صمیمی زبان، خودمانی است، خطابی درشت و استادانه- چون ناصر خسرو- ندارد، به فضل گرانسنگ خاقانی و به آهنگ فاخر منوچهری نیست که در بهترین حال مانند پرچینی در میانه راهی زیبا برپا کرده باشند تا شنونده برای رسیدن به گوینده ناچار از آن بگذرد. راه هموار است و حایلی در میانه نیست.
۶- گذشته از سادگی والای زبان، رنج و شادی، مهر و کین، خشم و خونخواهی یا نیک و بد کسان، خواستها و آرزوهای آنها، انسانی و در عین بلندی و بلندپروازی- حتی در مورد پادشاهی چون کیخسرو- دریافتنی، محسوس و آشناست و این «آشنا» پیوسته با همدلی سراینده همراه است. از همان آغاز میدانیم که نبرد پدر و پسر «یکی داستان است پرآب چشم» و در روایت سرگذشت اسفندیار شاعر همزبان با بلبل «همی نالد از مرگ اسفندیار ندارد جز از ناله زو یادگار» و همچنین است گاه و بیگاه در سراسر کتاب تا آن نامه رستم فرخزاد به برادر. خواننده مانند سراینده با سرنوشت پهلوانان آشنا و با غم و شادی آنها شریک است.
۷- معمولاً شاهنامه را بیشتر از دیدگاه زبان و اثر آن در ملیت، یا بهتر گفته شود، در هویت ایرانی نگریستهاند. فردوسی خود نیز همین آگاهی را از کار بزرگ خود داشته است: پیافکندن کاخ بزرگ زبان با دستمایه «تاریخ» ایران. اما در این میان جان تازهای که در روح ما دمید نادیده فردوسی در شاهنامه جهانبینی دیگری طرح میاندازد. آن «کاخ بلند» نظم فقط زبان گویای داستانهای کهن نیست، در تار و پود این نقش رنگین طرحی است با بینشی تازه از هستی، از خدا، انسان، جهان، رفتار آدمی رویاروی خدا و خویشتن خود و جهان
۸- اندیشه فردوسی بنیانی سهگانه دارد: آفریننده، آدمی، چرخ.
خدای شاهنامه خدای جان است و خرد، آفریننده نام (هر چیز «نامپذیر») و جایگاه آنها، «جهان و هر چه در او هست» و خود برتر از همه اینها و برتر از اندیشه آدمی؛ در رفتار با آفریدگان، خردمند، دانا و دادگر است نه جبّار و قهّار و خودکام یا حتی فقط «بخشنده و مهربان». هر کسی به سهم سزاوار خویش! جبر و قهر یا بخشش و مهربانی بیدلیل کار چرخ «سرنوشتساز» است نه خدا (هرچند که چرخ خود به فرمان او میگردد و این تناقض میان خدای خردمند دادگر و بیدادِ گردش چرخ بیخرد، خود گفتوگوی دیگری است که در سوگ سیاوش اشاره کوتاهی به آن شده است.)
۹- و اما آدمی: یا به خرد (که برترین بخشایش ایزدی است) و داد و دانایی شناخته میشود و یا به بیخردی، بیداد و نادانی؛ نه به ایمان و کفر مقدر و نوشته بر لوح محفوظ!
انسان شاهنامه مانند فریدون، سیاوش و کیخسرو نهتنها در برابر خدا پاسخگوست، بلکه مسئول نیک و بد جهان نیز هست؛ به خلاف شریعت یا طریقت که درآن آدمی فقط پاسخگوی اعمال خود است در برابر حق.
بنده گناهکار اسلام، فریفته شیطان و «ظالم و جاهل» است. ولی تبهکاران شاهنامه یا مانند ضحّاک و افراسیاب خود دیوگونه، اژدها و خشکسالیاند و جهان را تباه میکنند یا مانند گرسیوز و کاوس و گشتاسب، فریفته دروغ و آز و مایه جنگ و کشتار، سامان اجتماع را به هم میریزند.
سیاوش و کیخسرو یا فریدون «انسان کامل» شاهنامهاند. (سوگ سیاوش، صص ۴۳ و ۲۳۸). نه در هدف یا شیوه پذیرش (که در شاهزاده با تسلیم بود و در پادشاهان با نبرد) بلکه در نفس قبول شهادت سیاوش و امام حسین(ع) همانندند. ولی انگیزه شهادت سیاوش وفاداری به پیمان بود؛ پیمانی کیهانی میان آدمی و جهان که بیوفایی به آن مایه تباهی جهان و «گسستهشدن» پیمانشکن است در خود و انگیزه امام شیعیان اعتلای امر الهی و خلافت حق.
ناپدیدشدن کیخسرو به راهنمایی «سروش»، آن هم پس از پادشاهی و دادورزی و آبادی جهان، برای آن بود که فره ایزدی از وی نگریزد (آنچنانکه از جمشید گریخت) تا به «داور پاک» بپیوندد. اما فریدون پس از نجات جهان از ستم ضحاک تنها در آرزوی نیستی فرزندان برادرکُش خود (سلم و تور) است و بس و تا این آرزو به دست منوچهر برآمد «فریدون بشد نام او ماند باز.این انسان آرمانی از وحدت وجود بیخبر و با حلاّج که خود را در خدا و خدا را در خود میانگاشت بیگانه است. همچنین با شمسالحق مولانا و پیر مغان حافظ و عشقی که در نزد عارفان آغاز و انجام هر مراد است. ولی با وجود هر تفاوتی همگی آنها نظرکرده عالم بالا و عنایت ایزدی چراغ راهشان بود:
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بیحواله بر آید
از این دیدگاه هر چند سرنوشت آسمانی «واصلان» همانند است، ولی سرگذشت زمینی آنان یکی نیست. «کارگاه» سرگذشت پادشاهان و پهلوانان طبیعت و اجتماع است و خویشکاری آنها پیروزی بر بدی و دادورزیدن. فریدن چون به پادشاهی رسید به گرد جهان گشت و:
هر آن چیز کز راه بیداد بود
هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
به نیکی فرو بست از او دست بد
چنان کز ره پادشاهان سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت
بجای گیا سرو و گلبن بکشت
(شاهنامه، خالقی، دفتر یکم، ص ۹۱)
به خلاف این، «کارگاه» سرگذشت عارفان آسمان روح است (نه آفاق جهان) و آرزوشان وصول به حق و در نهایت تربیت یاران و ارشاد مریدان. در برابر کارنامه «آفاقی» سرآمدان شاهنامه این بزرگان کارنامهای «انفسی» دارند.
۱۰- چرخ به نامها و با مفهومهای فلک، زمان و زمانه، سپهر، جهان، روزگار، آسمان و سرنوشت در شاهنامه میآید. اگر بخواهیم این همه را به یک نام بنامیم گمان میکنم «چرخ» از همه رساتر و گویاتر باشد، چون هم به شکل سپهر و آسمان دایرهوار است و گردنده، هم مانند زمان رونده است و هم آغاز و انجام ندارد. در هر زمان هر جای آن در میانه جاهاست و در گردش خود فارغ از اندیشه سود و زیان این و آن است، هر چند که با همین گردش سرنوشت همه را میسازد.
در مرگ، شکست و پیروزی و رویدادهای بزرگ سرنوشت، همیشه دست چرخ در کار است. در این پیوند، انسان در فراز و فرود و گذرا و سپنجی است؛ با نیک و بد و شادی و رنج و حالهای گوناگون. شاعر خود در برابر چرخ گردنده نمونه چنین انسانی است؛ انسان درگیر گردش چرخ سرنوشتساز؛ مثلاً در پایان داستان اسکندر (شاهنامه، چاپ مسکو) آنگاه که در شکوه از پیری و بیمهری و بد روزگار میگوید:
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
این رابطه دوسویه و رویارویی کار را به گفتوگوی انسان اندیشنده هوشمند و برتری وی بر گردش بیاراده سپهر فرمانبردار میکشاند. معنای زندگی و مرگ نیز در شاهنامه متفاوت است. در این «قرآن عجم» از برکت نبوغ و هنر فردوسی تبلور متعالی بهترین جنبههای فرهنگ کهن ایرانی امکانپذیر شد و هستی پذیرفت.
۱۱- در مورد فردوسی باید به یک نکته اساسی دیگر هم توجه داشت: پس از اسلام به علتهایی که از جمله در «هویت ایرانی و زبان فارسی» آمده، اسطورههای «تاریخی» ایران و اسرائیلیات قرآن، خودآگاه و ناخودآگاه درهم آمیخته شد. این امر از سویی به گذشته ما مجوسان «اهلیت» اسلامی میبخشید و از سوی دیگر ویژگی قومی و هویت جداگانه ما را خدشهدار و آشفته میکرد. فردوسی به خلاف طبری و دیگر مورخان ایرانی و مسلمان این کار را نکرد، گذشته ما را دستنخورده و جدا از عربها نگه داشت؛ تاریخ سنتی (یا سنت تاریخی) ما را در جایگاه خود و آن چنانکه بود در نظر آورد. در نتیجه به فرهنگ گذشته ما (اسطوره، حماسه و تاریخ) دورنما و معنایی مخصوص به خود داد و منظره یگانه آن را در برابر چشم جان و دل ما ترسیم کرد. این یکی از دیدگاههای آن جهانبینی فردوسی است که -مانند بینش خیام- با دریافت تمدن اسلامی، مثلاً آنگونه که در سعدی میتوان دید، تفاوت دارد.در دینهای وحدانی، «تاریخ» با هبوط آدم از بهشت آغاز میشود و در شاهنامه با پادشاهی کیومرث در کوه! هر تاریخی خاطره قومی خود را پدید میآورد و هر خاطرهای هویت قومی خود را! کینه و دشمنی خشکهمقدّسان با شاهنامه و حتّی با جنازه سراینده «رافضی» آن فقط به علت «مدح مجوسان و گبرکان» نیست. خواه بدانند یا نه، وجود آن جهانبینی در ایجاد این کینه و دشمنی بیاثر نیست.
۱۲- شاهنامه یادگار دگرگونه گذشته است -نه گذشته «واقعی»- گذشتهای بازساخته و در نتیجه آرمانی است؛ آگاهی بازگونه و «دلخواه» است، به یک معنا صورت آرزوی قومی است، «ناخودآگاهی» که این گونه خود را برساخته و به «خودآگاهی» درآوردهاست. قوم ایرانی تاریخش را به این «صورت» به یاد میآورد. اکنون که «صورت» تاریخ ما دیگرگون شدهاست و از گذشته آگاهی تازهای داریم، خویشکاری کتاب چیست و چه نقش تازهای بر صفحه ضمیر ما میافکند؟پاسخ به این پرسش اساسی، حتیفهرست وار، بیش از گنجایش این یادداشتهاست (مقدمهای بر رستم اسفندیار و سوگ سیاوش کوششی در همین زمینه بود)، فقط میتوان این را گفت که پاسخ را باید در ویژگیهای «فراتاریخی» شاهنامه جست که مانند هر شاهکار بزرگ هنری، هرچند سرچشمه در تاریخ زمان خود دارد ولی رودخانهای است که سرزمینهای آینده را بارور میکند.
۱۳- طرح کتاب در بخش تاریخی -ساسانیان- «تقویمی» است. رویدادها بنا بر تاریخ و پیاپی به نظم کشیده شدهاند، اما طرح بخشی از دوران اسطورهای و همه دوران پهلوانی بر بنیاد قرینهسازی دوگانهای است که در رویارویی دو بنیاد هستی، نیکی و بدی میگذرد که نخست فریدون و ضحاک دو تجسم آناند و پس از آن ایرج در برابر برادرانش، سلم و تور! رستم و افراسیاب -مانند دو ریل راهآهن- دو خطی هستند که داستان، با شتاب و درنگ، بر آنها به پیش میراند. نمونههای دیگر موازنه این تنش و درگیری دوسویه را میتوان اینگونه بر شمرد: رستم و سهراب، کیخسرو و افراسیاب، سیاوش و سودابه، گودرز و پیران، فرنگیس و سودابه، سیاوش و گرسیوز، سیاوش و کاوس، گشتاسب و اسفندیار، رستم و اسفندیار و سرانجام ایران و توران! نبرد دو کشور تحقق پایانناپذیر انسان و دیو، راستی و دروغ، نام و ننگ و زندگی و مرگ است. تاریخ ایران در فراز و نشیبی سخت ساخته میشود و در گیروداری بدفرجام، با نامه رستم فرخزاد فرو میریزد.
نویسنده : شاهرخ مسکوب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست