یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
دو سپید پوش دلداده
دکتر فرامرز فرامرزی با همسرش در دانشگاه آشنا شد. البته در زمان آشنایی هنوز همسرش، همسرش نشده بود. سرانجام قسمت، سرنوشت، کمکاری حراست دانشکده، اقبال، سادگی و سادهدلی دکتر فرامرزی یا به عبارتی همسر دکتر فرامرزی، عشق (که جد و آبادش بسوزد!)، شور جوانی (قبلا که مردم کمادبتر از امروز بودند کلهخری میگفتند)، بخت یا مجموعهای از همه این عوامل موجب پیوند نکاح هانیه خانم و آقا فرامرز شد و کلی شیرینی این وسط در راهروهای دانشکده به خاطر این وصال فرخنده حیف و میل شد...
دوران دانشکده و بیمارستان که مقارن با دوران شیرین نامزدی بود، دوران بدی نبود. حتی دوران طرح و سربازی دکتر فرامرزی هم به میمنت این پیوند فرخنده در شهر و در مجاورت خانم دکتر طی شد، چون حتی مسوولان محترم نظام وظیفه هم داستان وامق و عزرا و لیلی مجنون را خوانده بودند و راضی نبودند موجبات فراق دو کبوتر سپیدپوش دلداده را فراهم آورند.
مشکل زمانی شروع شد که فرامرزخان چشم باز کرد و متوجه شد که مرد و نان آور خانه شده است و دیگر مثل اینکه نمیتواند مانند گذشته با بچهها بیرون بزند و با جیب خالی برای خودش دلخوشی کند. به این ترتیب شیفتهای پانزده هزار تومانی و بیدار ماندنهای شب تا سحر و صبح تا شام شروع شد و گویی این شبهای تاریک انتهایی نداشت.
جیم شدنهای مکرر آقا فرامرز از درس دو واحدی تنظیم خانواده هم در اوج دوران نامزدی خانم دکتر و آقا دکتر ارایه شده بود که سرانجام کار دست دکتر فرامرزی داد و مهیا کوچولوی کاکل به سر و مهسا کوچولوی قند عسل با خرج پوشک و شیرخشک و مهدکودکشان همان سالهای آغازین زندگی مشترک کشیکهای دکتر فرامرزی را دوبل کردند.
در این میان هانیه خانم (فرامرزی) مهیای کوچک را به مادرزن و مهد کودک میسپرد و در سایه آرامش دولت منزل به مطالعه برای آزمون دستیاری میپرداخت.
● خانم دکتر رزیدنت میشود
وقتی نتایج آزمون دستیاری منتشر شد، دکتر فرامرزی فکرش را هم نمیکرد که پذیرفته شدن هانیه خانم در رشته زنان تا این اندازه بتواند زندگیاش را تحت تاثیر قرار دهد. اگر چه آغاز ماجرا با گل و شیرینی و تبریک بود ولی این فقط شروع قصه بود. به زودی درسها و کشیکهای شب خانم دکتر شروع شد و آقای دکتر اگر چه نتوانسته بود خودش در یکی از تخصصهای رشتهاش قبول شود، ولی توانست در رشتههای قنداقگیری و پوشک عوض کنی و پرورش و نگهداری کودک برای خودش یک پا متخصص شود؛ به طوری که سالهای بعد وقتی دکتر فرامرزی کادوی روز مادر را از دست فرزندانش میگرفت اشک در چشمانش حلقه زد و فیالواقع بهشت را در آن لحظه زیر پای خود حس کرد.
● سالهای وبا و قحطی
چند سال تخصص گرفتن خانم دکتر مثل سال وبا و قحطی برای دکتر فرامرزی طی شد. چون شیفت کلینیکش را با کلاسها و کشیکهای خانم و تایم مهد کودک و مدرسه بچهها باید هماهنگ میکرد، در ثانی تحت فشار مخارج سنگین و وامها و بدهیهای کوچک و بزرگ زیر چشمهایش گود افتاده بود و موهایش به سپیدی گراییده بود.
ولی به استناد پایان شب سیه «سپید» است، دکتر فرامرزی خم به ابرو نمیآورد تا اینکه هانیه خانم درسش تمام شد و مطبی برای خودش دست و پا کرد. کارش کمکم گرفت و مشتریهایش هر روز بیشتر شد. عملهای سزارینش در چند بیمارستان خصوصی موجب شد که به تدریج بچهها از ژنراتور مستهلک و نفتی قبلی(پدر) روی گردان شوند و به رآکتور پرقدرت و پرانرژی جدید(مادر) روی بیاورند و پول توجیبی و نیازهای مالی خود را از مادر رفع کنند. دکتر فرامرزی اگر چه اوایل از اینکه میدید بچهها دیگر برای گرفتن پول سراغش نمیآیند به غرورش برخورد، ولی بعدها سعی کرد این مساله را برای خودش حل کند و واقعیت را با منطق و واقعبینی همیشگیاش قبول کند!
هانیه خانم زن خوب و قانعی بود. سعی کرده بود با مشکلات و نداریهای فرامرزی در طی این سالها بسازد. ولی فشار کاری و عصبی رویش خیلی زیاد بود و احساس میکرد که آقا فرامرز او را درک نمیکند و گاهی حتی از روی حسادت جلوی پایش سنگاندازی میکند. از این رو وقتی در یکی از منازعات خانوادگی (که بین هر زن و شوهری پیش میآید) از دهانش عبارت «دکتر سرماخوردگی» خطاب به دکتر فرامرزی پرید، برایش قابل تصور نبود همین عبارت ساده زندگی زناشوییاش را با چه توفان سهمگینی مواجه خواهد کرد.
کار به قهر و قهرکشی کشید و دکتر فرامرزی منزل جدیدی که از درآمد هانیه خانم خریداری شده بود به حالت قهر ترک کرد و منزل مادرش رفت. وساطت بچهها (که دیگر شکر خدا بزرگ و عاقل شده بودند) و ریشسفیدان فامیل هم فعلا افاقه نکرده و فعلا آقا فرامرز در منزل مادرش به سر میبرد و خیال برگشتن ندارد.
هانیه خانم البته تصمیم دارد با دسته گل و یک جعبه شیرینی برای منتکشی از پدر بچهها سری به خانه مادرزنش بزند، ولی از آنجا که سرش در بیمارستان خصوصی جدیدی که خودش هم از سهامدارانش است خیلی شلوغ است، هنوز فرصت نکرده است خوب در مورد کم و کیف تصمیم فکر کند!
بقیه ماجرا در صورتی که نگارنده بیکارش تصمیم به نوشتنش داشته باشد میتوانید در همین مکان و در شمارههای خیلیخیلی بعد بخوانید...
علی مرسلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست