دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

کودکانمان را از خاطرات مادربزرگ و پدربزرگ ها محروم نکنیم


کودکانمان را از خاطرات مادربزرگ و پدربزرگ ها محروم نکنیم

پیامبر رئوف و مهربان ما در بسیاری از سخنان و نصایح خود که ما از آنها به احادیث یاد می کنیم, سفارش های اکیدی بر رعایت حال سالمندان و احترام به والدین داشته اند

سفارش هایی که هر کدام از آنها را می توان از منظر مسائل روانی و جسمی سالمندان مورد توجه قرار داد. اما اگر به کنه این سخنان ارزشمند نگاهی هر چند سطحی هم بیندازیم، متوجه خواهیم شد که توجه و احترام به سالمندان کسانی که به قولی گیسوان و محاسن خود را در آسیاب سپید نکرده اند و در لابلای موهای نقره ایشان هزاران خورشید معرفت و تجربه می درخشد، می تواند راهگشای بسیاری از مسائل و حضورشان هر چند خالی از تکیدگی و رنجوری نیست اما، می تواند برکت زندگی ما باشد.

پیامبر اسلام(ص) می فرمایند: وقتی بزرگ طایفه ای پیش شما آمد، او را بزرگ شمارید و در جایی دیگر توصیه دارند که برکت در بزرگان ماست و هرکس بر کوچک ما رحم نکند و بزرگ ما را محترم نشمارد، از ما نیست. از این سخنان گهربار و ارزشمند می توان فهمید که برای نزدیکی به رسول خدا که رضایت خداوند را هم در پی خواهد داشت باید به بزرگان- سالمندان- احترام ویژه گذاشت.

اما متاسفانه این نکته های ظریف و زیبا در دنیای زشت و خاکستری که برخی از ما برای خود ساخته ایم و در هیاهوی رنگ و رو باخته محبت انسانی، در جبران مافات اسم پرطمطراق دنیای مدرن و صنعتی را روی آن گذاشته ایم، زنگار فراموشی به خود گرفته است.

دیگر در کمتر خانه ای بچه ها صبح با نوازش گرم دستان مادربزرگ بیدار می شوند و دستان کمتر کودکی در دستان محکم و پرصلابت پدربزرگ، به سمت پارک می رود. دیگر بچه ها از داشتن خاطرات زیبا با مادربزرگ و پدربزرگ محروم هستند و شاید نسل های آ ینده جرات پرسیدن خاطرات والدینشان را در خانه «مادربزرگی» نداشته باشند.

اگر چه گفتن این حقایق و نوشتن آنها، هرگز لذت بخش نیست اما از حقیقت نمی توان گذر نکرد و آن را نادیده انگاشت.

امسال هم به مناسبت روز جهانی سالمند، مهمان مادربزرگ ها و پدربزرگ های ساکن در آسایشگاه خیریه «کهریزک» بودیم.

از کنار اتاق هر کدام از این بزرگواران که می گذری با نگاهی سرشار از محبت به استقبالت می آیند و با کلامی سرشار از امتنان برای اینکه به دیدارشان رفته ای سلامت را پاسخ می دهند. گاهی خجالت زده ات می کنند و قبل از اینکه سلام کنی، به علیکت وامی دارند. حسن آقا از آن گروه ساکنانی بود که در محوطه نشسته بود و نگاهش را میهمان سرسبزی باغچه ای کرده بود که دو اردک در آن بی خیال تمام مصائب دنیا قدم می زدند! وقتی پرسیدم، حاج آقا چه می کنی؟ گفت: پارسال رفتم مکه. بعد با انگشت ته راهرویی را نشان داد که در آن عید قربان مراسم «حج نمادین» را در آن برگزار کرده بودند. بعد هم در حالی که با انگشت به اردک ها اشاره می کرد؛ ادامه داد: این جانوران خدا از ما خوشبخت ترند! حداقل همدیگر را دارند اما ما چی اگر بر و بچه های اینجا و کارکنان نباشند، از تنهایی دلمان می پوسد. وقتی از فرزندانش پرسیدم: فقط لبخندی زد و گفت: اونها گرفتارند! هر زمان وقت کنند سری به من می زنند. چهار نوه دارم که خیلی دوستم دارند و این تنها دلگرمی من است.

در راهروی ساختمان توانبخشی دو مادربزرگ را روی ویلچر می بینم. سلام می کنم و اجازه می خواهم با آنها عکسی یادگاری بگیرم. کلماتی را بر زبان می آورند که مفهوم آنها را متوجه نمی شوم. فقط می دانم که دوست دارند در کنارشان بنشینم و لحظاتی را به آنها اختصاص بدهم. با خود می اندیشم که چه کم توقع اند این مادربزرگ ها، وقتی فرزندانشان را بزرگ می کردند، تمام ساعات روز که نه بهتر است؛ بگویم ماه و سال را به آنها اختصاص می دادند و حال فقط در آرزوی دیداری چند دقیقه ای هستند. دیداری که شاید در طول سال فقط یک بار اتفاق بیفتد!!

در گوشه ای از سالن ساختمان توان بخشی، گروهی از مادربزرگ ها و پدربزرگ ها دور هم نشسته اند و کلاف های نخ را باز و بسته می کنند. یکی کلاف باز می کند تا آن دیگری بتواند به راحتی میل را به حرکت در بیاورد و چه مهربانند در این همکاری...

خلاصه با هر کدامشان که هم صحبت می شوی، اولین کلامشان خوش آمدگویی است و بعد هم دستانت را محکم در دست می گیرند و با یک خواهش نازنین از تو می خواهند به حرفهایشان گوش دهی یا دسته های ویلچر را گرفته و او را تا کنار تختش همراهی کنی. توقعی که فقط در چند ثانیه برآورده می شود و دعایی که دقایقی با دستان گرفته شده به آسمان از زبانشان برای عاقبت به خیر شدنت به گوش می رسد...

در ادامه بازدید، موفق به دیدن بخش هایی از توانمندی های معلولان می شویم. کارگاه های خیاطی، سفالگری، مجسمه سازی، قالی بافی، پرده بافی، نقاشی روی شیشه، نقشه کشی، کفاشی، مونتاژ و در نهایت هم معرق کاری، هنری که در اینجا جوانی با نداشتن دو دست، به کمک پاهایش اره را با مهارت هر چه تمام تر روی چوب می کشید و طرح می زد، تمام عشقش همسر و دختر کوچکی بود که به تازگی خدا به آنها عنایت کرده بود.

توکلی