جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

من می گویم شما بگریید


من می گویم شما بگریید

دلنوشته ای نذر سیدالشهدا

شرحه شرحه وجودم را آتشی جان سوز می سوزاند و ذره ذره هستیم را دردی جانکاه بر باد می دهد. غوغایی غریب اندرون من خسته دل برپاست . بغضی پیچیده و نترکیده بیش از هزار و چهارصد سال است که بر گلویم سنگینی کند; امانم را بریده و دیگر نای نفس کشیدن ندارم ;

دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم « دردهای من نگفتنی است دردهای من نهفتنی است ۲ » ;

هرچه بر این حال زار خود می نگرم بیشتر به محق بودنش پی می برم چرا که می بینم این آه زده بیش از چهارده قرن است که شاهد ناله های در مدینه گم گشته گونه های نیلی شده پهلوهای شکسته مهبط وحی در آتش سوخته مولای در بند کشیده ذوالفقار در نیام خفته عدل در محراب شکافته سردار تنهای جگر پاره میهمان عطشان سر بریده ... است !! با این همه مصیبت مانده ام که چگونه زنده ام ! آیا می توان اینهمه را دید و نسوخت شنید و آتش نگرفت خدایا; « هرکه این آتش ندارد نیست باد۳ » ;

من زخم های کهنه دارم بی شکیبم

من گرچه این جا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه ای دیرینه دارم

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخمدار تیغ قابیلم برادر

میراث خوار رنج هابیلم برادر

من با محمد از یتیمی عهد کردم

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می تنیدم

در چاه کوفه وای حیدر می شنیدم

من تلخی صبر خدا در جام دارم

صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبرکردم دیر کردم

من با حسین از کربلا شبگیر کردم

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

چون بیوه گان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما۴

آری امشب زخم های کهنه ام سرباز کرده اند و شکیب از کفم برده اند . روز دهم روز واقعه روز سکته تاریخ در دهم محرم ۶۱ را به یاد می آورم ; « گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است یک لحظه مکث کرده به اکراه می رود(۵ ) » و بی خود از خود مویه کنان و موی کنان نوحه هزار و سیصدو شصت ساله مظلومیت رندان دشنه خورده و تشنه مانده و جگر سوخته در وادی ولی ناشناسان را با خود زمزمه می کنم :

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت (۶ )

از چه بگویم ! از کربلا ! از عاشورا ! از قتلگاه ! از خیمه گاه ! از تل زینبی ! از آه یتیمی ! از غبار غریبی ! از سنگ ! از چوب ! از غل ! از زنجیر ! از اسارت ! از هتک حرمت ! از « مصیبه ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السموات و الارض ۷ » ! از ...

از حدیث شهدا مختصری می شنوی

از غم روز قیامت خبری می شنوی

تو چه دانی که چه آمد به سر شاه شهید

بر سر نیزه بیداد سری می شنوی !

چاک پیشانیش از دامن ابرو بگذشت

تو همین معجز شق القمری می شنوی !

از جگر سوختگان لب آبت چه خبر

اینقدر هست که بوی جگری می شنوی !

غافلی وقت جدایی چه قیامت برخاست

تو وداع پسری با پدری می شنوی !

خبرت نیست ز حال دل بیمار حسین

حال رنجور چه دانی ! سفری می شنوی !

گریه سیلی شد و بنیاد صبوری برکند

تو همین زینبی و چشم تری می شنوی !۸

« عاشورا » پاره ای از زمان نیست ; به وسعت ابدیت است . « کربلا » قطعه ای از زمین نیست ; به قربت جنت است . « زمان و زمین » در گذر کربلا معنا می پذیرند و تاریخ بواسطه فیض عاشورا هویت می یابد.

« کربلا » کفه میزان معرفت است و « عاشورا » زبانه ترازوی حریت و « شهادت » سنگ سنجش انسانیت ; « ما کان الله لیذرالمومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب ۹ » و چه دقیق است : فاروق « طیب » از « خبیث » « مرد » از « نامرد » « رشد » از « غی » و « شهید » از « پلید » ;

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشتخو را نکشند

خدایا در این معرکه در میانه رقص شمشیرها چه می شنوم ! پروردگارا در این دل شب چه می بینم ! تجسم عزت را که به سخن ایستاده است و منشور آزادگی را از پس انبوه اغتشاشات گوش خراش تاریخ فریاد می کند : « الا و ان الدعی بن الدعی قد رکزنی بین اثنتین بین السله و الذله و هیهات منا الذله » .

و باز بوی متعفن ترین واژه های خلقت به مشامم می خورد و آه از نهادم برمی خیزد; معاویه : شیطان مجسم شام : یلدای حماقت کوفه : نامردستان تاریخ و یزید : ... ; براستی یزید که بود ! بی شک انسان نبود! پس او چه بود !

یزید تفاله ای بیش نبود; خلف زاده شیطان بود و وارث گناه قابیل . او انسان نبود مدعی انسانیت بود. حرامی ای بود که در گردنه دنیا در کمین نام آدمی بسر می برد. بوزینه ای بود که تنها صفتش بی صفتی بود. لکه حیضی بود که با دم شیطان بسته شد و نام پلید یزید گرفت . او انسان نبود! واژه مهملی بود که گوش فطرت را می آزرد و لجن زار متعفنی بود که تهوع را در پی داشت . یزید عصاره پستی بود و شیره پلشتی لشتی زشتی .....

« مولی جان ! نیک می دانم که در پی چیستی ! تو به وعده پروردگارت سخت امیدواری که « ان الله اشتری من المومنین ا نفسهم واموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون ویقتلون وعدا علیه حقالله۱۰ » تو از تبار اسماعیلی که خود پدر را به قربانگاهش فرا می خواند۱۱ « ذبح عظیم ۱۲ » قرآن تویی که « ان الله شا ان یراک قتیلا » چون خون تو ضمانت استمرار آئین انبیاست ; « الاسلام نبوی الحدوث و حسینی البقا » .

مولای غریب ! رد قدوم تو را از مکه دارم و رد کلام تو را از عرفه . عرفات تجلیگاه عرفان نظریت بود و کربلا صحنه عرفان عملی تو. مد نگاه تو آفاق اندیشه را می کاود و عمق بیان تو اعماق جان را. سلامت می کنم ای حسین ای راست قامت ترین کشته تاریخ .ای خون خدا و فرزند خون او.ای وارث « فزت و رب الکعبه » که در عصر دلگیر عاشورا نگاه خسته ات را چون پدر به آسمان دوختی و فرمودی : « الهی رضا بقضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامرک لا معبود سواک » .ای آیه آیه سوره فجر که جسم پاره پاره ات به خطاب « ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی » ۱۳ نواخته شد;

گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود

تنهاتر از مسیح کسی بر صلیب بود۱۴

خدایا! چه شگفت است و شورانگیز طلوع در غروب عاشورا بر فراز نیزه و در امتداد نگاه های ناامیدانه اهل حرم ;

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

بر خشک چوب نیزه ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم

خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه آری اینچنین است

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است ۱۵

خورشید بر بالای نیزه به تلاوت طلوع کرد; « ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا۱۶ » عجبا عجبا که تفسیر عینی آیه را با خون خود نبشتی آیت شگفت خلقت تویی ; « سر بی تن که شنیدست به لب آیه کهف ! » .

از ما مخواه ای قاری ! از ما مخواه ! که از فهم این لطیفه فرسنگها معرفت به دوریم . ما و فهم تو ! هیهات هیهات که « هزار نکته در این کار و بار دلداری است » .

..... و ذوالجناح در برهوت نامردی خسته و مبهوت از نامردمی چون تند بادی سرگردان گرداگرد قتلگاه و در حسرت یک نگاه دوباره مولی می سوخت و روی بازگشت به سوی خیمگاه را نداشت و کودکان چشم به راه حرم از دور شاهد شرمساری ...

آن دم ببست راه فلک از هجوم آه

کافتاد راه قافله غم به قتلگاه

ای حسین جان ! « در کربلای عشق تو دوشینه یک فرات ای جان تشنه ام به فدایت گریستم ۱۷ » ; ای آفریدگار حریت و خداوندگار غیرت . ای آنکه شریعه دیانتی و سرچشمه انسانیت . آب حیات از لعل خشکیده تو می جوشد و نبات شریعت از خون تو می روید. فرات شرمنده لبان عطشناک توست و آب خجلت زده اشکهای جاری فرزندان تو. حلقوم بریده ات عماد معنویت است و گلوی اصغرت نماد جوشان غیرت ;

دریا به طلب از برهوت تو گذشت

یک قافله نعره در سکوت تو گذشت

آن روز اگر چه تشنه بودی اما

صد رشته قنات در قنوت تو گذشت ۱۸

سلام بر حسین وارث صفوه الله سلام بر حسین وارث نبی الله سلام بر حسین وارث خلیل الله سلام بر حسین وارث کلیم الله سلام بر حسین وارث روح الله سلام بر حسین وارث حبیب الله و سلام بر حسین وارث ولی الله . « سلام بر غریب غریبان سلام بر شهید شهیدان سلام بر ساکن صحرای نینوا. سلام بر محاسن خضاب شده با خون سلام بر دندانهای نواخته شده با چوب سلام بر گونه کشیده شده بر خاک سلام بر سر به نیزه برافراشته سلام بر گریبانهای به خون آغشته سلام بر لبهای پژمرده سلام بر جانهای بلا کشیده سلام بر جسدهای برهنه سلام بر پیکرهای رنگ پریده سلام بر خونهای براه افتاده سلام بر جوارح قطعه قطعه شده سلام بر سرهای آویخته و سلام بر زنان بیرون رانده شده از خیمه ۱۹ »

.... و غروب وامدار نگاه غریبانه زینب است و طلوع در یوغ منت « و ما رایت الا جمیلا » ی بانوی کربلا و پیام عاشورالله

سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب

پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود۲۰

سیمای شکوهمند طوفان بیان و معجزه کلام دخت حیدر در مجلس شوم شام خیمه غرور فرزندان طلقا را فرو ریخت ; آنگاه که در جواب تفاخر و کفرگویی فرزند « آکله الاکباد اللعین ابن اللعین ۲۱ » دهان به تلاوت قرآن گشود : « ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما ولهم عذاب مهین ۲۲ » .

زمزمه های خسته قامت شکسته و نماز نشسته عقیله هاشمی در لیله القدر تاریخ تصاویر گویای عظمت و مظلومیت مکتب اهل بیتند. زینب زینت عبادت بود چونانکه پدرش زینت خلافت ۲۳ و برادر « مقام محمود » مفسره اهل بیت را نیک می دانست که فرمودش : « یا اختاه ! لا تنسینی فی صلوه اللیل » .

ای حسین ! ای درس آموز مکتب علی و فاطمه ! در حیرتم از معرفت شاگردانت که در شب امتحان با چه شعوری مشق عشق می کنند : « لا نفارقک نموت دونک نفدیک باموالنا و انفسنا نموت معک و... » و شگفتم از شور مدرسه عاشورا : از « حر » بنده مکتب تو « اصغر » طفل گریزپای مدرس تو « حبیب » پیر فرزانه مدرسه کربلائیت و از عباس که ختم وفا نمود و اتمام برادری ;

کنار دل و دست و دریا اباالفضل

تو را دیده ام بارها یا اباالفضل

تو از آب می آمدی مشک بر دوش

و من در تو محو تماشا اباالفضل

اگر دست می داد دل می بریدم

به دست تو از هر دو دنیا اباالفضل

دل از کودکی ـ از فرات آب می خورد

و تکلیف شب : آب بابا اباالفضل

فدک مادری می کند کربلا را

غریبی تو هم مثل زهرا اباالفضل

تو با غیرت و آب و دست بریده

قیامت به پا می کنی یا اباالفضل ۲۴

و سلام بر توای حسن ای حسن ای حسین !ای باغبان بستان رنگارنگ محرم !ای آنکه ذبیح موعود قرآنی و کربلایت عشقستان قتلگاه تو مسلخ مستان قرآن بر نیزه خواندنت سرود عرفان عباست علمدار وفاداران زینبت پیغامبر آزادگان و سجادت محدث دلربای دل از دست دادگان ! « ای کربلا کنم فلکت نام یا چمن ! »

ای آموزگار مکتب سرخ کربلا وای سالار سبزپوش عاشورا! : پیام سرخ قیام تو را به نگاه سبز انتظارمان می دوزیم ;

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده ست به تفسیر قیامت زینب

آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد می بالد

آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد

رقص شمشیر چه زیباست ! بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم

عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

دست عباس به خونخواهی آب آمده است

آتش معرکه بر پاست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از توفان

راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش ! که دنیای عطش می فهمید

آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده ست چرا برگردیم

آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت

تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم ۲۵

اللهم اجعل محیانا محیا محمد و آل محمد و مماتنا ممات محمد و آل محمد

سلامت می کنم ای راست قامت ترین کشته تاریخ . آب حیات از لعل خشکیده تو می جوشد و نبات شریعت از خون تو می روید. فرات شرمنده لبان عطشناک توست و آب خجلت زده اشکهای جاری فرزندان تو.

رد قدوم تو را از مکه دارم و رد کلام تو را از عرفه . عرفات تجلیگاه عرفان نظریت بود و کربلا صحنه عرفان عملی تو

خورشید بر بالای نیزه به تلاوت طلوع کرد; « ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا » عجبا عجبا که تفسیر عینی آیه را با خون خود نبشتی ! آیت شگفت خلقت تویی ; « سر بی تن که شنیدست به لب آیه کهف ! »

« عاشورا » پاره ای از زمان نیست ; به وسعت ابدیت است . « کربلا » قطعه ای از زمین نیست ; به قربت جنت است . « زمان و زمین » در گذر کربلا معنا می پذیرد و تاریخ بواسطه فیض عاشورا هویت می یابد.

« کربلا » کفه میزان معرفت است و « عاشورا » زبانه ترازوی حریت و « شهادت » سنگ سنجش انسانیت .

سید مجتبی مجاهدیان

پی نوشت ها :

۱ ـ مصرع دوم این بیت سیف فرغانی است : در گریه سخن نکو نیاید من می گویم شما بگریید .

۲ ـ قیصر امین پور .

۳ ـ مثنوی معنوی مولوی دفتر اول .

۴ ـ علی معلم دامغانی .

۵ ـ قیصر امین پور .

۶ ـ حافظ شیرازی .

۷ ـ فرازی از زیارت عاشورا .

۸ ـ داوری شیرازی .

۹ ـ آل عمران .۱۷۹

۱۰ ـ توبه ۱۱۱ از جمله آیاتی که حضرت اباعبدالله (ع ) در مسیر کربلا قرائت می کردند .

۱۱ ـ اشاره به : « قال یا ابت افعل ما تومر ستجدنی انشاالله من الصابرین » ; صافات .۱۰۲

۱۲ ـ اشاره به : « و فدیناه بذبح ج عظیم » ; صافات .۱۰۷

۱۳ ـ فجر ۲۸ ـ.۳۰

۱۴ ـ علیرضا قزوه .

۱۵ ـ علی معلم دامغانی .

۱۶ ـ کهف .۹

۱۷ ـ عزیزالدین احمد عظامی .

۱۸ ـ سید حسن حسینی .

۱۹ ـ فرازهایی از زیارت ناحیه مقدسه .

۲۰ ـ قادر طهماسبی .

۲۱ ـ فرازی از زیارت عاشورا .

۲۲ ـ آل عمران .۱۷۸

۲۳ ـ اشاره به جمله معروفی است که در مقایسه علی (ع ) با خلفای دیگر زده شد : « لقد زان الخلافه و زانتهما » .

۲۴ ـ ابوالقاسم حسینجانی .

۲۵ ـ همان