سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

علم پرستی غربی, راهی برای گریز از مذهب


علم پرستی غربی, راهی برای گریز از مذهب

از سوی دیگر, قرآن مجید و روایات متقن, زنجیره ی موروثی انسان های کنونی را به یک زوج انسانی می رساند که از بهشت هبوط کرده اند آدم و حوا سلام الله علیهما

از سوی دیگر، قرآن مجید و روایات متقن، زنجیره ی موروثی انسان های کنونی را به یک زوج انسانی می رساند که از بهشت هبوط کرده اند: آدم و حوا (سلام الله علیهما). آدم(ع) اولین پیامبر خدا و حجت او بر کره ی زمین است و آنچنان که از نص قرآن برمی آید متعلم به علم الاسماء ـ یعنی حقایق عالم وجود ـ است. پرسش حقیر این است که به راستی چگونه می توان بین این مطالب و آنچه در کتاب های تاریخ تمدن و کتب آموزشی مدرسه ها و دانشگاه ها درباره ی انسان های اولیه یافت می شود، جمع آورد؟

حقیر در میان مؤمنین از دوستان و آشنایان خویش و دیگر کسانی که به نوعی با آنان در ارتباط بوده ام، کسی را ندیده ام که تفسیر روشن و درستی از این مطالب در ذهن داشته باشد. همه ی آنها حضرت آدم علیه السلام را ـ معاذالله ـ به صورت یکی از انسان های بدوی تصور می کرده اند که با لباسی از پوست حیوانات، گرز سنگی به دست به دنبال شکار می دود و... چه بگویم؟ باانصاف ترین و آگاه ترین کسانی که دیده ام آنها هستند که از هر نوع تصور و تصدیقی در این زمینه فرار می کنند و با این وسیله سعی می کنند که تقدس آیات و روایات مربوط به آفرینش انسان را برای خود محفوظ دارند.

حالا تنظیم کنندگان کتاب های درسی چگونه به درستی این فرضیات شبهه ناک یقین پیدا کرده اند و کتاب های دبستان و دبیرستان و دانشگاه را از این مطالب مجعول درباره ی تاریخ تمدن پر کرده اند، خدا می داند. آیا آنها هرگز از خود نپرسیده اند که اگر به راستی زندگی انسان ها از این جوامع اشتراکی آدم های بوزینه سان آغاز شده باشد، آیات و روایات مربوط به آفرینش انسان را چگونه باید تفسیر و تحلیل کرد؟ به راستی آنها هرگز به این مسئله نیندیشیده اند که این سیر تاریخی برای تکامل بشر در صورتی درست است که ما مبنای داروینیستی تطور انواع را پذیرفته باشیم؟ یعنی برای اعتقاد داشتن به اینکه زندگی انسان بر کره ی زمین از جوامع بدوی و اشتراکی انسان های بوزینه سان آغاز شده است باید نخست ایمان آورد که انسان از نسل میمون است؛ به عبارت روشن تر، باید این سیر تکاملی را که عرض خواهم کرد برای پیدایش انسان پذیرفت: پستانداران موشمانند ابتدایی، تارسیر، میمون های قاره جدید، میمون های قاره ی قدیم، ژیبون، اورانگ اوتان، شمپانزه، گوریل، انسان نماهای جنوب افریقا، انسان. آیا این سیر تکاملی برای آفرینش انسان با محتوای علمی قرآن و روایات مطابقت دارد؟

اگر کسی می پندارد که مبنای این فرضیات بر واقعیات انکارناپذیر علمی بنا شده است و فی المثل فسیل های پیدا شده از نسل های پیشین انسان ها این فرضیات را تأیید می کند، بداند که سخت در اشتباه است. اگر بخواهیم روشن تر و با استفاده از مثال های روشنگر سخن بگوییم باید گفت که اگر با حذف همه ی پیچیدگی هایی که خود دانشمندان غربی به آن اذعان دارند و ما در ادامه ی همین فصل بدان اشاره خواهیم کرد، بر سبیل مسامحه فقط نمونه های برگزیده ای از فسیل های پیدا شده را ذکر کنیم که در فرضیات انسان شناسی غربی ها می گنجد، باز هم هیچ دلیلی وجود ندارد که این فرضیه ها بر حقیقت استوار باشد. به عنوان مثال، اگر از میان فسیل های پیدا شده ـ آنچنان که در اکثر کتاب های آنتروپولوژی و تاریخ تمدن آمده است ـ فقط انسان جاوه (پیتکانتروپ)، انسان پکن (سینانتروپ)، انسان نئاندرتال و هوموساپینس یا انسان امروزی را در نظر بگیریم، باز هم دو دانشمند بر مبنای دو ایدئولوژی مختلف فرضیات کاملاً متفاوت و متناقضی را بر همین نمونه های یاد شده بار خواهند کرد. فرضیه ای که یک فکر داروینیستی بر مبنای مجموعه ی نمونه های مذکور ارائه خواهد داد این است:

در میان قدیمی ترین فسیلها، اولین فسیل کشف شده، فسیل معروف به انسان جاوه است که بوسیله ی کاشف آن... پیتکانتروپ(۱) نامیده شد.

این نام، اول به بقایائی داده شد که عبارت بود از یک کاسه ی سر، یک استخوان ران، یک آرواره پائین و چند دندان. از روی این بقایا، وجود یک شکل انسان فوق العاده ابتدائی ]![ استنتاج شد که اندازه ی مغزش حد وسط بین انسان و گوریل، دندانهایش از نظر ساخت، میانه حال، اما بدنش راست (قائم) بود. این استنتاج نه تنها به وسیله ی کشفیات دیگر در جاوه تأیید شد، بلکه کشفیات بسیار گسترده تری نیز که در نزدیک پکن انجام پذیرفته، مؤید آن بوده است. انسان پکن را سینانتروپ(۲) نامیده اند...(۳) انسان جاوه دارای کمترین گنجایش مغزی و بزرگترین برجستگیهای استخوانی در بالای چشم است.... انسان نئاندرتال، دارای گنجایش مغزی بیشتر و برجستگیهای استخوانی کوچکتری از انسان جاوه است.... انسان امروزی (هوموساپینس) دارای جمجمه ای است از همه ظریفتر، بدون پوزه، ولی بینی و چانه ای کاملاً رشد کرده.(۴)

یک تفکر داروینیستی از آنجا که معتقد به تطور انواع است فوراً نمونه های یاد شده را به یکدیگر پیوند می دهد و این فرضیه را استنتاج می کند که: نسل انسان امروز به نئاندرتال و سپس به گوریل می رسد. اما همین نمونه ها اگر در اختیار یک انسان مسلمان قرار بگیرد نتیجه ای کاملاً متفاوت خواهد گرفت. البته کسی در اینکه یک چنین موجوداتی در کره ی زمین بوده اند شکی ندارد، اما در اینکه بین آنها و نسل کنونی انسان در کره ی زمین چه رابطه ای هست، سخن بسیار است. علامه طباطبایی(ره) در طی مباحث مفصلی در مجلدات مختلف «المیزان» تصریح می فرمایند که نسل بشر کنونی به مرد و زنی می رسد که از انسان یا حیوان دیگری متولد نشده اند. از جمله، ایشان در ذیل آیه ی اول از سوره ی «نساء» فرموده اند: ... لکن دانشمندان ژئولوژی ـ علم طبقات زمین ـ گفته اند که عمر نوع انسان از میلیونها سال هم تجاوز می کند و آثار و فسیلهایی هم که مربوط به بیش از پانصدهزار سال قبل است به دست آورده اند، ولی این دانشمندان دلیل قانع کننده ای که ثابت کند نسل موجود متصل و پیوسته به آن انسانهاست، در دست ندارند... اما قرآن صریحاً بیان نکرده است که آیا ظهور نوع انسان منحصر به همین دوره است یا اینکه قبلاً هم ادواری بر او گذشته که ما آخرین آنها هستیم. گر چه بسا می توان از این آیه ی: و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الأرض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون(۵) استشمام کرد که قبل از دوره ی کنونی ادوار دیگری نیز بر نوع انسان گذشته باشد، همانطور که در تفسیر آیه ی فوق بدان اشاره کردیم. آری، از بعضی روایات اهل بیت(ع) معلوم می شود که این نوع، ادوار زیادی قبل از این دوره به خود دیده است.(۶)

در تفسیر عیاشی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند: «اگر ملائکه قبلا کسی را ندیده بودند که در زمین فساد و خونریزی کند اطلاعی از این مطلب که گفتند آیا کسی را در زمین قرار می دهی که فساد و خونریزی کند، نداشتند.»

علامه طباطبایی(ره) می فرماید: ممکن است این روایات اشاره به دورانی باشد که پیش از دوره ی بنی آدم بوده و در آن دوران افراد دیگری روی زمین زندگی می کرده اند چنانکه روایات دیگری نیز بر این امر دلالت دارد.(۷) به راستی چه دلیلی وجود دارد که نمونه های یاد شده از نظر وراثتی به زنجیره واحدی تعلق دارند؟ هیچ؛ گذشته از آنکه اصلاً دلایل بسیاری نیز بر رد این فرضیات موهوم وجود دارد. انسان همواره بر مبنای شناخت خویش از جهان، عوامل و امور و وقایع اطراف خویش را به یکدیگر مرتبط می سازد، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که این تصورات و توهمات بر واقعیت و حقیقت عالم وجود منطبق باشد.

خود آنتونی بارنت، نویسنده ی کتاب «انسان به روایت...»، هنگام بحث از پیچیدگی های موجود می گوید: خیلی راحت بود اگر می شد داستان تکامل انسان را به نحوی که در بالا خلاصه کردیم، تمام شده دانست؛ اما قطعات دیگری یافت شده اند که بهیچوجه در یک چنین طرح ساده ای نمی گنجند.

مشهورترین اینها، جمجمه ای است به نام سوانسکومب(۸). این جمجمه از روی دو تکه استخوان شناخته شده است که عقب و قاعده و قسمتی از یک طرف کاسه ی سر را تشکیل می دهند. این دو تکه استخوان در یک حفره ی شنی در جنوب رودخانه ی تمز(۹)، بین دارتفورد(۱۰) و گریوزند(۱۱) یافت شده است، ناحیه ای که باستانشناسان آن را از لحاظ بقایای انسانی بسیار غنی می دانند. این جمجمه متعلق به زنی بود که سن او در حدود بیست و چند سال بوده است. ضخامت استخوانهای جمجمه ی او از ضخامت معمول در جمجمه های انسان جدید بیشتر است، اما گنجایش مغزی اش بین ۱۳۲۵ تا ۱۳۵۰ سانتیمتر مکعب برآورد شده است. اهمیت این جمجمه از این جهت است که صاحب آن تقریباً بطور مسلم از معاصران نزدیک انسان جاوه و پکن بوده است، و این خود دلیل نسبتاً قانع کننده ای است که انسانهایی با هیئت انسان امروزی در دوره پلئیستوسن میانه وجود داشته اند.

واضح است که تا وقتی نمونه های بسیار دیگری از اینگونه به دست نیامده است، نمی توان توجیهی قطعی برای این بقایا ارائه داد. قطعات دیگری نیز یافت شده که گواه بر این است که در دوره ی پلئیستوسن میانه و پایانی، یعنی قبل از ظهور انسان نئاندرتال، انسانهایی به شکل انسان جدید (ساپینس) وجود داشته اند.(۱۲)

گذشته از همه ی اینها، اگر ما فرضیه ی داروینیستی تطور انواع را قبول نکنیم ـ که قبول نمی کنیم ـ دیگر بحث کردن در اطراف این نمونه ها و چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر ضرورتی ندارد، چرا که اصولاً همه ی فرضیات مربوط به پیدایش انسان و تاریخ تمدن بر همین رکن اساسی، یعنی نظریه ی داروین مبتنی بر تطور انواع، بنا شده است.

توضیحی که بار دیگر تذکر آن در اینجا ضروری است این است که هرگز نمی توان همه ی وقایع و حوادث عالم خلقت را با استفاده از قانون عمومی علیت و سببیت به گونه ای تفسیر کرد که دیگر نیازی به «عالم امر» و «دخالت ارواح مجرد» نباشد. البته گرایش عامی که به تبعیت از تفکر سیانتیستی و علم پرستانه ی غربی در سراسر جهان امروز اشاعه یافته، همواره سخت متعهد است که همه ی امور را با استفاده از قوانین طبیعی و زنجیره ی علی و سببی حوادث، به گونه ای توجیه و تفسیر کند که نیازی به خداوند و عالم امر پیدا نشود. اگر چه یک انسان عاقل و عارف در همه ی قانون مندی ها و سنت های طبیعی و تاریخی عالم خلقت نیز خدا را می بیند و اصلاً در نور وجود اوست که همه چیز را موجود می بیند، اما تفکر غالب امروز متأسفانه، متعمدانه و با اصرار در جهل، مایل است که عالم خلقت را بی نیاز از عالم امر بداند و با این حیله ی جاهلانه و کبک مانند از مذهبی بودن بگریزد. هر چند کبکی که سر خود را در برف فرو کرده است تنها خود را فریب می دهد، لکن این نحوه ی تفکر و این خودفریبی در همه توجیهات علمی این روزگار وجود دارد و مقبولیتی عام یافته است.

توجیه مادی عالم خلقت بر محور سببیت محض به یک دور باطل و تسلسل بی پایان منجر می شود و اگر انسان خود را فریب ندهد و تغافل نکند، به راحتی درخواهد یافت که زنجیره ی سببی حوادث ناگزیر باید نهایتاً در آخرین نقطه، با اتکا به عالم امر یا عالم روح و دخالت ارواح مجرد توجیه و تفسیر شود، اگر نه، هیچ واقعه و حادثه ای در عالم قابل ادراک نیست.

پانوشت ها:

۱ Pithecanthropus

۲ Sinanthropus

۳. آنتونی بارنت، انسان به روایت زیست شناسی، محمدرضا باطنی و ماه طلعت نفرآبادی، نشر نو، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۹، ص۱۰۱.

۴. انسان به روایت...، ص ۱۰۲.

۵. بقره. ۳۰

۶. علامه سید محمد حسین طباطبایی(ره)، تفسیر المیزان،ج ۴۰ ، صالحی کرمانی، ج ۷.

۷. المیزان، صالحی کرمانی، ج۷.

۸ Swanscombe

۹ Thames

۱۰ Dartford

۱۱ Gravesend

۱۲. انسان به روایت...، صص ۱۰۶ و ۱۰۷.