چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مشکلات فانتزی, مرگ های واقعی
فیلم با یک لحظه بارانی و حضور دو زن یعنی حدیث (باران کوثری) و سروین (مهناز افشار) بر سر یک سنگ قبر سیاه آغاز می شود وسنگ قبر متعلق به شخصی به نام سیاوش مسرور (مصطفی زمانی) است. در یکی دو پلان بعد مشخص می شود که ما با یک تثلیث عاشقانه مواجه هستیم. روایت به دوشکل بیان می شود. اول براساس گفته های ضبط شده سیاوش(مصطفی زمانی) بر روی نوار کاست و بعد روایت حدیث (باران کوثری).
سیاوش مسرور (مصطفی زمانی) به عنوان یک روزنامه نگار مذهبی و روشنفکر که درآمدش از شغل دیگری است، با خصایصی چون فرزند شهید بودن، وجه زیبا، اندام موزون، ادب و متانت یک ایده آل دست نیافتنی برای دخترهای امروزی است.
سروین فروزش (مهناز افشار) دختری زیباروی، جسور، بی تفاوت به مذهب، با پدری کمونیست که سال ها قبل از مادرش جدا شده و تنها زندگی می کند. این دخترمرفه است، عکاسی صنعتی می کند و اذعان دارد پول در عکاسی صنعتی است ولی عاشق عکاسی هنری است.حدیث مسرور (باران کوثری) دخترعموی سیاوش است. چادری، معمولی، مرفه و فرزند پدری که قبل از فوت مادرش بر اثر سرطان، اقدام به ازدواج مجدد کرده است و یک حاجی بازاری تمام عیار است که فسنجان را با ولع و دست می خورد.
سروین به کراک اعتیاد دارد و قادر به ترک آن نیست. سیاوش در همان ابتدای فیلم با یک تصمیم احمقانه با وی ازدواج می کند و در نهایت بعد از موفق نشدن به ترک دادن وی به سمت مصرف کراک می رود تا به سروین اثبات کند می توان ترک کرد ولی نهایتا بر اثر مصرف، به کراک اعتیاد پیدا می کند و بعد ازآن از طرف همه طرد می شود و در نهایت بر اثر ابتلا به ایدز می میرد. سرنوشت سیاوش ترجمان این ضرب المثل قدیمی است که تو که بال نداشتی چرا از روی بام پریدی؟ در این فیلمنامه ما با چند محور گیج و گنگ روبه رو هستیم.
عشق! کراک! کنش های روانی انسان در شرایط شوک و فشار، که به اعتقاد نگارنده ، فیلمساز همه را یک کاسه کرده و سطل رنگ را به یکباره روی پرده سینما پاشیده است. باز یک جمله معروف می گوید ما با انداختن یک قطعه سنگ در برکه شاهد دوایر زیبا هستیم ولی با انداختن چند سنگ با یک آشفتگی در سطح برکه مواجه می شویم. نام فیلم قصه پریاست ولی ما با داستان سیاوشی روبه رو هستیم که نمی دانیم باید او را قهرمان بدانیم چون به فردی دیگر زندگی بخشید و یا شخصی که دچار از هم گسیختگی درونی شد و خود را فنا کرد، به واقع پاسخ تماشاگران در متن فیلم چندان سرراست داده نمی شود و مخاطب نمی داند که سرنوشت سیاوش را باید در کدام باکس رهگیری کند; فداشدن؟ یا فناشدن؟ از طرفی پرسش دیگری به ذهن می رسد و آن اینکه ما با ساختار یک ملودرام مواجه هستیم یا یک تراژدی؟ در ساختار تراژدی ما تقابل حقوق را داریم. جایی که دو حق به هم برخورد می کنند. ملودرام برعاطفه و هیجانات استوار است و از اشخاص و مفاهیم تعریف روشنی ارائه می کند، تماشاگر را خسته نمی کند و بلاتکلیف باقی نمی گذارد.
تجربه ملودراماتیک به مجموعه نیازهای هیجانی- عاطفی آشنا و جاری در میان ارتباطات خانوادگی، شغلی و معیشتی ازعشق و نفرت، دروغ و تهمت و حق کشی گرفته تا هیجان موجود در حماسه ای ملی یا تراکنشی عقیدتی اجازه تخلیه می دهد. پایان در هر حال راضی کننده است، خواه قهرمان برتارک قدرت بنشیند، خواه با رفتن اندوهناکش، شوق پایداری آرمانی قابل تقدیس را به جا گذارد. ملودرام مخاطبش را به مخمصه فکرهای سخت تو درتو و سوال های پیچیده بی پاسخ نمی کشد و برای تمام سوال هایش جوابی دارد. پیداست که این کشمکش باید بین آدم ها باشد، ولی چنین کشمکشی از پیش پاافتاده ترین و ابتدایی ترین نوع آن است.
با توجه به چند خط بالا ما نمی دانیم با یک ملودارم شسته رفته مواجه هستیم و یا یک تراژدی! ما نمی دانیم باید سیاوش را درآزمون عاشقی همچون یک قهرمان بدانیم یا خیر! آیا سیاوش عاشق بود یا کله شقی که ندانست و نفهمید با دم شیر بازی می کند؟! سردرگمی پیرنگ فیلمنامه بین چندین ساختارباعث می شود با فیلمی شعارزده و سطح پایین رو به رو شویم. تمام شخصیت ها اعم ازسیاوش، حدیث و سروین، عقیم مانده اند. دو انسان جانشان را از دست می دهند. مادر و پسر با هم! چرا؟ آیا صرفا یک پایان بندی تلخ و سیاه نمایی باعث می شود ما درک کنیم کراک خطرناک است؟! آیا باید آدمی خیلی احمقانه کراکی شود و بمیرد تا جامعه بفهمد مواد مخدر چیز بدی است؟! چرا سیاوش که در ابتدای فیلم شبیه یک قهرمان ظاهر می شود به چنین فلاکتی گرفتار می شود تا مادرش سکته کند و بمیرد؟! آیا مرگ مادر نمی توانست فشار روحی لازم را به قهرمان وارد کند تا قصه به جریان دیگری بیافتد؟ و سرانجام درباره اثر فریدون جیرانی تنها می توان این نتیجه گیری را مطرح کرد که بازهم در قالب به اصطلاح ملودرام با یک قصه مبتذل روبه رو هستیم. قالبی که دستاویز فیلمسازان بی سوژه ما شده است. یک پسر، یک دختر، یک اتفاق آبکی، ازدواج، مشکلات فانتزی و نهایتا مرگ واقعی و چنین است که باید گفت سینما خداحافظ.
نویسنده : امید نقیبی نسب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست