پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
شب عید من و بابام
شب سال نو بود. من و بابام سفره هفت سین رو پهن کردیم و اتاق رو با نوارهای کاغذی رنگی تزئین کردیم. خونمون خیلی زیبا شده بود. من از پول پس انداز خودم، بدون این که بابام بفهمه براش یک جفت دستکش خریده بودم که رفتم و اون رو آوردم. بابام هم برام یک دوچرخه و یک کلاه خریده بود و همه رو کنار سفره عید گذاشته بود.
تا چشمم به هدیه ها افتاد از خوشحالی پریدم توی بغل بابام. بابام هم از دیدن هدیه ای که براش خریده بودم خیلی خوشحال شد. از این که خیلی هم دیگه رو دوست داریم، احساساتی شدیم و گریمون گرفت.
بعد من سوار دوچرخه ام شدم و چند دور توی اتاق دوچرخه سواری کردم. اون قدر بازی کردم که خسته شدم و خوابم گرفت. اسباب بازی هام رو برداشتم و رفتم تا بخوابم.
بابام هم بعد از رفتن من خوابش گرفته بود. ولی دلش پیش هدیه ای بود که واسش خریده بودم.
دستکش هاش رو دستش کرده بود، مدتی جلوی آینه خودش رو تماشا کرده بود و بعد هم که اومده بود تا سری به من بزنه، دیده بود که من هم هدیه هام رو بغل کرده ام و خوابیده ام.
اون سال، شب عید خیلی برای ما خاطره انگیز بود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست