پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

هنر هفتم و توحش مدرن


هنر هفتم و توحش مدرن

«مردم می گویند که انسان وحشی دیگر در ما وجود ندارد و ما آخرین مراحل تمدن را می گذرانیم و همه چیز گفته شده و دیگر برای جاه طلبی دیر شده است ولی این فیلسوف ها از قرار معلوم سینما را فراموش کرده اند

«مردم می‌گویند که انسان وحشی دیگر در ما وجود ندارد و ما آخرین مراحل تمدن را می‌گذرانیم و همه چیز گفته شده و دیگر برای جاه‌طلبی دیر شده است. ولی این فیلسوف‌ها از قرار معلوم سینما را فراموش کرده‌اند.

آنها هرگز وحشی‌های قرن بیستم را در حال تماشای فیلم ندیده‌اند. آنها هرگز جلوی پرده سینما ننشسته‌اند که فکر کنند که چطور با وجود تمام لباس‌های تنشان و قالی‌های زیرپایشان، فاصله آنها با انسان‌های بدوی برهنه ـ که دو قطعه آهن را به هم زده و از صدایش چیزی نظیر پیش‌درآمد موزیک موزارت را می‌شنیده‌اند ـ زیاد نیست.»

ویرجینیا وولف

دنیای مدرن لزوما دنیای تمدن و انسانیت و پیشرفتگی نیست.چه بسا اصلا گاهی تمدن خودش گواه روشن بدویت ثانی باشد و نشان آشکار پسرفتگی. منتقدان مدرنیته به پیش‌آهنگی تأثیرگذارترین فیلسوف قرن بیستم، نیچه، بخوبی انحطاط انسان و ارزش‌های انسانی در دنیای مدرن را نمایان ساخته‌اند و گاه در مدرنیته‌ستیزی، سبیل افراط را نیز در پیش گرفته و منکر هرگونه مزیتی برای این نقطه عطف مهم تاریخ بشریت شده‌اند. پیداست که حقیقت هیچ‌گاه در نگرش افراطی پدیدار نمی‌گردد چنان‌که در نگرش تفریطی هم نمی‌توان اثری از آن جست. مدرنیته اگرچه برای بشر فواید بسیار به همراه داشته و از جهاتی واقعا حرکت به جلو یا همان «پیشرفت» محسوب می‌شود، اما اشتباه است اگر این فواید، چشم را بر معایب بسیار آن ببندد و باعث شود مدرنیته یا تجدد به غلط همان پیشرفت و ترقی دانسته و شناخته شود.

عالم سینما همان‌گونه که از اساس، نمونه نمادین کوچکی از عالم واقع است، در احکام و ویژگی‌هایش نیز فاصله چندانی با خصوصیات دنیای واقعی ندارد. از جمله، همین بحث تغییر و تجدد و به دنبالش واژه ارزشی «پیشرفت». اگر تجدد مساوی با پیشرفت باشد، سینمای امروز که به مراتب بیشتر از سینمای کلاسیک دهه‌های۳۰، ۴۰ و ۵۰ پرده‌دری و خشونت و روابط افسارگسیخته جنسی دارد، سینمایی پیشرفته‌تر و مترقی‌تر محسوب می‌شود. باید دانست که پیش و پس کجاست. پیش می‌تواند ارتقای ارزش‌های انسانی باشد و پس، ارتقای ارزش‌های حیوانی و شهوانی. یا این‌که پیش می‌تواند ارتقای ارزش‌های الهی باشد و پس، ارتقای ارزش‌های بشری.

اما هیچ‌گاه نمی‌توان پیش را حیوانیت دانست و پس را انسانیت، چرا که اساسا داعیه تمدن و مدرنیته دور کردن انسان از بدویت حیوانی‌ است. با این وصف، پیداست که در قصد و نیت پیشگامان مدرنیته نمی‌توان ورودی نامسوولانه داشت و بر رهیافت‌های آنها انگ توطئه و بدخواهی و کینه زد. اما این بدان معنا نیست که مدرنیته در ادامه مسیر، دچار نقض‌غرضی آشکار و بی‌نیاز از شرح و تفصیل اضافه نشود و به نام انسان‌گرایی، تیشه به ریشه همه ارزش‌های انسانی فطری و جهانشمول نزند.

سینمای امروز البته به لحاظ فناوری سینمایی، پیشرفته‌تر از سینمای دیروز است، اما همه مشکل در اینجاست که تکنیک جای محتوا را می‌گیرد یا بنا به جمله معروف مک لوهان (رسانه همان پیام است) خود تکنیک تبدیل به محتوا و پیام می‌شود. وقتی چنین شد دیگر مرزی میان تکنولوژی و محتوا وجود نخواهد داشت. دیگر اهداف عالیه انسانی محلی از اعراب ندارند و هرچه هست تکنیک و پیشرفت‌های تکنولوژیک خواهد بود. اگر برخی نظریه‌پردازان سینمای ما سخن از لزوم خرق تکنیک زده‌اند به دلیل همین خطر تکنیک‌زدگی در دنیای مدرن است و به دلیل این‌که به تعبیر نیل پستمن در دنیای امروز تکنولوژی جای خدا را گرفته است.

وقتی ابزار اصالت یافت، دیگر هدفی جز وسیله وجود نخواهد داشت و نتیجه، چیزی حتی بسیار بدتر از آثار مخرب نظریه «هدف وسیله را مباح می‌کند» خواهد بود. به عبارت دیگر در این حالت وسیله خود هدف است نه این‌که هدفی از پیش باشد و وسیله به خاطر وصول به آن مباح و توجیه شود؛ مثلا همین بحث خشونت در سینما. خیلی‌ها گمان می‌کنند که دلیل رواج خشونت در سینمای مدرن امروز فقط اقتضائات گیشه است و اهداف تجاری سودجویان این صنعت فراگیر.

این گروه معتقدند سیاستی که سینمای منفعت‌طلب امروز در پیش گرفته همین سیاست «هدف وسیله را توجیه می‌کند» است و از همین‌رو صرفا برای جلب توجه بیشتر مخاطب و برای رونق بیشتر گیشه، به وسیله نامشروعی همچون خشونت متوسل شده است. صدالبته این واقعیتی انکارناشدنی است، اما نه این‌که همه چیز همین باشد و بس. مصیبتی عظیم‌تر وجود دارد و آن ارزش یافتن خشونت است و تبدیل شدن آن به هدف!

وقتی خشونت هدف شد دیگر سینما با خشونت تعریف خواهد شد. اگر خشونت نباشد سینما هم نخواهد بود. خواه وجود این خشونت باعث جذب بیشتر مخاطب و جلب بیشتر گیشه بشود یا نشود و کاش فقط همین بود. شوربختی آنجاست که این خشونت نه فقط هدف سینما که هدف زندگی واقعی هم می‌شود و زندگی عاری از قدرت‌طلبی و خشونت‌ورزی با برچسب «یکنواختی»، «انفعال» و «مردگی» مورد تحقیر، تمسخر و طرد واقع می‌گردد.

اما آیا هر فیلمی که صحنه خشن داشت یا اصلا پر بود از خشونت و خونریزی، فیلمی غیراخلاقی و خشونت‌زا است؟ آیا بر این اساس پاک‌ترین ژانر سینمایی، ژانر ملودرام خواهد بود؟! و پاک‌ترین سینما سینمای فرانسه و به‌طور کلی سینمای اروپا؟ این اشتباهی است که ظاهربینان بسادگی در دام آن گرفتار می‌شوند و از این بدتر پس از گرفتاری بسادگی امکان خلاصی یافتن از آن را ندارند و از این هم بدتر، به نام مخالفت با خشونت، بسیاری از آثار ارزشمند تاریخ سینما را با خشونت‌آمیزترین لحن ممکن مورد حمله قرار می‌دهند.

کوئنتین تارانتینو، تیم برتون و برادران کوئن از مهم‌ترین فیلمسازان امروز جهان هستند که اگرچه فیلم‌هایشان در زمره پرخشونت‌ترین آثار سینمایی جهان قرار دارد، اما برخلاف تصور ظاهرگرایان، این آثار به هیچ رو در جهت تقدیس ‌یا ترویج خشونت قرار ندارند. نه چون پایان اخلاقی دارند بلکه چون از زاویه‌ای ویژه خشونت را مورد توجه قرار داده‌اند. پایان اخلاقی داشتن هرگز به تنهایی توجیه‌کننده خشونت موجود در یک اثر نیست.

ای‌بسا خشن‌ترین و مستهجن‌ترین آثار سینمایی که به‌ظاهر اخلاقی‌ترین پیام‌ها و نصیحت‌گرایانه‌ترین پایان‌ها را دارند. آنچه فیلم‌های فیلمسازان مورد اشاره و نیز آثار برخی دیگر از کارگردانان مطرح امروز سینمای موسوم به سینمای خشونت را از دیگر آثار سینمای جهان متمایز می‌کند، موضوع قرار گرفتن خشونت در این آثار است. یعنی این‌که سازندگان این آثار تلویحا هدف خود را تحلیل و بررسی بحران خشونت در دنیای مدرن قرار داده‌اند و بستر داستانی و نیز صحنه‌های خشونت‌آمیز تنها بهانه‌ای برای بیان این منظور اولیه است. یا به عبارتی وسیله‌هایی برای وصول به آن هدف اولیه، اما نه وسیله‌هایی نامشروع که با مقدس بودن هدف، مباح شده باشند بلکه وسیله‌هایی که با دقتی درخور مورد مطالعه قرار گرفته و از هرگونه اثر سوء و مخرب تطهیر شده‌اند. به عنوان مثال در فیلم‌های برجسته‌ای همچون «سگ‌های انباری»، «پالپ فیکشن‌/‌ داستان عامه‌پسند»، «بیل رو بکش»، «فارگو» و «اسلیپی‌ هالو» ما شماری از خشن‌ترین اعمال را از شخصیت‌های اثر شاهدیم. اما در هیچ‌یک از این نمونه‌های مصداقی ما خشونت را به شکل غضب‌آلود و شهوت‌آمیزش تجربه نمی‌کنیم، بلکه همیشه چیزی مانع نزدیک‌شدن ما به تجربه اصلی شخصیت‌های اثر است. در «پالپ فیکشن» و «فارگو» طنز، در «بیل رو بکش» فضای فانتزی و غیرواقعی، و در «اسلیپی هالو» رازآمیزی و ترس.

اما سینمای جهان محدود به این نمونه‌های محدود خوب و سنجیده نیست. اگر قرار باشد سینمای امروز را در کلیتش مورد بررسی قرار بدهیم چاره‌ای نداریم جز این‌که بپذیریم مسیر غالب در این سینما ـ چه در نمونه‌های آمریکایی و چه اروپایی ـ پرداختن نادرست به خشونت و در نتیجه تقدیس و ترویج آن بوده است. سینما قبل از آن‌که هنر باشد تکنولوژی است و در دنیای مدرن همواره شمار تکنیسین‌ها بیشتر از هنرمندان بوده است.

پیداست که این واقعیت را نمی‌توان دستاویزی قرار داد برای برخورد سلبی با پدیده سینما و نفی و طرد آن چرا که سینما اگر چه ماهیتا استعداد زیادی برای سقوط به ورطه‌آلودگی و ابتذال و تخدیر داراست، اما چنین نیست که راهی برای صلاح در آن نباشد و چنان‌که برخی می‌پندارند سراسر ویرانگری و تخریب اخلاقیات باشد و بس؛ حتی سینمای آمریکا که بنیانش برجذب مخاطب عام و جلب سود تجاری است. اما به هر حال این هست که خطر جهل و توحش ثانی را در دنیای به اصطلاح متمدن مدرن نباید دست‌کم گرفت. دنیایی که یکی از مهم‌ترین ابزارهای فرهنگ‌ساز آن سینماست. از همین‌روست که ویرجینیا وولف به دنبال آن نقل اولیه، مقاله‌اش با عنوان «سینما و واقعیت» را اینچنین به پایان می‌برد: «چیز عجیبی اتفاق افتاده است: همه هنرهای دیگر برهنه به دنیا آمده‌اند، ولی این جوانترین هنر کاملا لباس پوشیده به دنیا آمده است. همه چیز را می‌تواند بگوید قبل از این‌که چیزی برای گفتن داشته باشد. مثل این‌که قبیله وحشی‌ها به جای دو میله آهنین برای به هم کوفتن انواع و اقسام آلات موسیقی را در ساحل پیدا کرده و با نیرویی نمونه ولی بدون دانستن یک نت موسیقی مشغول نواختن همه آنها در یک زمان باشد.» (سینما از نظر چند نویسنده، ترجمه و تلخیص امید روشن‌ضمیر، تهران، پیام، ۱۳۵۸)

آزاد جعفری