جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آیا به راستی ما گله هستیم


آیا به راستی ما گله هستیم

آمریکا از طرفی زخم خورده از بحران اقتصادی وخیمی است که تمام ارکان اقتصادی آن را درنوردیده و از طرف دیگر, در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما, برای پایان دادن به مشکلات بی شماری که این کشور در داخل و خارج دارد و برای بسیاری از کشورهای جهان به وجود آورده, فرصتی طلایی به دست آورده تا با چرخشی اساسی در جهان بینی و سیاست های داخلی و خارجی خود, در جهت تقویت انسان نوینی که از خاکستر سرمایه داری در حال قد برافراشتن است تلاش کند یا با ایستادن در مقابل آن, آخرین شانس خود برای پیوستن به این نظم نوین را از دست دهد

آمریکا از طرفی زخم خورده از بحران اقتصادی وخیمی است که تمام ارکان اقتصادی آن را درنوردیده و از طرف دیگر، در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما، برای پایان دادن به مشکلات بی شماری که این کشور در داخل و خارج دارد و برای بسیاری از کشورهای جهان به وجود آورده، فرصتی طلایی به دست آورده تا با چرخشی اساسی در جهان بینی و سیاست های داخلی و خارجی خود، در جهت تقویت انسان نوینی که از خاکستر سرمایه داری در حال قد برافراشتن است تلاش کند یا با ایستادن در مقابل آن، آخرین شانس خود برای پیوستن به این نظم نوین را از دست دهد. در غیر این صورت، این نظم جدید جهانی که از آسیا در حال ظهور است، آمریکا را که میراث دار همان نظم ظالمانه پیشین مانده است، از سر راه خود کنار خواهد زد و بدون آن به راه خود ادامه خواهد داد.

رفتار طبقه حاکم، بیشتر شبیه یک کودک لوس و ننر است؛ چنانچه در همه حال به چیزی که دلخواه آنان است دست نیابند، حسابی بد عنقی می کنند و تهدید می کنند که کل بازی را بر هم خواهند زد. آنها مدت ها چنان به هر چه خواسته اند دست یافته اند که افسون تبلیغات خودشان شده اند. آنها بر این باورند که ما حیواناتی پست تر از انسان هستیم که باید آنها را گله وار به سمت بهترین نتیجه ممکن راند. اما آیا بقیه ما انسان ها نیز شروع به پذیرش این امر کرده ایم؟

اکثر ما به عنوان اعضای این گله انسانی، استدلال« گاو گونه» را پس زده ایم، اما آیا توجه کرده ایم که چگونه اکثر ما شبیه یک گله رفتار می کنیم؟ ما مشتاقانه می پذیریم که همچون گله با ما رفتار شود و اختیار زندگی خود را به دست سیاست مداران سپرده ایم، چون قدردان این هستیم که مجبور نیستیم تصمیمات گله ای برای خودمان بگیریم. ما به عنوان گاو، راضی و خرسند هستیم، در حالی که رهبران ما و عوامل اجیر شده شان ما را به مسیر نابودی می رانند، فقط محض خاطر اینکه چند دلار بیشتر به جیب بزنند.

حفظ سود برای نخبگان حاکم، فقط انگیزه ای است (گذشته از میهن پرستی و ناسیونالیسم مورد دستکاری رسانه ها واقع شده) که ما را وا می دارد، جنگ هایی را بر سر منابع، در آسیا و آفریقا به راه اندازیم. رهبران سراسر جهان تظاهر می کنند که ما به خاطر جنگ با تروریسم است که در آنجا حضور داریم. با اینکه به خوبی می دانند که خاستگاه تروریسم، خود ما هستیم، امید دارند که آنها نیز بخشی از این اقدامات باشند. روش آمریکا، به راه انداختن جنگ با کمک دلار و نیز بمب است. مردم را چه شده است؟ آیا همگان آنچنان تحت تأثیر تبلیغاتی که آنها را به سمت مرگ خود سوق می دهد قرار گرفته اند که دروغ هایی را که ما را کنترل می کنند باور کرده اند؟ مشتاقانه در پی رهبران فروخته شده ای افتادن که کشورهای خود را به سمت مرگ و بندگی سوق می دهند، کاری جز یک خودکشی صرف نیست، کاری که یک حیوان گنگ انجام می دهد. آیا این گله اصلاً دیگر به خود به عنوان انسان می اندیشد؟ آیا به راستی اهمیتی دارد که اصولاً این گله در باره مسائل چگونه می اندیشد؟ تا وقتی که ما مشتاقانه این بلاهت را می پذیریم، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. ما هنوز آدمیزاد هستیم. احساسات و دغدغه های ما نسبت به خودمان، خانواده مان و دوستانمان مشروعیت دارند و درست به اندازه احساسات و دغدغه های نخبگان طبقه حاکم، واقعی و معتبر هستند؛ نخبگانی که پسران و دختران ما را به جنگ هاییمی فرستند که برای کنترل گاز و نفت به راه انداخته اند، درست همانند وقتی که دولت ما نیروهای ویژه و همتایان «اسلام گرای» خود را برای کشتن، نه به نام آزادی، بلکه برای تصاحب مزایای اقتصادی ناعادلانه اعزام می کند و به این ترتیب، همه را مورد هدف قرار می دهد!

کل «کشمکشی» که در «قوس بحران» جریان دارد و توسط برژینسکی و دوستانش برنامه ریزی شده، برای سرگرم ساختن و انحراف حواس ما به اجرا گذاشته شده است. احمقانه است که «اسلام گرایان شبه نظامی» (القاعده) و تیم های نیروهای ویژه «سیا» را که برای جنگیدن با آنها به عنوان دو موجودیت جداگانه اعزام شده اند، یکی و شبیه به هم ندید.

در آسیای مرکزی «اسلام گرایان» ـ گویی با جادو ـ در هر جا که شرکت های نفتی منافعی دارند، ظاهر می شوند. فرضیه ها شایعه می کنند که یورش ناگهانی افراطیون شبه نظامی در غرب چین و کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق را می توان به عنوان یکی از نتایج فرعی و تأسف بار تهاجم پاکستان علیه طالبان توضیح داد، در حالی که شبه نظامیانی که در منطقه FATA پاکستان آموزش دیده اند، به کشورهای زادگاه خود برگشته اند.

از روسیه تا چین و به طرف جنوب، حملاتی علیه ملت ها آغاز می شود و بعد یک نفر در رسانه های ملی ظاهر می شود تا نسبت به تهدید «اسلام گرایان» هشدار دهد. گزارش های خبری شروع به نشان دادن جنگ های مسلحانه و انفجارهای جاری می کنند و همه آنها را به تهدید «شبه نظامیان» ربط می دهند. حملاتی علیه تبلیغ کنندگان ایالا ت متحده صورت می گیرد و این کشورها به عنوان کشورهای بی ثبات برای توسعه، در فهرست سیاه قرار می گیرند؛ گزارش هایی از روی متابعت و وظیفه شناسی که می گویند، دشمنان ما دشمنان دیگرمان را مورد حمله قرار داده اند. این کار در خدمت چه کسی است؟ شبه نظامیان دیوانه با رؤیاهای پنهانی که برای ایجاد یک «خلافت» در سر دارند، یا شرکت های نفتی آمریکایی که در تلاش برای تضعیف چین، ایران و روسیه هستند؟ «قدرت هایی» که با زندگی تمامی ما در حال یک بازی بسیار خطرناک هستند.

کشورهایی که هدف جنگ محدود آمریکایی ـ اسلام گرایان قرار دارند، تا کجا این تهاجم وقیحانه را تاب خواهند آورد؟ چین به خصوص در حال حاضر، مقید به زنجیرهای اقتصادی است که آن را به ایالات متحده پیوند داده است. تحریکاتی که در ژین جیانگ و سایر منافع چین از آسیای مرکزی تا پاکستان و تا آفریقا می شود، تا کجا تحمل خواهد شد؟ هم اکنون تغییر جهت رفتار با ایالات متحده، برای چین به شدت غیر سودآور است، اما این وضع همواره مصداق ندارد. زمانی که فروپاشی خانه مقوایی آمریکایی به پایان برسد، این وضعیت نیز به پایان خواهد رسید.

دولت جدید ما در واشنگتن، با التزام به «تغییر» به قدرت رسیده است، با این حال، تنها تغییری که انجام داده، تسریع طرح های خود برای فتوحات جهانی در آسیای مرکزی بوده است. تنها مانع واقعی بر سر راه این طرح، مردم آمریکا هستند. آیا مردم همچنان تقلید اوباما از بوش را برخواهند تافت و اجازه این تشدید شرم آور جنگ های نئوکانی را خواهند داد؟

طبقه حاکم از وجود یک اکثریت مطلع و هشیار می هراسد. آنها قدرت مردم را می شناسند و در حضور آن به لرزه می افتند. این تنها خود مردم هستند که از دریافتن قدرت مهیبی که در دست هایشان دارند غافل هستند. هر زمان که کسی اعاده تمام تمهیداتی را که کنترل را باز می گرداند و حاکمان نهانی را از قدرت غیر مشروعشان برای دیکته کردن شرایط زندگی ما بی نصیب می گذارد، آغاز می کند، این حاکمان خود خوانده برمی آشوبند. بدترین چیز برای آنان این است که همه مردم در هر جا که هستند، ناگهان اجازه بیابند در ارتباط با خودشان فکر کنند و هر کسی تصمیمات مربوط به خود را اتخاذ کند.

نژاد انسان خود را معمایی به شدت غیر عادی می بیند؛ اگر بهترین طرح های بهترین ذهن های انسانی موفق می شدند، در آن صورت ممکن بود، «وجود» پایان یابد. چنانچه بودجه طرحی که توسط بهترین ذهن ها طراحی شده، از سوی بزرگ ترین «نیکوکاران» جهان تأمین می شد و تقریباً تمام دولت هایی که روی زمین وجود دارند از آن پشتیبانی می کردند، آنگاه امکان داشت، وجود «بشریت» پایان گیرد و گونه های انگلی از یک نژاد برتر جدید و گونه های میزبان پست تر از انسان (یادآور روشنی از«خورندگان بی مصرف») جای آن را بگیرند.

یک لحظه بزرگ بحران برای ما تدارک دیده شده است. تصمیماتی که اتخاذ شده، ما را به یک بن بست رسانده اند؛ بنابراین شاید بار دیگر کشت و برداشت خورندگان بی مصرف آغاز شود.

چنانچه بشریت در کلیت خود نتواند هویت نیک اندیش جدیدی را بپذیرد و به طرف یکدیگر با هم به پیش نرویم، در این صورت، به لطف بردگی ما در پیشگاه پیشرفت های فن آوری، هویت های بد اندیش، نابودی کل حیات را بر روی سیاره زمین رقم خواهند زد. تصمیمات برای تغییر، باید در سطح اجتماعی گرفته شود. تا وقتی که یک نفر راه را نشان ندهد، جهان نمی تواند تغییر کند؛ انسان نمی تواند به سطح بالاتری تکامل یابد. رهبری خود خوانده «جهان آزاد»، یا باید این راه را نشان دهد یا از سر راه دیگرانی که راه رستگاری بشر را می شناسند کنار رود. راه همکاری باید جایگزین روش قدرت شود. این جهتی نیست که در حال حاضر از ایالات متحده بگذرد؛ این پدیده ای کلاً آسیایی است. جهان سلطه قوی ترین داروینیسم غربی، ما را به نقطه فروپاشی اقتصادی و فاجعه انسانی غیر قابل تصوری رسانده است. حاکمان این نظم کهنه، بیشتر از یک راه حل برای تمام مشکلات ندارند: قدرت بیشتر و مشت بسته!

هر جا که مدل های عرضه کالا و حاکمیت گسسته شود، زور، راه حلی آنی است، تنها راه حل ارائه شده. اگر تمام مردم سیر نشوند، در این صورت (فقط از نظر متفکران نا انسان) حتما تعداد انسان ها بیش از حد است، بنابراین ما باید از تعداد گله خورندگان بی مصرف (اعضای غیر مولد جامعه) بکاهیم. کاملاً روشن است که کمک به مردم نیازمند، «سودآور» نیست. ایالات متحده به عنوان رهبر جهان در حال توسعه، به نسبت سایر کشورهای جهان، باید انرژی و سایر منابع راهبردی بیشتری در اختیار داشته باشد. از این رو با همین استدلال، خارج کردن این منابع از خاورمیانه و آسیای مرکزی و در دست گرفتن آنها با انجام هر کاری که لازم است (ولو گرفتن با زور) را توجیه می کنیم.

به همین ترتیب، در سیاست های داخلی نظیر مراقبت های بهداشتی و اصلاحات آموزشی، عرضه درمان های پزشکی پر هزینه به بیمارانی که بهداشت آنها هیچگاه بهبود نخواهد یافت یا عرضه تحصیلات پر هزینه به دانش آموزانی که کمتر از «استثنایی» هستند، «هدر دادن» منابع محدود موجود است. راه زور است که از این قبیل ایده های کاهش دهنده هزینه ها استقبال می کند و آنها را به عنوان گزینه هایی اخلاقی به تصویر می کشد، چرا که با این کار، بودجه های محدود در جهت درمان های زندگی بخش برای بیمارانی که به بیماری های واگیر دار مبتلا هستند یا فرصت های تحصیلی برای دانش آموزان متوسط (پولی که باید برای پسر عموهای جاهل نخبگان هدر داده شود) به هدر خواهد رفت.

این تفکر نظم کهنه است که ما را به معمای کنونی رسانده است. «انسان خودخواه» زمانی که اصلاً نباید راه خود را در پیش می گرفت، این کار را انجام داد و با این کار تهدیدی واقعی را برای کل بشر به وجود آورده است. خودخواهی باید به سمت نیازهای کل جامعه معطوف شود.

نسل جدیدی از رهبران خودخواه، برای پرداختن به چالش هایی تحمیل شده توسط نظم رو به موت، در حال ظهور هستند. در جایی که انسان خودخواه نمی تواند هیچ چیز جز نظم بین المللی مبتنی بر سود را بپذیرد، «انسان نوین» نمی تواند تفکری را بپذیرد که حاوی عنصری انسانی، یا جهتی عطوفت آمیز نیست. تفکر بد اندیش کهنه مبتنی بر خشونت است، در حالی که انسان نویننمی تواند کشتن هم نوعانش را بپذیرد. رهبران خودخواه جنبش انسانی در فهم طرز تفکر راهزنان شرکتی سنگدل، با دشواری های زیادی مواجه بوده اند. بین تفکر انسان کهنه و انسان نوینی که در بین آنها در حال قد برافراشتن است، یک گسست اساسی وجود دارد. این امر مزیتی را در اختیار انسان نوین قرار می دهد، اگر او بتواند از این مزیت برخوردار شود. این امر وضعیت را به جایی می رساند که ما در آن شاهد قد برافراشتن اکثریتی از«انسان های نوین» خواهیم بود که با یک اقلیت حفظ کننده ابر ثروتی رو در رو هستند که شاید حتی خود را بیشتر وقف حفظ نظم خودخواهانه کهنه بشر با هر هزینه بالقوه ای کرده باشند. رهبری این نظم انسانی در حال ظهور، هر وسیله معقولی را برای جلوگیری از بازگشت نظم کهنه امتحان می کند، در حالی که رهبری کاخ سود، هر وسیله ای را که در انبان نامحدود ترفندهایش دارد، برای از بین بردن این تهدید به کار می گیرد.

ایالات متحده از طریق فشارهای اقتصادی و نظامی، جهان را ترغیب کرده تا به آن اجازه دهد، عنان آن را در شکل دهی نهادهای بین المللی و ایده هایی که برای افکار جهانی قابل قبول باشد، تقریباً آزاد بگذارد. ما تصویری موهوم از خودمان خلق کرده ایم تا جنایات جنگی آمریکا علیه بشریت را در پشت یک نقاب مزورانه نوع دوستی و «کمک های خارجی» مخفی سازیم.

عضویت در باشگاه آمریکا مستلزم زیر پا گذاشتن هموطنان خود توسط رهبران کشورهایی است که در پی «بسته های کمک های ما» یا ورود به سیستم اقتصادی ما هستند. زیر پا گذاشتن، به معنی پذیرفتن تصویر تولیدی ماست، بستن چشم های خود به روی واقعیتی که رهبران ما آفریده اند. تصویر واقعی آمریکا ـ تصویر معاملات دوگانه و جنگ های مخفیانه ـ به اعتراف همگان از جهان مخفی نگه داشته شده است. با اجازه دادن به آمریکاییان جهت تعیین اینکه کدام حرف ها و دیدگاه ها در گفتمان قابل قبول در رسانه ها «از نظر سیاسی درست هستند»، جنایات مخفی می شوند و واقعیت های دروغین، بنیان گفتمان عمومی می شوند. به این طریق، بحث درونی به سمت تطبیق دادن واقعیت آمریکایی دروغین تمایل می یابد. این قدرت آمریکا که با قلدری و اغفال راه خود را در جهان گشوده است ـ و دامنه آن به حقوق اساسی کشورهای درگیر نیز کشیده است ـ به رهبران ناشی ما اجازه داده تا در وضعیتی که امروز با آن رو به رو هستیم، به جهان زور بگویند. قلدری و برنامه ریزی بیشتر از سوی اوباما و برژینسکی، آمریکا را به اهداف خود برای کسب قدرت مطلق نخواهند رساند. راه دیگری باید یافت. فقط موضوع «زمان» در میان است تا جهان، آمریکا را از سر راه خود کنار بزند. این اجتناب ناپذیر است که جهان در برابر راه آمریکایی، راه همکاری بین المللی را در پیش خواهد گرفت. جهان نمی تواند در چهارچوب جو تکنولوژیک ما به چیزی نائل شود. طبیعت با ما یا به رغم میل ما به راه خود ادامه خواهد داد. جهان به یک لحظه تغییر دهنده زندگی نیاز دارد، لحظه ای که تمام انسان های متفکر را وادارد تا تصمیماتی تغییر دهنده برای زندگی بگیرند؛ به این ترتیب ما خواهیم توانست به عنوان انسان هایی متفاوت، مردان و زنانی نو، از دل آن لحظه قد بر افرازیم.

اکنون همه چیز سیاه و سفید است. نه سیاه و نه سفید، آن طور که باید باشند، نیستند. راه پیش روی هر یک از ما این است که دست به کار شویم و هر دو طرف یا تمام جنبه های مسائل را ببینیم. زندگی ما را در شرایطی قرار داده است که تمام چیزهای جدید را بر اساس عوامل تعیین کننده ترس، طمع یا انگیزه های دیگر، در طبقه بندی هایی مجزا قرار دهیم. ما باید درک کنیم که اینها انگیزه های کودکان و حیوانات هستند و نه انسان های بالغ. به این ترتیب، بدون وجود چشم بندها و با دو چشم باز برای دیدن، راه حل های بسیار ساده ای را می توان یافت.

تا وقتی که ما مانع نشده ایم، جهان مشکلات خود را حل خواهد کرد و به راهش ادامه خواهد داد. این سؤال که آیا ما به تلاش برای وادار کردن جهان به پذیرش سلطه آمریکا ادامه خواهیم داد یا نه و آیا خواهیم آموخت که دیگران را نیز به بازی بگیریم یا نه، تعیین کننده این خواهد بود که آیا ما در نظم نوینی که هم اکنون در آسیا و ورای آن در حال ظهور است، مورد پذیرش قرار می گیریم یا نه.

تولید کنندگان انرژی و سایر منابع طبیعی که بر سر آنها جنگیده شده، به بازارها منتقل خواهند شد، بدون توجه به اینکه چه هستند. جنگیدن برای مدعی آنها شدن یا ممانعت از دسترسی دیگران به آنها، سیاستی رو به عقب است و به غنی شدن معدودی از افراد به بهای فقر بسیاری از مردم تمام می شود. تمام این چیزها تغییر خواهد کرد. آیا این کشور بخشی از اتحاد جهانی جدید خواهد شد یا نه، سؤالی است که هر کدام از ما باید به آن پاسخ دهیم. آیا ما منفعلانه اجازه خواهیم داد که ایالات متحده از صفحه زمین پاک شود، یا به کشوری کاملاً منهدم کننده تبدیل شود (که در حال تبدیل شدن به آن است)؟ آیا ما باعث جلوگیری از پیشرفت نژاد انسان خواهیم بود یا با تغییر دادن تعهد رهبران خود از راهی که هم اکنون می روند، به این جنون و فریب پایان خواهیم داد؟

باراک اوباما گزینه بسیار هوشمندانه ای بود برای انتخاب کردن. اما آیا او می خواهد به عنوان رهاننده بشریت از جنگ از او یاد شود یا به عنوان آخرین مستبد تاریخ؟ اوباما باید تصمیم بگیرد، چه چیزی برایش بیشتر معنا دارد؟ دنبال کردن راهی که بذر امید را در دل نژاد انسان خواهد کاشت یا دنبال کردن جاه طلبی های خود. آیا او با پایان دادن به تمام جنگ های ما همین الان و با یک حرکت قلم، به سوی آزادی و شرافت انسانی گام بر خواهد داشت یا به کشاندن ما به راه جنگی تمام عیار در آسیای مرکزی ادامه خواهد داد، راهی که مستبدان پیشین ـ بوش و چنی ـ ما را به آن کشاندند؟

نویسنده: پیتر - چمبرلین

منبع: ماهنامه - سیاحت غرب - ۱۳۸۸ - شماره ۷۶، آبان - تاریخ شمسی نشر ۰۰/۰۸/۱۳۸۸ - به نقل از www.countercurrent.org