چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
تکیه بر کوه
پابه پای جاده که میشوی قصه است که میآید و میرود. قصه است که برای همیشه در جاده میماند. قصهاست که به جاده خاکی میزند و هزار و یک قصه دیگر که تا آخر خلقت ادامه دارد.
امروز پا به پای جادهای میشویم که ما را از دل تبریز و هزار و یک شبش، به قصه مردان و زنانی میکشاندکه خیلی از معادلات را به هم زدهاند. مردان و زنانی که سنگ بزرگ را برداشتهاند و زدهاند درست قلب هدف را. کوه کندهاند آن هم چه کوهکندنی!
توی این قصه باید گوش به صدای تیشه بدهی. صدای تیشه است که میگوید راه کدام است و چگونه باید به سرزمینی افسانهای پا نهاد. صدای تیشه است که تو را میرساند به دامنه سهند خفته. سرزمین رنگ و آبادی. تا گندم و آب و خورشید را برایت ترجمه کند. بادهای بهاری را در چله تابستان برایت بنوازد. گوش جان به صدای تیشه که بدهی میرسی به سرزمین گندمزارهای بی پایان. رقص زندگی در متن زندگی. سرزمین رودهای همیشه جاری. سرزمین درختان سر به فلک کشیده تبریزی. کشتزارهای بیکران و کشاورزانی همه مشغول. این خلاصه جایی است که به آن کندوان یا کندجان میگویند. روستایی صخرهای در ۱۸ کیلومتری اسکو و تکیه داده به دامنه سبز کوههای سلطان داغی.
● حیله ور
به ابتدای قصه کندوانیها میرسیم. آن هم نه در دل کوه، روی قلهها که در زیر زمین. فصلی است که باید خوانده شود تا به فراز و نشیبی به دامنههای سهند برسد. تازه آنجاست که کوهکنی آغاز میشود. «حیلهور» نام گمی است. کمتر شنیده شدهاست. قصه متروکی است. جاده را که از اسکو به کندوان بکشانی. حیلهور در دل چشمانت مینشیند، متروک و منزوی. حیلهور خلاصه چند خانه زیرزمینی است که به سبک کندوان کنده شده است. با معماری ظریفی که حتی جای پیه سوز هم در دیوارهای آن کنده شده است. آغلها کندهکاری شدهاند و اطراف آبشخورها یله و رها. حیلهور قصه زندگی پنهان کندوانیها بود. باید آنقدر به آن نزدیک شوی تا بتوانی نبض یک زندگی کهنه و تمام شده را در دالانهای آن بشنوی؛ نبضی که با آمدن مغولها به این سرزمین کند شد و دوباره بر دامنههای قله سهند و در روستای کندوان ضرب گرفت. البته فقط مغولها نبودند که قصه زندگی در این روستای زیرزمینی را پایان دادند. برف هم بیتقصیر نبود. اصلا برف پایه آن را گذاشت و مغولها کار را تمام کردند. این طور میگویند.
● سمفونی رنگها
همپای قصه مردمان حیلهور به سوی دامنه سهند که بروی به روستای کندوان میرسی. روستایی که بین ۳ تا ۱۲ هزار سال و حتی بیشتر از آن برایش تاریخ قائل میشوند. هرچه باشد به روزگار بسیار دور میرسد. بسیار دورتر از آنکه گمانها به آن برسد. صبح را اگر به روستای کندوان کشیده باشی با سمفونی از رنگها میزبانت میشود. صبح که میرسد؛ خانمهای خانه، طراوات را به کوچه میآورند. آب و جارو و خانه تکانی. بعد هم کوچه تکانی. خاک نم خورده که پا به پایت میآید و میرود. کوچهها بوی تازگی میگیرند. خاک نفس میکشد. گلیمها و چهل تکههای رنگارنگ است که در بلندای ستیغ کوههای سهند بر دست زنان روستا تکان میخورد و سمفونی تکرارناپذیر رنگها را به تصویر میکشند. همان زمان اگر در کوچههای تنگ و باریک کندوان گذر کنی، بوی نان محلی تو را به سفرههای ساده که زیبایی خویش را از همین طبیعت وحشی و بکر گرفتهاند، میبرد.
● فرهادتر از فرهاد
ما هم صبح را کشاندیم به کندوان؛ اما از، زرنگتر گردشگرهای فرانسوی بودند که به احتمال طلوع خورشید اینجا آمده بودند و آرام آرام کوچههای تنگ پیچ در پیچ روستا را پایین میرفتند و برمیگشتند. ما هم آرام آرام راه خانهها را میگیریم، پا به پای قصه همان روز. همان روز که اهالی، حیلهور را با همه خاطراتش با همه لحظههایی که ثبت شد و شاید هم نشد، گذاشتند و رو به سوی کندوان آوردند. کندوان یعنی زبان سنگ و تیشه. زبان دست و سنگ و تیشه و دیگر هیچ. پناهی باید تا سر به آسودگی روی بالش بگذارند. پس تیشه برداشتند و به کار سنگ شدند. کندن و خراش دادند. چرا در این میان تنها آوازه فرهاد عالمگیر شد، نمیدانم؟ موضوع اگر شیرین بوده باشد که او میدانست فقط فرهاد را شیدای خود میکند و همسفر خسرو میشود. نه پس موضوع فرهاد بوده نه شیرین. به هرحال اینجا تا روزگار بوده، فرهادها به دنیا آمده و فرهادتر از دنیا رفتهاند. بیستون اگر قصهاش با نخستین تیشه فرهاد شروع و با آخرینش به پایان رسید، اما در کندوان سنگ و تیشه همچنان در کار قصه ساختناند.
● کندجان
اهالی کندوان را کندجان میگویند. استعارهای از شباهت خانههای کلهقندیشان به کندوی عسل. آنها خانههایشان را هم کران مینامند. کرانهایی که نه تنها آنان را از چنگال مغولها رهاند، بلکه هوای مطبوعی را به آنها داد تا زمستان و تابستان را با طعم بهار نوش کنند.
تقریبا تمام خانهها رابا تیشه دستی کندهاند، ولی چنان با ظرافت و دقتی این کار را کردهاند که باورکردنی نیستکرانها باشیارهایی از هم جدا میشود. تازه اینجاست که شیارها کوچه میشوند. کوچههای همسایگی، کوچههای دوستی. روی بعضی از شیارها هم پلی است تا این کرانه را به آن کرانه برساند. همسایگی است دیگر، رد نگاهی باید. آدمی بدون آدمی میمیرد. اینجاست که پل مقدس میشود و معنا مییابد، پلهای چوبی مقدس. تازه چوبش و سنگش به یک اندازه معنا میگیرد. حتی فولاد و آهنش، اما پلهای روستا از چوب است. روستای مسجد، حمام، مدرسه و آسیاب هم دارد.کران مسجد، یکی از بزرگترین کرانهای روستا را تشکیل داده است.
کرانها در کندوان ۲ یا ۳ طبقه هستند طبقات بیشتر از داخل خانه بهم ارتباط ندارند. خارج از کران، پلکانهای بسیار زیبایی از بدنه خودکرانهاست که تو را به طبقات بالا میرساند. طبقه همکف، بیشتر اصطبل و طبقات دوم و سوم و چهارم مسکونی است و در بعضی موارد از طبقه چهارم به عنوان انبار نیز استفاده کردهاند.
آبریزها کنار معابر و خارج از کرانها و محیط مسکونی قرار دارند، هر چند خانواده به طور مشترک یک آبریز دارد. آبریزها دارای چند محل نشیمن انباره هستند که به شیب زمین بستگی دارد. به علت قطر و ضخامت زیاد کرانها، ایجاد نورگیر در طبقات پایین کار بسیار مشکلی است. به این دلیل نورگیرها بیشتر در طبقات بالا واقع است. جنس پنجرهها از چوب و به شکل شطرنجی قطعات کوچک شیشه در آنها تعبیه شده است. در بعضی خانهها علاوه بر اتاقها، با دقت و حوصله بالکن وسیع و کشیدهای نیز جلوی پنجرهها کنده و درست کردهاند. درها و پنجرههای باریک به این بالکنها باز میشوند و زنان با ذوق روستا در قسمتهایی از این بالکنها گلدانهای شمعدانی قرار دادهاند و در مواقعی بندی بر این بالکنها کشیدهاند و لباسهای رنگارنگشان را روی آن پهن میکنند تا خشک شود.
تقریبا تمام خانهها را با تیشه دستی کندهاند، ولی چنان با ظرافت و دقتی این کار را کردهاند که باورکردنی نیست. دیوارها، تاقچهها، جای درها و پنجرهها چنان استادانه کنده شدهاند که بیشتر به وهم میماند تا واقعیت. خوشبختانه جنس سنگها چنان محکم است که با تراشیدن آنها باز هم میتوانند چند طبقه روی هم را دوام بیاورند. بعضی خانهها هم در کوههای بزرگ و به هم چسبیده و به صورت پشت به پشت یا پهلو به پهلوی هم ساخته شدهاند که در مواردی، این خانهها با یک دریچه کوچک به یکدیگر متصلند و ساکنان از طرق همین گذرگاهها با یکدیگر ارتباط دارند؛ کرانهای بینظیری که نمونهاش تنها در گورمه ترکیه دیده میشود.
اگر میشد این اما و اگرها را برداشت نه به زور که با منطق، چقدر زندگی زیبا و دلپذیر میشد. اما نمیشود که نمیشود. اینجا هم زندگی، بکر باقی نمانده است. زندگی کهنه دیروز به شکل بیرحمانهای به محاصره تیرهای برق و سیمهای زمخت و سیاهشان درآمده است. جمعیت در حال افزایش، اهالی، مجبور کرده با ساختن خانههایی از آجر و سیمان نظم طبیعیاش را به هم بزنند و کسی نیست که از این ناهمخوانی دهشتناک و بیمعنا دلش به درد نیاید. گرچه به امکانات گردشگری کندوان تا حدودی توجه و سنگفرش خیابانش بازسازی شده است و برای آب شفابخشش چارهای اندیشیدهاند، اما این مقدار برای این میراث ۳ هزار ساله نیاکان بسیار کم و بی مقدار است.
زهراکشوری
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران بابک زنجانی مجلس شورای اسلامی مجلس چین دولت سیزدهم خلیج فارس لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان دولت حجاب مجلس یازدهم
روز معلم تهران معلم سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش شهرداری تهران فضای مجازی پلیس دستگیری شورای شهر تهران سلامت
خودرو بانک مرکزی دلار قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو ایران خودرو سایپا بازار خودرو مالیات تورم ارز
تلویزیون سریال سعید آقاخانی سینمای ایران سینما نون خ رسانه موسیقی تئاتر فیلم دفاع مقدس کتاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان ترکیه افغانستان
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور رئال مادرید باشگاه استقلال لیگ برتر بایرن مونیخ فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام ناسا تسلا تبلیغات اپل فناوری همراه اول آیفون گوگل
داروخانه مسمومیت دیابت کاهش وزن طول عمر بارداری خواب سلامت روان آلزایمر