چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
تلاش۳ سنجاب کوچولو در جنگل
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در یک جنگل بزرگ و پردرخت سه تا سنجاب کوچولو همراه مامان سنجاب و بابا سنجاب بالای یک درخت بزرگ زندگی میکردند.
سه تا سنجاب کوچولو خیلی با هم فرق داشتند. یکی از سه تا سنجاب، خیلی تنبل بود، سنجاب وسطی خیلی پرخور و شکمو بود و سنجاب آخر هم زرنگ و باهوش بود.
هر روز بابا سنجاب و مامان سنجاب از بچه هایشان میخواستند که در کارهای جنگل به آنها کمک کنند ولی به جز سنجاب کوچولو، دو تا سنجاب دیگر به حرف آنها توجه نمی کردند تا اینکه یک روز صبح وقتی بچه سنجابها از خواب بیدار شدند، پدر و مادرشان به آنها گفتند: سنجابکهای خوب و دوست داشتنی، ما باید برای انجام کاری به آن طرف جنگل برویم و شاید تا چند روز برنگردیم در این چند روز خودتان باید تمام کارها را انجام بدهید تا ما از سفر برگردیم.
بچه سنجاب تنبل و بچه سنجاب شکمو از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند ولی سنجاب کوچولو باهوش میدانست که با رفتن بابا سنجاب و مامان سنجاب چه مشکلاتی برای آنها در جنگل بوجود می آید. به همین خاطر از شنیدن این خبر اصلاً خوشحال نشد.
روز اول بعد از رفتن سنجابها، بچه های آنها با خودشان فکر کردند که چه کار کنند.
سنجاب تنبل که بزرگتر از او دوسنجاب دیگر بود به آنها گفت: من فکر میکنم بهتر است که همین جا در خانه بمانیم و هیچ کاری را انجام ندهیم.
بابا سنجاب صبح زود به جنگل رفته و برای ما به اندازه کافی غذا آورده است. به همین خاطر اصلاً لازم نیست که خودمان را به زحمت بیندازیم و از خانه بیرون برویم و در جنگل دنبال غذا بگردیم. من می خواهم همین جا بمانم و استراحت کنم.
سنجاب شکمو هم گفت: من هم فکر می کنم بهتر باشد که در خانه بمانیم. بابا سنجاب و مامان سنجاب برای امروز غذا تهیه کردند و ما باید آنها را بخوریم.
سنجاب زرنگ به دوتای دیگر گفت: ما نباید در خانه بمانیم. باید به جنگل برویم و برای خودمان غذا تهیه کنیم.
شاید فردا اتفاقی بیفتد که نتوانیم برای پیدا کردن غذا به جنگل برویم پس بهتر است که امروز به جنگل برویم و غذا جمع کنیم. ولی سنجاب تنبل به درون لانه رفت و گوشهای خوابید.
سنجاب شکمو هم خودش را به خوردنی ها رساند تا هرچه که می تواند از آنها بخورد. سنجاب کوچولوی زرنگ و باهوش آرام از خانه بیرون آمد. او خودش را به اطراف لانهشان رساند و شروع به بازی و غذاخوردن با سنجابهایی کرد که روی درخت های دیگر جنگل زندگی میکردند.
هوا تاریک شده بود که سنجاب زرنگ خودش را به خانه رساند. سنجاب تنبل از خواب بیدار شده بود و دنبال غذا می گشت ولی سنجاب شکمو هرچه خوردنی در خانه بود را خورده بود و چیزی باقی نگذاشته بود.
وقتی سنجاب تنبل و سنجاب شکمو به خاطر غذا دعوا میکردند، سنجاب کوچولو گوشه ای نشسته بود و به آنها نگاه می کرد. آن شب گذشت. صبح روز بعد وقتی سنجاب زرنگ از خواب بیدار شد، سنجاب تنبل و سنجاب شکمو هنوز در خواب بودند.
او خودش را به پائین درختی که لانهشان روی آن بود رساند و به وسط جنگل رفت و...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست