جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

احوال و آثار و افکار رازی مقاله ای از دکتر مهدی محقق بخش ششم


احوال و آثار و افکار رازی مقاله ای از دکتر مهدی محقق بخش ششم

مکتوب زیر مقاله ای از دکتر مهدی محقق رئیس هیأت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در باب احوال و آثار و افکار رازی در ادامه بیشتر بخوانید

ناصرخسرو در پایان این قسمت چنین گوید: این جمله که یاد کردیم، قول آن گروه است که مر مکان را قدیم گفتند، چون حکیم ایرانشهری که مر معنی های فلسفی را با لفاظ دینی عبارت کرده است اندر کتاب جلیل و کتاب اثیر، و جز آن مردم را بر دین حق و شناخت توحید بعث کرده است، و پس از او چون محمد زکریای که مر قولهای ایرانشهری را به الفاظ زشت ملحدانه بازگفته است و معنی های استاد و مقدم خویش را اندر این معانی به عبارت های موحش و مستنکر بگزارده است، تا کسانی را که کتب حکما را نخوانده باشند، ظن اوفتد که این معانی خود استخراج کرده است!۱۰۰

و نیز ناصر در همین کتاب (قول دهم، اندر زمان) چنین گوید: از حکماء آن گروه که گفتند هیولی و مکان قدیمان اند، و مر زمان را جوهر نهادند، و گفتند که زمان جوهری است دراز و قدیم، و رد کردند قول آن حکماء را که گفتند مر زمان را عدد حرکت جسم، و گفتند اگر زمان عدد حرکات جسم بودی روا نبودی که دو متحرک اندر یک زمان، به دو عدد متفاوت حرکت کردندی، و حکیم ایرانشهری گفته است که زمان و دهر و مدت نامهائی است که معنی آن از یک جوهر است، و زمان دلیل علم خدایست، چنان که مکان دلیل قدرت خدایست، و حرکت دلیل فعل خدایست، و جسم دلیل قوت خدایست، و هر یکی از این چهار بی نهایت و قدیم است و زمان جوهری رونده است و بی قرار و قولی که محمد زکریا گفت که بر اثر آن ایرانشهری رفته است، همین است که گوید زمان جوهری گذرنده است.۱۰۱

بحث تفصیلی درباره زمان و مکان، و نقل عقاید فلاسفه اسلامی، و جستجوی سوابق این عقاید در اقوام و ملل دیگر، درخور این مقاله نیست و خوانندگان گرامی را به کتاب نفیس دکتر پینس حواله می دهیم.۱۰۲ ترجمه عربی این کتاب در سال ۱۳۶۵ق در قاهره تحت عنوان «مذهب الذره عندالمسلمین و علاقته بمذاهب الیونان و الهند و معه فلسفه محمدبن زکریا الرازی» به چاپ رسیده است.

قدمت نفس کلی

رازی معتقد است که نفس کلی نیز قدیم است و شوق او به سوی هیولی، او را به هیولی آویخته است، و به وسیله حکمت و فلسفه نفس توجه به اصل خود پیدا می کند و از هیولی جدا می شود. در این مورد نیز ناصرخسرو هم در زادالمسافرین و هم در جامع الحکمتین قول رازی را نقل می کند. در زادالمسافرین تحت عنوان «علت آویختن نفس به هیولی» می گوید:

آن که گفته است که آن دیگر قدیم نفْس بوده ا ست که زنده و جاهل بوده ا ست و گفته است که هیولی نیز ازلی بوده است، تا نفس به نادانی خویش بر هیولی فتنه شده است و اندر هیولی آویخته است، و از او صورت ها همی کرده است از بهر یافتن لذات جسمانی از او، و چون هیولی مر صورت را دست بازدارنده بود و از این طبع گریزنده بود، بر خدای قادر و رحیم واجب شد مر نفس را فریادرسیدن تا از این بلا برهد.

و آن فریادرسیدن از او ـ سبحانه ـ مر نفس را آن بود که خدای مر این عالم را بیافرید و صورت های قوی و دراز زندگی را اندر او پدید آورد تا نفس اندر این صورت ها لذات جسمانی همی یابد، و مردم را پدید آورد و مر عقل را از جوهر الهیت خویش سوی مردم اندر این عالم فرستاد، تا مر نفس را اندر هیکل مردم بیدار کند از این خواب، و بنمایدش به فرمان باری ـ سبحانه ـ که این عالم جای او نیست و مر او را خطائی اوفتاده است بر این گونه که یاد کردیم تا این عالم کرده شده است.

و می گوید عقل مردم را که چون نفس به هیولی اندر آویخته است، همی پندارد که اگر از او جدا شود، مر او را هستی نماید تا چون نفس مردم از این حال که یاد کردیم خبر یابد، مر عالم علوی را بشناسد و از این عالم حذر کند تا به عالم خویش که آن جای راحت و نعمت است بازرسد.

و گفته است که مردم بدین عالم نرسد مگر به فلسفه، و هر که فلسفه بیاموزد و عالم خویش را بشناسد و کم آزار باشد و دانش آموز، از این شدت برهد و دیگر نفوس اندر این عالم همی مانند تا آنگاه که همه نفسها اندر هیکل مردمی به علم فلسفه از این راز آگاه شوند، و قصد عالم خویش کنند و همه به کلیت آنجا بازرسند، آنگاه این عالم برخیزد و هیولی از این بند گشاده شود همچنان که اندر ازل بوده است.۱۰۳

در «جامع الحکمتین» به دنبال نقل عقاید فلاسفه و اصحاب هیولی چنین گوید: گفتند که حکما خلق را خوش از این سرّ آگاه همی کنند تا نفسها بدین فلسفه از این عالم همی بیرون شود تا همگی نفس به آخر از این عالم بیرون شود، و چو تمامی جوهر نفس بدین حکمت از جوهر هیولی جدا شود، نفس به عالم خویش بازرسد و نعمت خویش را بازیابد و دانا شده باشد به غایت، به عنایت خدای آنگاه چو عنایت الهی از این عالم برخیزد، این عالم فرو ریزد و همه جزوهاء لایتجزی شود، همچنانک بودست و به جای خویش باز رسد.

این قول محمد زکریای رازی است به حکایت از سقراط بزرگ، و گفته است اندر کتاب «علم الهی» خویش که: رای سقراط این بوده است و مر علم الهی را ـ که مندرس شده بود ـ جمع کردم به تایید الهی. و گفته است که هیچ کس جز بدین فلسفه از این عالم بیرون نشود، و به عالم علوی نرسد و جز بدین تدبیر حکمت نرهد.۱۰۴

طبیعت

رازی درباره «طبیعت» نیز آنچه را ارسطو و حکمای مشائی معتقد بوده اند، نپذیرفته است. ناصر خسرو در همان کتاب در فصلی که درباره طبیعت کلی بحث می کند گوید: و اکنون چو مر نام طبیعت را معنی ثابت کردیم، گوئیم فلاسفه و اهل طبایع اندر چه چیزی طبیعت مختلف شدند. ارسطاطالیس اندر کتاب سمع الکیان خویش گفته است که «طبیعت آغاز حرکت و سکونت.»

سپس به شرح و تفصیل این قول می پردازد و بعد از آن چنین ادامه می دهد: و این قولی نیکو است عقلی، ولیکن محمد زکریای رازی این قول را نپسندیده است و گفته است: «اگر چنین بودی، واجب آمدی که این طبایع از باری آمده بودی اندر جسم، و اگر از باری آمده بودی، اندر خدای طبیعت بودی، و این روا نیست.» و پس محمد زکریای رازی را عادت آن بوده است که قولها، حکما را خلاف کردست و مقصودش براعت خویش و اظهار صفوت خاطر وحدت ادراک خویش بودست!۱۰۵

رازی در بسیاری از مسائل فلسفی از ارسطو جدا شده، از همین جهت است که قاضی صاعد می گوید: «و کان شدید الانحراف عن ارسطاطالیس و عائباله»۱۰۶و از اینکه کتابی به نام تفسیر کتاب طیماوس نوشته و نیز کتاب فلوطرخس (پلوتارک) را تلخیص کرده،۱۰۷ به دست می آید که عنایت و توجه فراوانی به افلاطون داشته و حتی در مناظره ای که با ابوحاتم رازی می کند، وقتی به مسئله مکان می رسد می گوید: «آنچه من نیز در باب مکان می گویم، قول افلاطون است، و آنچه را که تو بدان متشبث شده ای، قول ارسطو می باشد.»۱۰۸

رازی در فلسفه صاحب رأی و نظر بود. در بسیاری از مسائل فلسفی سر از ربقهٔ تقلید قدما بیرون می کشید، و بسا خود مؤسس فکر تازه ای می شد؛ مثلا آنجا که حکما اتفاق کرده اند بر اینکه حرکت بر دو قسم است: طبیعی و قسری، رازی می گوید: قسم سومی نیز وجود دارد و آن «حرکت فلتیه» است. رازی در یکی از جلسات مناظره اش با ابوحاتم رازی در خانه یکی از رؤسا، درحالی که قاضی شهر و ابوبکر حسین تمّار متطبب حضور داشته اند، حرکت فلتیه را با بیانی که خالی از طنز و استهزا نیست، بیان کرده و ابوحاتم رازی آن را در کتاب اعلام النبوه چنین یاد کرده است:

فقال الملحد فی باب المثل الذی اراد ان یثبت به الحرکه الفلتیه التی ابدعها: هل تری هذا القاضی قاعدا مع الامیر؟ قلتُ: نعم. قال: ارایت لو انّه تناول طعاما ریاحیا فتحرک الریاح فی جوفه و اشتدّت و هو یمسکها و یضبط نفسه و هو لایرسلها حذرا ان یتاذّی به الامیر نتنها او حذرا من ان یکون لها وقعا فیفتضح ثم تغلبه الریاح فتفلت منه فلیست هذه الحرکه طبیعیه و لا قسریه، بل هی فلتیه.۱۰۹

چنان که دیده شد ابوریحان بیرونی دو کتاب به نام فی النبوات و یدعی نقض الادیان فی حیل المتنبین و یدعی مخاریق الانبیاء تحت عنوان «کفریات» از رازی ذکر می کند. این دو کتاب اصل آن از بین رفته، ولی جسته گریخته در برخی از منابع تصریحا یا تلویحا به نام کتاب مخاریق الانبیا برمی خوریم، خاصه آنجا که دانشمندان اهل سنت و جماعت کوشش دارند عقاید الحادآمیز باطنیان را به منشأ و اصل پیوند دهند. خواجه نظام الملک آنجا که سخن درباره باطنیان می راند، و به عبدالله میمون القداح می رسد گوید: عبدالله بن میمون در کوهستان بر این مذهب دعوت می کرد، و مشعبدی سخت استاد بود، و محمد زکریا نام وی را در کتاب مخاریق الانبیا آورده است.۱۱۰

پی نوشت ها:

۱۰۰٫ زادالمسافرین، ص۹۸

۱۰۱٫ زادالمسافرین، ص۱۱۰

۱۰۲٫ Die Atomlehre al-Razi,s” Beitrage zur Islamischen Atomlehre, Berlin 1936.

103. زادالمسافرین، ص۱۱۶

۱۰۴٫ جامع الحکمتین، ص۲۱۳

۱۰۵٫ جامع الحکمتین، ص۱۲۵ـ۱۲۶

۱۰۶٫ طبقات الامم، ص۳۳

۱۰۷٫ فهرست بیرونی، شماره های ۱۰۷ و ۱۱۳

۱۰۸٫ اعلام انبوه، ص۵۰ (به نقل از مذهب الذره، ص۶۸)

۱۰۹٫ اعلام لنبوه، ص۳۰

۱۱۰٫ سیرالملوک، ص۲۶۳