پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
درباره زمان و سرمایه در اقتصاد چه می دانیم
این مقاله ، مقالهای است که نظریه سرمایه و تحول آن را خصوصا در میان اقتصادانان اتریشی بررسی نمودهاست، و در دو قسمت تقدیم خوانندگان گرامی میشود. بخش دوم مقاله فردا در صفحه ۲۹ به چاپ خواهد رسید.
● نگاه اتریشی
اقتصاد اتریشی بیهمتایی خود را، تا حدود زیادی، مدیون توجه ویژهاش به ساختار سرمایه در اقتصاد است. نظریهپردازی پیرامون ارزش سرمایه و نقش عنصر زمان در تولید و سازوکارهای بازار برای تسهیل تعدیلات بین زمانی ساختار سرمایه، بخش مهمی از مشغولیات پژوهشی مکتب اتریش اولیه و حتی مدرن را تشکیل داده است. با این وجود، از همان مراحل آغازین بسط نظریه سرمایه مکتب اتریش، اختلافات اساسی بروز کرد؛ اختلافهایی که حتی تا به امروز نیز به طور کامل حل نشدهاند.
در ادبیات اقتصادی مدرن، ارزیابی بیرحمانه «منگر» از دستاوردهای «بوم باورک» (Bohm-Bawerk) مشهور است: «آن زمان سرانجام فراخواهد رسید که مردم دریابند نظریه بوم- باورک یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که بشر تا به حال مرتکب شده است». (شومپیتر، ۱۹۵۴). البته موضوعی که این اظهارنظر در مورد آن ابراز شده محل حدس و گمان است، یک تفسیر رایج- و قابل قبول- آن است که بوم- باورک از نظریه «ارزش ذهنی» منگر بسیار فاصله گرفته بود (میزس- ۱۹۶۶). مقاله حاضر فرض میکند که تعبیر منگر به «چگونگی برخورد با عنصر زمان در ساختار سرمایه» اشاره داشته است. در این مقاله نشان داده میشود که توسعه بعدی نظریه سرمایه که بیشتر در قالب تلاشهای فرمالیستی (برای مثال ویکسل) صورت گرفت تا مباحثات ذهنی (برای مثال میزس)، میتواند توجیهی برای عبارت مبالغهآمیز منگر: «یکی از بزرگترین اشتباهات بشریت» به دست دهد.
نظریه سرمایه با ابهامات و دشواریهای فراوانی روبهرو است. بیشتر دشواریهای تئوریک در این زمینه از آنجا نشات میگیرند که سرمایه برخلاف نفر کار- ساعت یا جریب که برای اندازهگیری نیروی کار و زمین به کار میروند، هیچ واحد اندازهگیری طبیعی ندارد. از این رو «مقدار سرمایه» تقریبا هیچ معنای واضحی ندارد. اگر میزان سرمایه در قالب اصطلاحات فیزیکی بیان شود، آنگاه اندازهگیری مقدار کل آن با مشکل مقادیر عظیم غیرقابل جمع روبهرو میشود و اگر بخواهیم ارزش آن را ملاک قرار دهیم، آن گاه مقدار سرمایه به قیمتاش وابسته میشود. مشکلات مشابهی در ارتباط با مفهوم زمان تولید یا درجه غیرمستقیمی تولید [در کل به روشهایی گفته میشود که «زمان» برند اما در عین حال تولیدیترند. یعنی کار غیرمستقیمی صورت میگیرد تا کارآیی تولید افزایش یابد. اندیشه فرآوری بیشتر در اثر غیرمستقیم بودن از خصوصیات بحث سرمایه مکتب اتریش است م. (roundaboutness of production) ] وجود دارد.
اگر تنها از طرحهای اولیه برای مقایسه دو فرآیند استفاده شود، آشکار نخواهد بود که کدام یک از آنها غیرمستقیمتر است؛ همینطور اگر از ارزش سرمایه برای محاسبه درجه غیرمستقیمی استفاده شود، آنگاه نتایج مقایسه تا حد بسیار زیادی به نرخ بهرهای که برای محاسبه ارزش سرمایهها به کار برده شده وابسته خواهد شد. تلاشهایی که به منظور تعیین رابطه دقیق بین نرخ بهره و درجه غیرمستقیمی صورت میگیرند، ناگزیر باید با چنین دشواریهایی رودررو شوند، همچنان که در خلال مباحثات دهه ۶۰ پیرامون «تغییر تکنیک» و «وارونگی سرمایه» (capital reversing) آشکارا به اثبات رسید.
اما این آشفتگیها و ابهامات، اگر نه تماما، اما حداقل تا حدود زیادی، به توسعه اولیه نظریه سرمایه ارتباطی ندارند. آنچه که از نظر توسعه تئوریک در طی سی سال پایانی قرن نوزدهم اهمیت دارد، نگاه نوین به سرمایه و اقتصاد سرمایهبر (capital-using economy) است. یکی از اندیشههای اساسی این نگاه نوین به سرمایه آن بود که مصرف سرمایه «زمانبر» است و زمان در واقع یکی از ابعاد ساختار سرمایه اقتصاد است. زمان تولید، یا به عبارتی درجه غیر مستقیمی آن، به عنوان یکی از گزینههای انتخاب که نظریه اقتصاد باید به آن بپردازد شناخته شده و مورد تاکید قرار گرفتهاست.
میتوان سخنانی در ارتباط با نقش عنصر زمان در اقتصاد انگلستان، به ویژه در مباحثات ریکاردو پیرامون استفاده از ماشینآلات و حتی برخی نوشتههای اقتصاددانان اولیه فرانسه نظیر تورگو یافت. اما اندیشههای مکتب اتریش پیرامون سرمایه و زمان، گسست قابل توجهی را از اصول کلاسیک و نگرش آن به سرمایه به وجود آورد.
اقتصاد کلاسیک از آنجا که تحت سلطه تولید کشاورزی بود، به عامل زمانی به چشم دادهای (datum) تکنولوژیکی مینگریست. ماهیت فعالیت کشاورزی به گونهای بود که ایجاب میکرد دوره تولید، یعنی دورهای که دستمزد آن باید پیشاپیش توسط سرمایهداران به نیروی کار پرداخت شود، یک ساله باشد. در نتیجه لازم بود که نظریه رسمی اقتصاد محدودیت زمانی را در مطالعاتش وارد نماید، اما لازم نبود که خود محدودیت زمانی را مورد بررسی قرار دهد. ولی نگرش جدید لازم دید که زمان را به عنوان متغیری درونزا در هر نظریه اقتصادی که برای یک اقتصاد سرمایه بر مطرح میشود در نظر گیرد. برای آنکه دقیقتر مشخصات این نگرش جدید را مطرح نماییم لازم است که پیش از آن مطالبی را در مورد نگرشهای مختلف و تفاوتهای بین متفکران اولیه، به ویژه میان منگر و بوم باورک بیان کنیم.
برای ارزیابی دستاوردهای منگر و بوم باورک میتوان از تمایزی که لودویگ لاخمان (Ludwig Lachmann) میان دو شیوه متضاد تحلیل قائل شده است استفاده کرد: ذهنگرایی (subjectivism) و صورتگرایی (formalism).
برای ذهنگرایان، پدیدههای اقتصادی تنها در قالب اصطلاحات «مقاصد» و «برنامههای شرکتکنندگان بازار» قابل فهماند؛ اما برای صورتگرایان مقادیر اقتصادی نظیر: داده، ستانده و زمان تولید، میتوانند بدون نیاز به برنامهها و اعمال اشخاص منفرد، به یکدیگر مرتبط شوند.
در اینجا چندین تباین روش شناختی مرتبط، اما نه کاملا یکسان، وجود دارد: تحلیل پیدایش تصادفی
(casual-genetic) و تعیین همزمان؛ تحلیل «فرآیند بازار» و نظریه تعادل؛ تحلیل اقتصاد خرد و مدلسازی اقتصاد کلان. با این وجود، تمایزی که لاخمان قائل شد، برای درک توسعههای اولیه در نظریه سرمایه مکتب اتریش مناسب به نظر میرسد. منگر یک ذهنگرای تمام و کمال بود؛ در حالی که بوم- باورک روی مرز بین ذهنگرایی و صورتگرایی حرکت میکرد.
صورتگرایی آنها همان چیزی بود که منگر آن را یکی از بزرگترین اشتباهات نامید، اما ذهنگراییشان امکان میدهد که تفسیری کاملا سازگار با کارهای منگر را از کارهای آنها ارائه داد.
صورت بندی منگر
منگر انگاره خود از یک فرآیند سرمایهبر را با اصطلاحات کالاهای مصرفی یا کالاهای مرتبه اول، کالاهای سرمایهای یا کالاهای مرتبه دوم و کالاهای مرتبه سوم و مراتب بالاتر معرفی نمود و عنصر زمانی فرآیند تولید را به عنوان دنبالهای از مرتبهها ارائه کرد. کالاهای با مراتب بالاتر (سرمایهای) دنبالهوار به کالاهای با مراتب پایینتر (کالاهای نهایی) تبدیل میشوند تا اینکه سرانجام به کالاهای مصرفی مبدل گردند. در کار او عنصر زمان در فرآیند تولید مستقیما در مفهوم سرمایه تعبیه شده و ارتباط بین مقدار مصرف (آتی) و زمانی که صرف تبدیل کالاها طی مراتب مختلف میشود به روشنی بیان شدهبود: «تبدیل کالاهای مراتب بالا به کالاهای با مراتب پایینتر، همانند هر فرآیند تغییر دیگری، در طی زمان رخ میدهد. هرچه مرتبه کالایی بالاتر باشد مدت زمان لازم برای تبدیل آن به کالای مرتبه اول بیشتر خواهد بود. هرچند این درست است که بهکارگیری گستردهتر کالاهای مراتب بالا برای ارضای نیازهای انسان، گسترش مداومی را در مقدار کالاهای مصرفی موجود فراهم خواهد آورد، اما چنین گسترشی تنها در صورتی امکان خواهد داشت که گستره فعالیتهای آیندهنگرانه مردم به دورههای زمانی دوردستتری بسط یابد.» منگر این رابطه را این گونه خلاصه میکند: افراد صرفهجو میتوانند مصرف کالاهایی که در دسترسشان قرار دارد را افزایش دهند. «اما تنها با این شرط که گستره بازه زمانی فعالیتهای آیندهنگرانه خود را افزایش دهند.» این جمله نه تنها مفهوم بنیادیای که منگر از سرمایه مدنظر داشت را به دقت نشان میدهد، بلکه بیشتر کارهایی که در سالهای آتی توسط بوم باورک انجام شد را نیز پیشبینی میکند.
با توجه به مباحث جدید پیرامون سرمایه، ممکن است این اعتراض مطرح شود که رابطه بین «مصرف آتی» و «مدت زمان تولیدی لازم» تنها برای برخی از تغییرات در فرآیند تولید صادق است نه تمامی آنها. به عبارتی برای «تعمیق» سرمایه صادق است، اما برای «گسترش» سرمایه خیر (Capital Widening).
همچنین، ممکن است اعتراض شود که لازمه تحقق ادعاهای منگر آن است که نتوان بازههای زمانی را به شکل واحدهای زمانی مطلق به حساب آورد. یعنی افزایش تعداد تبدیلاتی که به طور همزمان صورت میگیرند را باید به عنوان مصرف بیشتر «زمان» مورد ملاحظه قرار داد. بعد زمانی سادهای که در صورتبندی منگر وجود دارد شاید باید توسط مفهوم پیچیدهتر «غیرمستقیمی» بوم باورک، یا همینطور، مفهوم «انتظار» (Waiting)فردی چون «کسل» (Cassel) جایگزین گردد، که واحدهایشان ارزش و زمان، هر دو را اندازهگیری کنند. اگرچه چنین اعتراضاتی لزوم شفافسازی مفهوم تولید در نگرش منگر به سرمایه را ضروری میسازند، اما به تمامی نیز آن را محکوم نمینمایند. در این مرحله ابتدایی توسعه نظریه سرمایه مکتب اتریش اهمیت اشاره به چنین ابهاماتی بسیار کمتر از اهمیت فهم پایههای این نگرش و مسائلی که این نگرش به حل آنها کمک کرد میباشد.
استدلالی که در پسزمینه تعبیر منگر از سرمایه وجود دارد امری پوشیده نیست. طبیعت، به خودی خود برخی کالاها را که قابل مصرف توسط انسان هستند به ما ارزانی میکند. هرچند مقدار و ویژگیهای این کالاها، مستقل از «تمایلات و نیازهای» ما است اما با این وجود انسان، تا حدودی، میتواند کنترل این فرآیند طبیعی را پیش از آن که کالاهای مصرفی به وجود آیند در دست بگیرد. او با اثرگذاری بر این فرآیند میتواند باعث شود که محصول نهایی دیگر از تمایلات و نیازهایش مستقل نباشد. بلکه برعکس، فرآیند مزبور حداقل تا حدی تابع «مقاصد انسانی» شود. [Menger,۱۹۵۰].
مسلما، هر چه انسان در مراحل ابتداییتر، بر این فرآیند اثر بگذارد، شانس او نیز برای اثر گذاشتن بر محصول نهایی بیشتر است. ابتداییترین نقطهای که بشر میتواند اثرگذاری بر روند طبیعت را آغاز کند (ابتداییترین منظور با توجه به نیازها و تمایلاتی است که در پی ارضای آنها است)، همان بالاترین مرتبه فرآیند تولید است. این مرتبه بیانگر اولین نقطهای است که در آن، بین مقاصد انسان و مقادیر و مشخصات کالاهای حاصلی که قرار است آن مقاصد را برآورده سازند، ارتباطی اقتصادی وجود دارد.
اصطلاحات «مقاصد» و «تمایلات و نیازها» (به جای اصطلاحات فیزیکی داده و ستانده) که در مباحث منگر به دقت صورتبندی شده بودند، مباحثات او را از انتقاداتی که پس از آن بر نوع صورتبندیها وارد شد مبرا میساختند. برای مثال این فکر که ساختن یک نیروگاه برقآبی زمان تولیدی کمتر از ایجاد حصاری از جنس چوب ماموت خواهد بود، به دلیل آن که رشد درخت ماموت سالهای زیادی طول میکشد- فورا آشکار میشود که نمیتواند جزو صورتبندی منگر باشد- زیرا ذکر عمر درخت ماموت هیچ ربطی به موضوع ندارد. زمان تولید تنها در قالب تعابیر «طرح و نقشه خرد برای درخت ماموت» در مقایسه با «ارضای تمایل او از طریق حصار چوب ماموت» است که به طور معنیداری قابل بحث میباشد. انتقاد دیگری که مفاهیم «برداشت» منگر از آن مصون است، دادههاییاند که به صورت فیزیکی تعریف شده و میتوانند تقریبا بیشمار دفعه مورد استفاده قرار گیرند. مثلا آهنی که در عصر رومیان استخراج شده است، ممکن است اکنون در یک چاقوی جیبی امروزی وجود داشته باشد. [schumpeter,۱۹۵۴]. اما اگر نتوانیم بگوییم که انگیزه معدنکاران رومی، حداقل تا حدی تقاضای امروز برای چاقوی جیبی بوده است، سخن از استمرار فیزیکی آن آهن از نظر اقتصادی بیربط است [Kirzner,۱۹۶۶].
هم منگر و هم بوم باورک پیشینه فرآیند تولید را مستثنی کرده بودند، البته دلایل آنها برای این کار بسیار متفاوت بود. بوم باورک معتقد بود که فعالیتهای تولیدی در گذشته دور، در هنگام بررسی به قدری تنزیل میشوند که میتوان آنها را به راحتی نادیده گرفت. توانهای بالای نرخ تنزیل به اندازهای به صفر نزدیکاند که برای مقاصد علمی، میتوان آنها را صفر در نظر گرفت. اما منگر معتقد بود آن فعالیتهای تولیدی اولیه که نتوان در قالب «مفهوم» و «مقاصد انسانی» به فرآیندهای تولید مابعد خود ربطشان داد را باید نادیده گرفت. به این تعبیر حتی آن دادههای اولیه که از نظر ریاضیاتی ناچیز نیستند نیز در صورت نداشتن پیوندهای نمایی از نظر اقتصادی نامربوطاند.
هرچند نگرش منگر به «فرآیند تولید سرمایهبر» در جای خود و برای فهم پیشرفتهای بعدی حائز اهمیت است. اما دو جنبه نظریه ارزش او را، به عنوان مواردی که از اهمیت ویژهای برخوردارند، میتوان برجستهتر نمود. این دو جنبه گسست بزرگی را از نظریههای هزینه تولید کلاسیک به نمایش گذاشته و حتی تا دو نسل پس از خود بالاترین درجه توسعه نظریه سرمایه مکتب اتریش به حساب میآمدند. اول، جهت «تسهیم ارزش» (Value Imputation) توسط منگر وارونه شد. در نگره منگر به جای آنکه کالاهای مصرفی براساس میزان نیروی کار و سایر عوامل تولیدی که در تولید آنها به کار رفتهاند ارزشگذاری شوند، عوامل تولید براساس ارزش کالای مصرفیای که تولید میکنند ارزشگذاری شدهاند، منگر این رابطه را با اصطلاح «کالاهای با مراتب متفاوت» تبیین میکند. «ارزش کالاهای با مراتب بالاتر همواره و بدون استثنا توسط ارزش کالاهای مرتبه پایینتری که توسط آنها تولید میشوند تعیین میگردد.»
نظریهپردازان مدرن ممکن است انتخاب واژگان فنی منگر را نپسندند. کالاهای مرتبه بالا ممکن است به سادگی با «کالاهای تکمیل شده» - اصطلاحی که توسط آلفردمارشال به کار برده شده - اشتباه گرفته شوند. این اصطلاح همچنین ممکن است با نمایش نموداری کالاها در فرآیند ساخت که از مراتب بالا به مراتب پایینتر میآیند تداخل پیدا کند. همچنین ممکن است با توجه به این واقعیت که ارزش کالاهای مراتب بالا با توجه به کالاهای مراتب پایینتر از آنها تنزیل میشود، تداخلاتی به وجود آید: یعنی مرتبه بالاتر به معنی ارزش پایینتر است. اما سرزنش انتخاب واژگان فنی منگر، نادیده گرفتن یکی از مهمترین بینشهای اوست. در ساختار منطقی نظریه وی کالاهای مصرفی، دارای مرتبه پایینتر، یا به عبارت دیگر اساسیترند. واژگان فنی که او انتخاب کرده مبین این بینشاند که ارزش کالاهای با مراتب بالا منطقا وابسته به (یابر مبنای) ارزش کالاهای مرتبههای پایینتر است.
دومین جنبه نظریه ارزش منگر که نیازمند تاکید است به نحوه برخورد با «انتظارات کارآفرینانه» (entreprenurial expectations) مربوط میشود. مفهوم وجود کالاهای با مراتب مختلف نیازمند آن است که زمان در بررسیها وارد شود با این حال منگر بسیار مراقب بود که عنصر زمان به گونهای بیش از حد محدود کننده مطرح نگردد. نظریه او به ارزشگذاری کالاهای مرتبه بالا در نقطهای از زمان میپرداخت، که کالاهای مصرفی مرتبط با آنها هنوز در آینده قرار دارند. به عبارتی، نظریه او یک نظریه آیندهنگر بود. به بیان خود منگر: «این اصل که ارزش کالاهای مراتب بالا، نه توسط ارزش کالاهای مرتبه پایین فعلی، بلکه توسط کالاهایی که در آینده ازآنها تولید میشوند تعیین میگردد، اصلی معتبر و جهانی در تعیین ارزش کالاهای با مرتبه بالا است.» (ibid.p.۱۵۱)
بدون شک اتخاذ دیدگاه «آیندهنگر» (Prospective) به جای دیدگاه «گذشته نگر» تنها به خاطر سبک نیست. بلکه بدین وسیله میتوان تمرکز تحلیل را بر انتظارات و در نتیجه نقش کارآفرین قرارداد. به همین دلیل منگر به طرز معناداری، صورتبندی خود را از هرگونه طرح مشخص یا محدود کننده انتظارات مستثنی کرد:
«ارزش انتظاری» کالاهای مراتب پایین اغلب- که این امر به دقت باید مورد مشاهده قرار گیرد- با ارزش فعلی چنین کالاهایی بسیار تفاوت دارد. به همین دلیل، ارزش کالاهای مراتب بالا که با استفاده از آنها امکان تولید کالاهای مرتبه پایین در آینده را فراهم میکنیم به هیچ عنوان توسط ارزش فعلی کالاهای مرتبه پایین مشابه سنجیده نمیشود، بلکه ارزش آنها را باید با ارزش انتظاری کالاهای رتبه پایینی که در تولیدشان به کار برده میشوند سنجید.» (ibid.,p.۱۵۲) منگر از فرض «انتظارات ایستا» (static expectation) (ارزش انتظاری در صورتبندی او با ارزش فعلی تفاوت دارد)، یا هر گونه انتظارات خاص دیگر اجتناب ورزید (البته او مشخص نکرده که تفاوت آنها چیست). استفاده از هرگونه طرح انتظارات خاص یا محدود کننده، همان طور که تئوریسینهای جدید نیز تصدیق کردهاند (مثلا هیکس، ۱۹۷۶)، تلویحا معنای حذف عنصر زمانی از تئوری را خواهد داشت. برای مثال اگر انتظارت را ایستا فرض کنیم (یا اینکه مثلا تا اندازهای با کشش یا بیکشش هستند)، آنگاه از نظر تحلیلی نمیتوانیم میان گذشته، حال و آینده تمایز قائل شویم. در آن صورت نگرش فرآیند تولید سرمایه بر، تبدیل به جریانی صرف از دادهها و ستاندهها خواهد شد، یا آنکه به جریانی تبدیل میشود که در آن تغییرات همواره پیشبینی شده و از طرق قابل پیشبینی نسبت به آنها واکنش نشان داده میشود (رشد تعادلی). درچنین نگره «جا به جا شوندهای» (meta-static)
است که انتخاب میان دیدگاه آیندهنگر و گذشتهنگر مسالهای «سبکی» میگردد. اما با آزاد گذاشتن انتظارت، منگر تمایزی با معنا میان حال و آینده برقرار ساخت. شیوه برخورد او با عنصر زمان باعث اعطای نقش مهمی به کارآفرین شد، چرا که «صحت» ارزشگذاری کالاهای مراتب بالا، به شدت به قابلیتهای کارآفرینانه بستگی دارد.
● صورتبندی مجدد بوم- باورک
کمک بوم- باورک به نظریه سرمایه را باید از بسیاری جهات با رویکردی دو سویه نگریست. فرمولبندی طویل و اغلب خستهکننده او به ویژه برخوردش با زمان تولید، باعث شده که بتوانیم دامنه زیادی از کارهای وی را تنها به صورت انتخابی مطالعه کنیم، این امر همچنین امکان تفسیرهای بسیار متفاوت از آن را نیز فراهم آورده است. از نظر جان بی.کلارک (و بعدها فرانک نایت) مفهوم «دوره تولید» (Period of Production) مطلقا بیمعناست. اما از نظر ویکسل با رویکردی تکنولوژیکی، این مفهوم بسیار هم با معناست. از نظر کینز مفهوم زمان تولید منطقا صحیح بوده اما به جنبهای بسیار بیاهمیت از فرآیند تولید میپردازد. در حالی که برای میزس این مفهوم کلیدی نظریه سرمایه بوده، اما تنها در قالب تفسیری کاملا ذهن گرایانه بامعناست.
بررسی جزئیات صورتبندی مجدد بوم باورک باید با بررسی کلیتر کارهای او سازگار باشد. باید پرسید «نظریه اثباتی» وی تبیین دقیق و قاطع از روابط اقتصادی سازنده نظریه سرمایه است، یا آنکه تفسیری ابتدایی و خام بیش نیست؟ در دفاع از هر یک از این دو دیدگاه اظهارنظرهایی میتوان یافت:
«کار عملی بوم باورک کلیتی واحد را تشکیل میدهد. همان گونه که در نمایشنامهای خوب هر دیالوگ به پیشبرد طرح کمک میکند، هر جمله بوم باورک سلولی در یک موجود زنده است که با درکی روشن از هدف نگارش یافته و به انجام رسیدن طرح یکپارچه خود یاری رسانده است. حاصل یک عمر تلاش او کامل و بینقص در اختیار ما است و به ماهیت پیاماش هیچ شکی نمیتوان داشت.»
● اما در جای دیگر:
«کار بوم باورک فرصت بلوغ نیافته: اساسا (هرچند نه به طور رسمی) پیشنویس اولیهای بود که تبدیل آن به اثری بسیار کاملتر متوقف شده و هیچگاه پیگیری نشد. البته جای شک است و چه بسا که سطح ابتدایی تکنیکهای باورک و به ویژه فقدان توان ریاضیاتی کافی، اصولا امکان کمال یافتن را از اثر او میگرفت. از این رو، جدا از دشوار بودن فهماش، کار وی ناشایستگیهایی دارد که خود محرک انتقادات هستند- برای مثال، همچنان که گفته شده، «دوره تولید» او چیزی از بیانات مهمل کم ندارد و از پیشرفت خواننده تا عمق اندیشه مطرح شده جلوگیری میکند.»
این دو پاراگراف اختلاف قابل توجهی را به نمایش میگذارند، و این اختلاف زمانی قابل توجهتر میشود که دریابیم هر دوی آنها توسط یک نفر، یعنی جوزف شومپیتر نوشته شدهاند. مطالعه خود کتاب بوم باورک، و مطالعات انتقادی و تفسیری که در مورد اثرش توسط سایرین انجام شده است ما را به این نتیجه میرساند که پاراگراف دوم به حقیقت نزدیکتر است. البته میتوان استدلال کرد که این ضعف ریاضیات او نبود که مانع از پیشرفت اثر شد؛ بلکه نبود وفاداری به ذهنگرایی منگر عامل این امر شد.
این که کار بوم باورک را جواهری ارزشمند اما دشوار تلقی کنیم بدان معنا است که بگوییم بررسی دقیق مباحث آنها را بیحاصل میدانیم. تمرکز بر محاسبات ساده نظیر متوسط دوره تولید، یا سوال درباره اینکه چرا از میانگین حسابی و مثلا نه میانگین هندسی استفاده شده، به نوعی بیتوجهی به پیام مهمتر و اساسیتر است، چرا که نظریه سرمایه بایستی به بعد زمانی ساختار تولید اقتصاد بپردازد.
بدون توجه به جزییات، نگرش بوم باورک به یک اقتصاد سرمایه بر، بسیار شبیه به نگرش منگر است. او ضروریات یک فرآیند تولید را با چند دایره متحدالمرکز به تصویر میکشد. در این دایرهها زمان به صورت شعاعی از مرکز به سمت خارج نمایش داده شده است. مرکز، ابتدای فرآیند تولید را نشان میدهد، و بیرونیترین حلقه نمایانگر محصول نهایی فرآیند است. اصطلاح مراتب اول، دوم و بالاتر در کار منگر، در کار بوم باورک تبدیل به «ردههای بلوغ» (MATURITY CLASSES) اول، دوم، و بالاتر میشوند. هر چند این واژگان فنی جدید هم، همانند قبلی، در معرض سوءتعبیر قرار دارند: پایینترین رده بلوغ سرمایه به معنای بالاترین طبقه کمال است. (آیا بوم باورک در انتخاب واژگان خود به دنبال ابقای بینشهای اساسا ذهن گرایانه منگر بوده است؟)
به طور خاص برای وضعیت ایستا، دوایر متحدالمرکز را دو گونه میتوان تفسیر کرد: (۱) محدوده دوایر مختلف میتواند نماینده میزان انواع متفاوت (ردههای بلوغ) سرمایه که در هر نقطه از زمان وجود دارند باشد، یا (۲) دادههای اولیه فرآیند تولید را میتوان به مثابه شعاعهای رو به بیرون در نظر گرفت که در خلالگذار از چندین مرحله بلوغ، سرانجام در حلقه آخر به عنوان کالاهای مصرفی ظاهر میگردند.
البته تصویر وضعیت ایستا چندان مورد علاقه بوم باورک نبود. او تنها مختصرا به این پرسش میپردازد که «اگر بخواهیم میزان سرمایه را در سطح قبلیاش حفظ کنیم چه رویهای را باید طی نماییم؟» از خیر این سوال خیلی زود گذشته میشود و پاسخ به آن تنها تکیه گاهی میشود برای طرح سوالی مهمتر: «در صورت نیاز به افزایش سرمایه، چه باید کرد؟» پاسخ به این سوال دوم، نوعی تغییر در پیکربندی دوایر متحدالمرکز ایجاد میکند، چندین نوع تغییر پیشنهاد میشود، که هر یک به نوعی در برگیرنده این اندیشه هستند که اندوختن سرمایه تنها به قیمت پایینتر رفتن در ردههای بلوغ میسر است (به عبارتی کم حجم کردن دوایر بیرونی) و همچنین بیان میکنند که پسانداز امکان گسترش طبقات بالاتر بلوغ (به عبارتی تعریض دوایر داخلی) و خلق طبقات بالاتر جدید را بوجود میآورد. بوم باورک همچنین اشارهای هم میکند که در یک «اقتصاد بازار»، این کارآفرین است که چنین تغییرات ساختاری را فراهم میآورد و اعمال آنها نیز با تغییر قیمتهای نسبی سرمایه در مراحل بلوغ مختلف هدایت میشود. اصلیترین پیام بحث او واضح است: افزایش سرمایه، افزایشی همزمان و متناسب در ردههای مختلف بلوغ را به همراه نخواهد داشت. بلکه تنها منجر به تغییری در ارتباط میان ردههای بلوغ مختلف خواهد شد.
چنین صورتبندیای بر پایه مباحث منگر بیعیب و نقص بوده، و با توسعههای بعدی نظریه پردازان سرمایه مکتب اتریش نیز سازگار است. آنچه قابل سرزنش است حتی توسط دنباله روان بوم باورک این است که او کوشش کرد چنین بینش مهمی پیرامون ارتباط میان مراحل بلوغ را تنها با یک عدد ساده، یعنی متوسط دوره تولید بیان کند. سعی در تصریح چگونگی محاسبه چنین متوسطی بوم باورک را از نگرش آینده نگر منگر که در آن ارزشها (ذهنی) توسط کارآفرینان سنجیده میشوند دور ساخت. لازمه محاسبه متوسط دوره تولید آن بود که فرآیند تولید در قالب دادهها و ستاندههای مشخص فیزیکی، و فاصله زمانی میان آنها، فرمولبندی شود. همچنین ارائه نمونههایی از فرآیند تولید که در آن محاسبه متوسط دوره تولید امکانپذیر باشد، نیازمند فرض ثبات وضعیت است، که در واقع منجر به از بین رفتن معنای اقتصادی دوره تولید میشود.
بوم باورک راه را برای انتقاداتی نظیر آنچه توسط کلارک (و سپس نایت) مطرح شد گشود. در سطور بعدی نشان داده میشود که دفاع از نگرش بوم باورک به اقتصاد سرمایهبر در مقابل انتقادات کلارک تنها از طریق بازگشت به صورتبندی ذهن گرایانه منگر قابل انجام است یا آن که، به صورتبندی مجددی نظیر آنچه میزس ارائه کرد، مراجعه کنیم.
● تقابل کلارک
به نظر میرسد دوره تولید تنها در صورتی قابل محاسبه است که فرآیند تولید را به گونهای بسیار خاص توصیف کنیم، یعنی ترجیحا به صورت تکرار مداومی از فرآیندهای نقطه ورود و خروج دارای همپوشانی، مثال رایج در این زمینه، جنگلی است که در آن هر سال تعداد مشخصی درخت بریده شده و در عین حال بهطور همزمان به همان میزان نهالهای جوان کاشته میشوند. اگر جنگل را دارای ساختار بلوغ خطی فرض کنیم، پس میتوانیم با وجود همزمانی تولید و مصرف (قطع و کاشت) آن را در وضعیتی ثابت برای سالهای متمادی نگاه داریم. این مشهورترین مثال کلارک در زمینه همزمانی تولید و مصرف است.در مثال کلارک، مساحت جنگل ۲۰ جریب است. هر سال درختان موجود در یک جریب آماده برش میشوند. به زبان تکنولوژیکی، تولید چوب دارای بعدی زمانی است که بهطور دقیق و بدون ابهام قابل اعلام میباشد. در مثال او، ۲۰ سال طول میکشد تا درختی به بلوغ برسد. نکتهای که کلارک درصدد بیان آن است، مسلما آن است که عنصر زمان- زمان بیستساله غیرقابل انکار- کاملا بیربط است. خیلی ساده جنگل مزبور را باید منبع پایانناپذیر چوب دانست. از آنجا که قطع و کاشت درختان هر دو هر سال انجام میشود، دادهها و ستاندهها همزمان دانسته میشوند. دوره تولیدی که از نظر اقتصادی با معناست، بهزعم کلارک، نه بیست سال بلکه صفر سال است. این نگاه «همزمانی» به فرآیند تولید نام دارد: یعنی تولید و مصرف همزماناند.
وقتی کلارک عنصر زمان را از مدل اقتصاد سرمایه حذف نمود، در حقیقت توصیف خود از فرآیند تولید را مصون نگاه داشت: «کاشت و قطع درختان، به نوعی، همزماناند»
[ibid, p.۳۱۳]. در سایر اظهارات مشابه، او از عبارات: «چنانکه گویی»، «انگار که»، «تا اندازهای» و «به عبارتی» و غیره، استفاده کرده است. جنبههایی از فرآیند تولید که این عبارات برای آنها به کار رفتهاند، همان جنبههایی هستند که در نگرش مکتب اتریش به سرمایه از اهمیت برخوردارند. همزمانی تولید و مصرف تنها برای یک ناظر خارجی که هیچگونه آشنایی با «تمایلات و نیازها» و «مقاصد» اشخاص درگیر در فرآیند تولید ندارد، صادق است. با وجود آنکه منگر تئوری خود را اساسا بر پایه این مفاهیم ذهنی قرار داده، کلارک تعهدا از آنها دوری جسته است.
بوم باورک گاها فراموش میکرد که بر عنصر ذهنی نظریه سرمایه خود تاکید ورزد، و اغلب برای ارائه ریاضیاتی استدلال خود، از دیدگاه ذهنگرایانه فاصله میگرفت. اما نگرش او به اقتصاد سرمایهبر تنها زمانی که در قالب اصطلاحات اکیدا منگری تفسیر شود با معنا خواهد بود. مثلا در مورد مثالی که پیشتر ذکر کردیم، معناداری اقتصادی کاشت نهالهای جوان در قالب دو اصطلاح حضور «مقاصد انسانی» و «تمایلات و نیازها»ی آینده قابل فهم است. اگر نقش کلیدی این عوامل ذهنی مورد توجه قرار گیرد، آنگاه دیگر عنصر زمان جز به قیمت سست نمودن بنیانهای تحلیل قابل حذف از نظریه اقتصاد سرمایهبر نخواهد بود.
دیدگاه منگری و کلارکی تنها در صورتی قابل مقایسهاند که «تمایلات و نیازها»ی آینده با «تمایلات و نیازها»ی کنونی یکسان باشد، اما حتی در آن صورت هم خود این دو دیدگاه یکسان نخواهند بود. یکی از آنها پیرامون تبیین فعالیت تولیدی است (افراد برای آنکه بیست سال بعد برداشت کنند هماکنون درخت میکارند)، در حالی که دیگری با همانندی عوامل ذهنی حال و آینده جنبهای توصیفی دارد (افراد بهطور همزمان کاشت و برداشت- قطع درختان میکنند).
کلارک در جایی از بحث خود، به رابطه علت و معلولی میان کاشت و قطع درختان اشاره میکند. «برش امروز با درختکاری امروز ممکن شده است. بنابراین نهالی که امروز کاشته میشود علت مصرف درختی است که بیست سال عمر دارد.» نایت قدمی جلوتر برداشته و ادعا نمود که این کاشت امروز است که درخت بیست ساله امروز را تولید کرده و این همان مفهوم تولید است که هایک از آن به عنوان «استفاده ابلهانه از واژهها» یاد کرد.
در قالب نگرش منگری، فرمولبندی کلارک باید کنار گذاشته شود. زیرا یا ارتباط علت و معلولی آن، همانند تعبیر نایت، ابلهانه است؛ یا آنکه با فرض ثبات عوامل ذهنی در طی زمان، عنصر زمان را در ابهام فرو میبرد. استیگلر (Stigler) در ارزیابی خود از مباحثه کلارک و بوم باورک پیرامون همزمانی تولید و مصرف، آشکارا نگرش کلارکی را برمیگزیند. او فعالیتهای یک اقتصاد ایستارا به مثابه جنگلی که به آرامی در حال رسیدن به بلوغ است تصویر میکند- منتها این بار در قالب مثالی که دوره بلوغ درختها پنجاه ساله است. در بررسی او «نگهداری جنگل» جزئیاتی تکنولوژیکی است؛ سرمایه دائمی است و درآمدی مستمر دارد؛ و تولید و مصرف همزماناند. تمامی تحلیل بوم باورک با این بیان رد میشود: «البته میتوان گفت که پنجاه سال طول میکشد که هر ردیف از درختان به رشد لازم برسند، اما از آنجا که خروجی الوارها دائمی است اساسا نیازی به ذکر این مساله وجود ندارد.» [ibid.,p.۳۱۳]
اما اگر وظیفه نظریه سرمایه، همانطور که منگر نیز معتقد بود، ایجاد رابطهای علی- معلولی است، آنگاه بیان استیگلر باید معکوس گردد. این پیشبینی تمایلات و نیازهای آینده است که افراد را وا میدارد اکنون نهال بکارند. اینکه به سادگی بگوییم «نرخ خروجی الوارها ثابت و همیشگی است» بدان معناست که طراحی خاص و ثابت از تمایلات و نیازهای آینده، پیشبینیها و تصمیمات تولیدی را، به مثابه دادهای تکنولوژیکی وارد نظریه نماییم. البته واضح است که در صورت تحقق چنین طرحی، دیدگاه کلارکی قادر به توضیح فعالیتهای تولیدی خواهد بود. در این مورد خاص- البته به نظر بوم باورک نه چندان جالب- میتوان گفت که افراد بهطور همزمان تولید و مصرف میکنند، اما در واقع نیازی به گفتناش نیست! البته هدف از طرح تقابل نگرش بوم باورک و کلارک به یک اقتصاد سرمایهبر، تنها دفاع از بوم باورک در مقابل منتقدانش نیست. بلکه هدف اصلیتر جلب توجه به تفاوت میان صورتگرایی (کلارک) و ذهنگرایی (منگر) در توسعه نظریه سرمایه است. فرض وضعیت ایستا، برای هریک از این دو اهمیتی متفاوت دارد. در نظریه سرمایه کلارک، این فرض یک معیار تکنولوژیکی ضروری برای نظریهپردازی پیرامون جریانها (flows) و ذخایری (Stocks) است که مشخصه یک اقتصاد سرمایهبر هستند؛ اما برای نظریه بوم باورک البته تفسیر منگری آن این فرض موردی چندان جالب نیست. هرچند این تقابل در مباحثه بوم باورک و کلارک بیشتر قابل لمس است، اما در ارزیابی نظریه سرمایه بوم باورک آنگونه که توسط ویکسل رسمیت یافت نیز چندان بیربط نیست.
● ویکسل و صوریسازی نظریه بوم باورک
بررسی کامل کمک ویکسل به پیشبرد نظریه سرمایه اشتراکات بیشتری بین نظریهپردازی اتریشی و سوئدی به نمایش خواهد گذاشت. برای مثال در سخنرانیهای آموزشی ویکسل، ارتباط نزدیکی با رویکرد هایک به ساختار تولید یافت میشود. البته موضوعی که به مقاله حاضر مربوط میشود، توجه به فرمالیسم ویکسل و اثر آن بر دگرگونی اتریشی- سوئدی مفهوم سرمایه است.
همان جنبهای از اقدامات بوم باورک که انتقادات منگر را در پی داشت، در عین حال الهامبخش ویکسل شد. جهت توسعه سوئدی نظریه را میتوان در قالب ارزیابی انتقادی شومپیتر از اقدامات بوم باورک که پیشتر به آن اشاره شد دریافت. در آن ارزیابی دو ادعا مطرح شده بود، یکی آنکه «جای سوال است که آیا ضعف ریاضیاتی بوم باورک مانع از دستیابی او به کمال شده است» و دیگری آنکه مفهوم «دوره تولید» به اندازه کافی بسط نیافته و «مانع دستیابی خواننده به هسته مرکزی تفکر او میشود.» به نظر میرسد که در اینجا شومپیتر بر سر دو راهی قرار داشته است- هر چند او این ادعای غیرمحتمل را مطرح میسازد که استفاده بوم باورک از تکنیکهای پیچیده ریاضی، میتوانست به دستیابی سریعتر خواننده به هسته مرکزی تفکری که قصد مطرح کردنش را داشت کمک کند.
ارزیابی شومپیتر دو جهت کاملا مجزا را برای بسط مفهوم دوره تولید مطرح میکند. اول پیشنهاد میکند که با جایگزینی مثالهای محاسباتی ساده با ریاضیات پیچیده کار بوم باورک میتواند به کمال برسد- مثلا، از طریق دستگاه معادلات همزمان؛ که این معادلات بیانی صوری از روابط تعادلیای که بوم باورک به صورت محاسباتی نشان داده است خواهند بود - اما پیشنهاد دوم میگوید که، با ارتباط دادن مفاهیم نظریه بوم باورک نظیر دوره تولید و «درجه غیرمستقیمی»، به مقاصد و انتخابهای شرکتکنندگان بازار، میتوان آنها را قابل فهمتر ساخت و این به معنای ذهنیسازی مفاهیم طرح شده توسط بوم باورک خواهد بود.
ویکسل به دنبال آن بود که اندیشههای بوم باورک پیرامون فرآیند تولید سرمایهبر را در قالب یک چارچوب تعادل عمومی که با آموزههای والراس نیز سازگار باشد به کار گیرد. اما این صوری ساختن نظریه، منجر به آن شد که مفاهیم اساسیاش ربط اقتصادی و فهمپذیری خود را از دست بدهند. اگر ارتباط بین عنصر زمانی فرآیند تولید و انتخابهای اقتصادی افراد در صورتبندی مجدد بوم باورک از نظریه منگر تحلیل رفته بود، در صوری نمودن نظریه بوم باورک توسط ویکسل از آن هم بدتر شد. بررسی کار بوم باورک به نحوی در کار ویکسل تجلی مییابد. ارتباط میان مقادیر اقتصادی- به ویژه آن روابطی که شامل عنصر زماناند- تنها با تفسیری منگری دارای معنا هستند.
جای تعجب نیست که استیگلر بسط سوئدی نظریه را مهمل بداند. او تمامی چارچوب تئوریک ویکسل را بیاعتبار میداند، زیرا مفهوم نادرست عنصر زمانی مکتب اتریش را در خود دارد. استیگلر تنها پس از آنکه عملا هر گونه ربط اقتصادی نظریه ویکسل را رد میکند، به بررسی دقیق آن میپردازد. «تحلیل تکنیکی او به لحاظ ظرافتش جای تحسین دارد، اما به واقع تنها نمایشی از تکنیک است.»
● دگرگونی اتریشی- سوئدی
ویکسل توافقی بنیادی با آنچه به عنوان تز اصلی «نظریه اثباتی سرمایه» مشاهده کرد، دارد. «قاعده اصلی بوم باورک در تبیین بهره (interest)- بهره تفاوت ارزش یا پاداشی است که از مبادله میان کالاهای حال و آینده حاصل میشود- قاعدهای کاملا صحیح و مناسب است.» (wicksell,۱۹۵۴,p.۲۱) ولی او ارائه این مفهوم توسط بوم باورک را «نسبتا ناشیانه» و نظریه وی را ناقص میداند، از این رو سعی نمود با بیان مجدد این نظریه در قالب زبانی پیچیدهتر، اشکالات آن را رفع کند. فرمول بندی ریاضیاتی مجدد وی، از نظر خودش بهبودی در جهت «سادگی و شفافیت» ایجاد کرد. ویکسل همچنین متغیری جدید برای زمین و آنچه که «کالاهای رانتی اجارهای» مینامید وارد ساخت. هر چند او این گسترش را «کاملا بدیهی» میدانست، اما برای دستیابی به «تعمیم» نظریهاش ضروری مینمود. با این متغیر اضافه قادر میشد پنج معادله را ترتیب دهد که «دقیقا» و «برای اولین بار»، ارتباط میان عوامل اصلی اقتصادی یعنی نیروی کار، زمین و سرمایه را بیان میکنند. اختلافات بیشتری بین نظریه بوم باورک و ویکسل وجود دارد که از اهمیت خاصی برای مساله تقابل صورتگرایی (فرمالیسم) و ذهنگرایی برخوردارند. لازمه واکاوی این اختلافات آن است که به لایههای زیرین معادلات همزمان و مثالهای محاسباتی رفته و مفاهیمی از سرمایه که این نظریهها مورد استفاده قرار میدهند را بیازماییم.
بحث طولانی بوم باورک پیرامون مفاهیم مختلف سرمایه موجب شکلگیری طبقه بندیای از سرمایه با ردهها و زیرردههایی (دارای همپوشانی) نظیر: سرمایه ملی، سرمایه اجتماعی یا مولد و سرمایه خصوصی یا تحصیلی (acquisitive) میشود. باورک درکارتئوریکش تئوریک خود، به مفهومی از سرمایه که با نگرشاش به اقتصاد سرمایه بر هماهنگ بود علاقه داشت. نگرش او تعاریفاش را قابل فهم میسازند.
دو اظهار نظر تعیینکننده در صفحات ابتدایی «نظریه اثباتی»ی بوم باورک میتوان یافت. یکی «سرمایه چیزی نیست جز مجموع حاصل جمع کالاهای واسطه که در مراحل مختلف فرآیند مرحلهای تولید به وجود میآیند.» و بیان دیگری که به همین نتیجه میرسد «سرمایه اجتماعی را میتوان مجموع کالاهایی دانست که به عنوان ابزار تحصیل کالاهای اقتصادی توسط جامعه عمل میکنند.» (ibid.p.۳۲). بوم باورک سرمایه مربوط به فرآیند تولید چند مرحلهای را سرمایه اجتماعی یا مولد مینامید. همچنین «سرمایه خصوصی» شامل منابع سرمایهگذاری نشده میشود، و «سرمایه ملی» شامل سرمایهای میشود که به خارج وام داده شده، اما از آنجا که این اقلام ارتباط نزدیکی به نظریه او نداشتند چندان محل علاقهاش نبودند. در مقابل، تعریف ویکسل از سرمایه ارتباط اندکی- با فرآیند تولید واقعی دارد. در صورتبندی او سرمایه شامل «تمام کالاهای مادی بهرهرسان» میشود (Wicksell, ۱۹۵۴, p.۱۰۵). هدف تعریف او آن بود که همه کالاهای مصرفی با دوام و همچنین هرگونه ابزار تامین معاش را دربر بگیرد. در تحلیل او هیچ تلاشی برای جدا نمودن کالاهای سرمایهای که در فرآیندهای تولید چند مرحلهای به کار میروند از آنهایی که چنین نیستند انجام نشده است. «دوام، تنها معیار تعریف زیر ردهها است.» سرمایه در مفهوم عام «شامل کالاهای با دوام مصرفی و تولیدی هر دو میشود؛ «سرمایه در مفهوم خاص» شامل هیچکدام نیست. «کالاهای بسیار با دوام» به عنوان «کالاهای رانتی» تعریف شده و معادل زمین در نظر گرفته میشوند.
استیگلر صورتبندی بوم باورک را «طبقهبندی پیچیده و تصنعی انواع سرمایه» دانسته و صورتبندی ویکسل را «بیان بسیار بهبود یافتهتری از مفهوم سرمایه» ارزیابی میکند.
راجر دبلیو. گریسون
استاد اقتصاد دانشگاه اوبرن
مترجم:مجید روئینپرویزی، دومان بهرامیراد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست