جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
نبرد زنانه در صحنه
تئاتر کهگیلویه و بویر احمد طی چند سال گذشته دورانی درخشان را تجربه کرده است. نمایشهای این استان در جشنوارههای مختلف به اجرا در میآیند و به خاطر نگاه ویژه و سبک و شیوه منحصر به فردی که در مقایسه با سایر آثار شرکت کننده در جشنوارهها دارند مورد توجه قرار میگیرند.
«پرخاش زنی که مادر بود» در ادامه همین جریان روبهرشد و پس از مورد توجه قرار گرفتن چندین نمایش از یاسوج حالا در کنار نمایشی دیگر به سی و یکمین جشنواره تئاتر فجر آمده، در حالی در خانه نمایش به اجرا در آمده که تقریبا همانگونه که پیشبینی میشد فضایی جادویی از واقعیتی از انسان متعلق به یک فرهنگ را به روایت میگذارد که تمام مناسبات آن وابسته به جغرافیای بومی است.
نمایش یک داستان دارد. قصه نمایش در باره زنی است که در یک روستا به سختی چهار دخترش را بزرگ کرده و آنها در همه این سالها از گزند اجتماعی در امان نگاه داشته است. اما سلطه و کنترل سخت این مادر بر امروز و آینده دخترهای در خانه ماندهاش، بر خلاف اراده او با عشق و ازدواج پری ناز (دختر کوچکتر) به جنون بدل میشود. در این جنون خود خواسته و غریزی مادر دخترش را در خیالش برای همیشه میکشد و...
نمایش کاملا متکی بر یک پلات اولیه است. قصه دارد و براساس قواعد قصهاش پیش میرود. اما در عین حال ساختار روایت در آن کاملا با محوریت و اهمیت شخصیت پیش میرود. قصه نمایش به همان اندازه که غریب و دشوار به نظر میرسد، ریشه در جهان واقعیت دارد و به همان اندازه که ناممکن به نظر میرسد، در دنیای خودش توجیه پیدا میکند. در واقع این گونه به نظر میرسد که زمینهها و ریشههای رفتار شخصیت بر اساس مناسبات اجتماعی وابسته به سنتهای بومی شکل گرفتهاند.
آن چه مشخص است این است که نویسنده و کارگردان با تکیه بر مناسبات جغرافیای فرهنگی قصد توجیه وضعیت نمایشی پرداخت شده در اثرشان را دارند. در جامعهای که چشم نامحرم نباید روی دخترها را ببیند و در شرایطی مادر سالهای سال با وسواس پنهان کردن دخترها را به عنوان یک وظیفه سنتی و اجتماعی انجام داده است، یکی از دخترها بر خلاف قانون مادر عمل کرده و عاشق شده است. تخطی از قانون خانواده که به رهبری مادر اجرا میشود باعث طرد همیشگی دختر از خانه شده است. حتی خواهرها که به اجبار این قانون را پذیرفتهاند قادر به حمایت از خواهرشان نیستند.
غربت وضعیت نمایشی در دنیای واقعی را میتوان به این ترتیب درک کرد و حتی جذابیتها و زیبایی این وضعیت نمایشی را میتوان به عنوان یک قابلیت قدرتمند دراماتیک پذیرفت. اما در کنار همه اینها باید اعتراف کرد که قصه از نظر منطق و توجیه دراماتیک کاستیهایی هم دارد. کاستیهایی که مسلما نویسنده و کارگردان میتوانستند آنها را بر طرف کنند و از میان برداشتن این ایرادها حتما به جذابیت و جادوی وضعیت هم کمک میکرد.
تماشاگر نمایش و مخاطب داستان برای پذیرش وضعیت نیازمند درک شخصیت است. مادر به عنوان شخصیت اصلی کسی است که حاکم بر این وضعیت تعریف میشود. اما حتی اگر او و قوانین او را در جامعه سنتی داستان بپذیریم مطمئنا به عنوان کسی که مشتاق کشف دلایل برای توجیه رفتارها و شناخت وضعیت است میخواهیم بدانیم که دلیل کشتن عزیز دردانه مادر در قلب او و سلاخی پری ناز در خیال مادر چیست. زندانی که مادر در مقابله با اجتماع و دنیای بیرون برای دخترانش صلاح میداند، چرا و بر چه اساس ساخته شده است. در واقع تماشاگر میخواهد بداند که مادر چرا این دیوار بزرگ را میان دخترها و دنیای بیرون چیده است. شاید پاسخ این پرسش مهم را بتوان با شناسایی پدر دخترها پیدا کرد. اما متاسفانه خود قصه شناخت درستی در مورد گذشته مادر و حس واقعی و زنانه او نسبت به جایگاه زنانه دخترانش به دست نمیدهد. حتی تنها ورود یک مرد به دنیای نمایش هم نمیتواند راز این اقتدارگرایی و انتقام زنانه را بر ملا کند.
حتی در گسترهای دیگر میتوان گفت که پریناز قربانی جامعه سنتی و جغرافیای فرهنگی نیست. پریناز محکومی است که در قلب و ذهن مادرش قصاص شده است. حتی اگر بپذیریم که این قصاص به واسطه تخطی از قوانین خانواده صورت گرفته باز هم به دنبال پاسخ ذهن پرسشگری هستیم که میخواهد بداند چه دلیلی باعث وضع چنین قانونی شده است. بنابراین باز هم گذشته مادر اهمیت پیدا میکند. گذشتهای که در اتاقی تاریک از تماشاگر پنهان شده است و هر چند چیزی از جادوی ذهنی حاکم بر دنیای نمایش و فضای عجیب و جذاب اجرا نمیکاهد اما مجهولهای بسیاری را بر جای میگذارد که حتی میتوانست جذابیت و تاثیر نمایش را دو چندان کند.
بجز این «پرخاش زنی که مادر بود» در بخش دیگر نمایش موفقی است. از همان صحنه نخست شروع خوبی دارد. سه دختر در سه نقطه صحنه، آرزوها و هیات یک زن را در سه مقطع مهم از زندگی اش نشان می دهد و این ذهنیت آنها هر بار با لمس پارچهای سرخ به یک حس تلخ میرسد. اولی در لحظهای عاشقی پیشانیبند سرخش را لمس میکند، دومی در شب عروسی روسری سرخش را به صورت میپیچد و سومی شال سرخی را که به بدن باردارش بسته باز میکند. در کنار آرزوهای شیرین سه دختر که با لمس سرخی تلخ میشوند، ناگهان پری ناز پوشیده در لباسهای کاملا سرخ در صحنه ظاهر میشود.
گویی آنکه این سرخی به گناه آغشته باشد و مرز میان پاکی و ناپاکی به قوانین زنانه قرار بگیرد. در ادامه متوجه میشویم که این سرخی متضاد با سیاهی و تیرگی حاکم بر فضای اجرا حتی تجسم تصوری وحشتناک از مجازات است. و این مجازات در ذهن مادرانه یک زن در مورد دختر خطاکارش تحقق پیدا کرده است. عجیب آنکه حتی جامعه سنتی هم نه در کنار مادر، بلکه در مقابل او قرار گرفته است! حضور مداوم دایه به عنوان خط ارتباط جامعه با خانواده نشان میدهد که حتی جامعه نیز موضع موافقی با قوانین دشوار مادر ندارد.
دایه تنها فردی است که قصد از میان برداشتن این قوانین سخت را دارد. او در مقابل خواست مادر و قربانی این قوانین به عنوان یک واسطه تنها نیرویی است که تا اندازهای داستان را هم از رکود و سکون و سقوط به ورطه تکرار میرهاند. حضور دایه باز هم پرسشهای بسیار درباره ریشههای رفتار و منشا قوانین مادر را بیپاسخ میگذارد و بر ابهامها میافزاید. « پرخاش زنی که مادر بود» در خلق اتمسفر و فضاسازی موفقتر از روایتگری داستان نشان میدهد. بازی بازیگران که از زمینهها و الگوهای واقعی تبعیت میکند و در عین حال همه چیز را به سمت وهم و خیال گرایش میدهد، بخشی از این فضاسازی به شمار میآید. بازیهایی که انگار شخصیتهایی کاملا آشنا و واقعی را در کابوسی موهوم به نمایش میگذارند و جادوی روایت نمایشی را تقویت میکنند. در میان بازیگران هم محبوبه خادمی در نقش مادر شخصیت دشوار و حضور مسلط او را بیش از هز کس دیگر بر فضای اجرا حاکم میکند. علاوه بر بازیگران موقعیتسازی هم در جهت تقویت مود و روح حاکم بر جادوی اثر قرار میگیرد. صحنههای زیبای بسیاری در نمایش هستند که قطعههای تصویری زیادی را همچون مقاطعی از کابوس و وهم در ذهن تماشاگر به ثبت میرسانند.
در صحنه تاثیرگذار و پر از انرژی حنابندان پری ناز خطی مورب از حضور شخصیتها در کل صحنه ترسیم میشود که زیبا، عمیق و قوی است و در عین حال تکان دهنده و جادویی نشان میدهد. دایه، پری ناز را در مجمعی نشانده و مراسم را برگزار میکند. مادر چوبی را با دستها بر شانه نشانده و مردانه میغرد و چونان قصابی به رقص در میآید و در امتداد این خط مورب ترسیم شده در صحنه سه دختر به تلخی وضعیت را تکمیل میکنند. این میزانسن ترکیب زیبا بارها و بارها در صحنههای دیگر به اشکال دیگر تکرار میشود و در کنار سایر مولفههای اجرا، اتمسفر و انرژیای را خلق میکند که در نهایت به جادویی ذهنی منتهی میشود. جادویی که بارها و بارها در نمایشهای کهگیلویه و بویر احمد نمونههای آن را دیدهایم. سحری که در غریزه ریشه دارد و تکاندهنده و تاثیرگذار است. ترفندی که هنرمندان تئاتر کهگیلویه و بویر احمد به خوبی آن را شناختهاند و با ابزارها و نشانههای نمایشی به زیبایی آنرا در یک تئاتر به اجرا میگذارند.
نویسنده : مهدی نصیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست