چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فلسفهٔ معاصر انگلیس


فلسفهٔ معاصر انگلیس

واضح است که این بدان معنی نیست که نهضت به اصطلاح تحلیلی هر جا مؤثر بوده, چنین بوده است, چنان که مثلاً در مورد اسکاندیناوی چنین است بلکه مقصود این است که آن تعبیر در کشورهایی هم که نظرگاه های فلسفی شان با فلسفهٔ شایع در انگلستان به طور بارزی مختلف است تعبیری ناشناخته نبوده است

تجربه نشان می دهد که در برخی کشورها این تصور که بیشتر فیلسوفان انگلیسی حصول گرایان منطقی هستند هنوز کم نیست. آلفرد نورث وایتهد(۱) (۱۹۴۷-۱۸۶۱) پس از اف. اچ. برادلی(۲) به عنوان برجسته ترین عالم مابعد الطبیعه انگلیس ستوده شده است. ولی به نظر می رسد، و البته راست هم هست، که وی از جریان اصلی فکر در بریتانیای کبیر جدا مانده است. دیگر فیلسوفان مهم جدید و معاصر انگلیس (شاید تا حدودی به استثنای سامیوئل الکساندر، ۱۹۳۸-۱۸۵۹) متمایلند که اهل فلسفه آنها را حصول گرای بخوانند.

واضح است که این بدان معنی نیست که نهضت به اصطلاح تحلیلی هر جا مؤثر بوده، چنین بوده است، چنان که مثلاً در مورد اسکاندیناوی چنین است؛ بلکه مقصود این است که آن تعبیر در کشورهایی هم که نظرگاه های فلسفی شان با فلسفهٔ شایع در انگلستان به طور بارزی مختلف است تعبیری ناشناخته نبوده است.

در خود بریتانیا نیز اتهامی را که گه گاه برضد رشته شایع تفکر فلسفی وارد می سازند، به ویژه بر ضد آن چه گاهی به نام فلسفهٔ آکسفورد(۳) توصیف می شود، نوعی فکر عامیانه و دست کم مبهم است. گفته شده است که امروزه، فیلسوفان خود را «… از راه های گوناگون» تنها «به کارهایی مشغول می سازند که در آنها مردمان دیوانه می توانند چیزهایی دیوانه وار بگویند»(۴)

حصول گرایی منطقی، به هر تقدیر، محرک رک گو، و روشن بود. حصول گرایان منطقی، علم را جدی می گرفتند؛ آنان برنامهٔ محدود و مشخصی داشتند؛ آنان می دانستند که فرض های پیش ساخته شان چیست و می کوشند تا چه کاری انجام بدهند. ولی فیلسوفان لسانی(۵) با رغبت به موضوعات عامیانه دل داده اند، و اگر چنان اتفاق بیفتد که آنها موضوعات مهم را بحث کنند، در این که آن موضوعات را به صورت عامیانه(۶) بازگردانند، و یا این که بحث را شکل یک بازی فرهنگستانی(۷) ببخشند، سخت ماهرند. گذشته از این، چنین به نظر می رسد که آنها نه می خواهند مفهوم روشنی از فرض های(۸) خود داشته باشند، و نه از آن چه که بدان اعتقاد دارند. فیلسوفان گذشته نظرات جهانی ابراز می کردند که برخی اوقات با راه های زندگانی همگام بود. اختلاف جدید آنها از هرگونه توجه به ساختن نظرات جهانی یا گفتن به مردم که چه کاری و چه رفتاری باید بکنند تن می زنند؛ ولی در همین حال آنها استادان شناختهٔ اشارت به نوعی جهان بینی هستند بدون آن که آن را آشکارا بیان کنند. و در زمان توصیه آن را به صورت پوشیده یی همراه با محافظه کاری کامل بیان می کنند. آنان همه چیز را هم چنان که هست ترک می کنند و به ما می گویند که: ما هیچ دلیل کافی برای ادامه دادن آن چه می گوییم نداریم. به همین دلیل، این فلسفه جدید را می توان از هرگونه اتهام فاسد کردن جوانان تبرئه کرد. «فلسفهٔ زبانی هیچ کس را فاسد نمی کند. {ولی} آن چه این فلسفه انجام می دهد این است که موی دماغشان می شود و حوصله شان را سر می برد»(۹).

از نظرگاه یک مارکسیست نیز، این فلسفه به کلی فلسفهٔ بورژوازی است(۱۰).

بیان این که آن چه به نام فلسفهٔ لسانی توصیف شده است بی فایده است، به نظر من موضوع قابل بحث و سودمندی نمی آید. برخی از شنیدن موسیقی کلاسیک حوصله شان سر می رود، و برخی دیگر نه. گروهی به سبب شایعات بی اساس از جا در می روند؛ دیگران از آن لذت می برند. حقیقت، اگر همه دانشجویان انگلیسی فلسفه از موضوع هم چنان که برایشان عرضه شده بی حوصله شوند، و این بی حوصلگی به تنفر بینجامد، مشکل خواهد بود طالبان سزاواری برای «پست» های خالی «دپارتمان» های فلسفه پیدا کرد! ولی به نظر می رسد که موضوع چنین نباشد. و تا آن جا که من می دانم کاهشی در تعداد کسانی که فلسفه می خوانند بوجود نیامده است. پس اجازه بدهید که جنبه ملالت انگیزی این وضع را نادیده بگیریم و به موضوعات بیشتر بحث کردنی(۱۱) بپردازیم.

این تصور که بیشتر فیلسوفان انگلیسی حصول گرایان منطقی هستند یک سوء تفاهم است. نهضت جدید تحلیلی که از یک نظرگاه منفی آن را می توان به عنوان واکنشی بر ضد معنی انگاری انگلیسی به حساب آورد، به معنی واقعی آن از لحاظ تاریخی مقدم بر حصول گرایی منطقی بوده است. این نکته درست است که جی. ای مور(۱۲) (۱۹۵۸-۱۸۷۳) اظهار داشت که بخش اعظم مشکلی که در بحث و حل مسائل فلسفی با آن مواجه می شویم مربوط به عدم وضوح و دقت در تدوین کردن مسائل است و نیز به سبب اختلاط ناآگاهانه چندین مسأله جداگانه به عنوان یک مسأله تنها(۱۳). ولی این اظهار معادل این ادعا نیست که مسائل ما بعد الطبیعی بی معنی است(۱۴). اگر من اظهار بکنم که نظام سازان(۱۵) بیشتر شتابزده و بی پروا بوده اند و به روشنی از روی مسائل سخت با ناشی گری سرخورده اند البته ضرورتاُ من یک حصول گرای نیستم.

یقین باید داشت که تمایل ذهنی مور به جانب تحلیل دقیق و وسواس آمیز(۱۶) بوده است. و هم چنان که او می اندیشد عده یی از قضایای مفهوم همگان وجود دارد که صحت آنها برای همه معلوم است ولی تحلیل صحیح آنها نامعلوم است، و همین نشان می دهد که وی تأکید زیادی بر تحلیل معنی کرده است(۱۷). علاقه های خود او، او را به اندیشه یی کشانید که می توان آن را به پدیدار شناسی ادراک(۱۸) توصیف کرد. ولی اگر چه وی جنبش نیرومندی به نهضت تحلیلی داد، اما به صدور احکام جزمی دربارهٔ ماهیت فلسلفه تن در نداد. بی شک او چنین می اندیشید که آن چه فلسفه بدان نیاز مبرم دارد تحلیل دقیق است. ولی زمانی که عموماً دربارهٔ فلسفه سخن می گوید، آن چه می گوید کم و بیش دنباله روش های سنتی است. به هر حال، مردی که ادعا می کند «خوب» یک خاصیت غیرطبیعی تعریف ناپذیر اشیاء خوب است، به سختی می توان او را به عنوان یک حصول گرای توصیف کرد(۱۹).

مثلاً برتراند راسل (۱۹۷۰-۱۸۷۲) در دوره زندگانی دراز خویش دربارهٔ فلسفه بیان های گوناگون کرده است. هنگام لزوم، وی در معنی دقیق کلمه، فلسفه را با تحلیل منطقی یکی دانسته است(۲۰). وی همچنین بیانات حصول گرایانهٔ چندی دارد، نمونه را آن جا که می گوید همهٔ معرفت محدود، متعلق به دانش است، زیرا دانش آن چیزی است که ما کم و بیش می دانیم، و فلسفه چیزی است که ما نمی دانیم(۲۱). ولی او هرگز اصل پژوهش پذیری(۲۲) را به عنوان معیار معنی نپذیرفت. برعکس، وی اصرار می ورزد که این، یکی از وظایف فیلسوف است که علاقه زنده یی نسبت به آن «مسائل غائی» نگاه دارد که دانش نمی تواند به آنها پاسخ بدهد(۲۳). ولی به اعتبار این که این مسائل علمی نیستند، آنها را بی معنی نمی شمارد. علاوه بر این، راسل متمایل است که در تحلیل کاهشی(۲۴) به عنوان راهی برای رسیدن به معرفت درباره جهان بنگرد. وی دل سپردگی عمیقی نسبت به حصول گرایی منطقی اظهار داشت. ولی همواره معتقد بود که فلسفه باید تماس نزدیک با دانش تجربی داشته باشد، و فرضیه های فلسفی نیز باید بر یک پایهٔ علمی بنیاد گردد. دل سپردگی وی به حصول گرایی منطقی بیشتر به دلیل اعتقاد او بود بر اینکه برخلاف «فیلسوفان آکسفورد» حصول گرایان منطقی دانش را جدی می گیرند. با وجود همهٔ این ها، نمی توان گفت که وی معیار حصول گرایانه معنی(۲۵) را پذیرفته بود، و مابعد الطبیعه را بیشتر به عنوان امری بی معنی رد می کرد. اما وقتی هم که می خواست این کار را بکند، به کلی حاضر بود که نقش یک ما بعد الطبیعی را بازی کند!

مورد لودویگ ویتگنشتاین(۲۶) (۱۹۵۱-۱۸۸۹)، که به عنوان نویسنده رسالهٔ منطقی- فلسفی(۲۷) شناخته شده مسلماً چیز دیگری است. این دانشور برجسته از لحاظ نظری و عملی در حصول گرایان منطقی حلقهٔ وین(۲۸) تأثیر به سزایی داشته است. در حقیقت، ادعا شده است که اصل پژوهش پذیری(۲۹)، که معیار معنی شناخته شده، به طور ضمنی از ابزار منطقی – فلسفی برگرفته شده است. اما خود ویتگنشتاین اظهار داشته است که حصول گرایان منطقی {مقصود} او را بد فهمیده اند. و حتی وی به این نظر رسیده بود که هیچ کس نتوانسته است منظور او را دریابد، و این روشن است که میان تراکتاتوس و حصول گرایی منطقی حلقهٔ وین فرق هایی وجود دارد(۳۰). به هر حال، ویتگنشتاین به زودی نظریهٔ زبان(۳۱) را که در ابزار شرح داده بود ترک کرد و نظریه یی را گسترش داد که به معنی دقیق کلمه با حصول گرایی منطقی ناسازگار بود.

حصول گرایی منطقی، در انگلستان، به وسیلهٔ ای. جی. آیر(۳۲) با کتاب زبان، حقیقت و منطق(۳۳) به بهترین وجهی معرفی شده است، که چاپ نخستین آن به سال ۱۹۳۶ انتشار یافت(۳۴). این کتاب اگر چه نتوانست معتقدان تازه یی در صف اول فیلسوفان پیدا کند؛ ولی یقیناً توجه گروه بی شماری را برانگیخت و تأثیر قابل ملاحظه یی در اندیشه های زمان جنگ جهانی دوم نهاد. امروزه، حصول گرایی منطقی(۳۵) نه تنها به وسیلهٔ مخالفان مورد انتقاد قرار می گیرد، بلکه مدافعان نیز از انتقاد آن کوتاهی نمی کنند.(۳۶)، وقتی تعمیم های جامع آن گره بر ابروی فیلسوفان معاصر آورده است. ولی چون ما عادت کرده ایم که موافق قوالب(۳۷) حصول گرایی منطقی در گسترش فکر جدید انگلیسی بیندیشیم، مشکل است اضطراب حاصل در محافل فلسفی را، که معلول همگانی کردن اخبار خوب وین در انگلستان است، بستاییم.

این اضطراب در محافل فلسفی، به نظر من، بیشتر به سبب اشارت های ضمنی حصول گرایی منطقی در فضاهای اعتقاد مذهبی و خداشناسی پدید آمده است تا به علت چیزی دیگر. برای این که فلسفه ناممکن است ک از نظرگاه منطقی بتواند خداشناسی سنتی مسیحی را با پذیرش اصل پژوهش پذیری هم چنان که به وسیله رودلف کارناپ(۳۸) در مقاله «حذف مابعد الطبیعه»(۳۹) یا به وسیلهٔ ای. جی. آیر در زبان، حقیقت و منطق عرضه شده، سازش بدهد. کوشش برای ایجاد چنین ترکیبی، به عقیدهٔ من بسیار ناموفق بوده، یقیناً این کار ممکن است که یک تن، حصول گرایی منطقی یا تجربه گرایی منطقی(۴۰) را بپذیرد، و در همان حال اقرار به مسیحی بودن خود بکند. اگر آماده باشد که تجدیدنظر راستین در مسیحیت انجام بدهد و قضایای ایمانی مربوط به خدا را تفسیر کند مانند بسیاری از قصه ها که مسیحیان برای خودشان می گویند تا به آنها زمینه روانشناسانه بدهند و رفتار اخلاقی خود را تأکید کنند. این روشی است که به وسیلهٔ پروفسور ار. بی. بریث ویت(۴۱) (زاده ۱۹۰۰ م) در سخنرانی مشهور خود دید یک تجربی مذهب از ماهیت ایمان مذهبی(۴۲) دنبال شده است. در این صورت، به آسانی، تجربه گرایی منطقی می تواند با مسیحیت درآمیزد اگر بیاناتی که درباره خدا ابراز شده به عنوان بیاناتی درباره مسیح یا انسان دوباره تفسیر گردد، ولی این گونه اقدام ها بیشتر برنامه هایی است برای «غیرروحانی کردن»(۴۳) مسیحیت تا کوشش برای اختلاط خداشناسی با حصول گرایی منطقی. همچنین ممکن است که اصل پژوهش پذیری را از نو تفسیر کرد باری این که پژوهش پذیری از راه تجربه مسیحی دیگر هیچ قابل تأکید نمی تواند باشد. ولی در این صورت تجربه گرایی منطقی در صورت اصلی خود آشکارا ترک شده است(۴۴).

هدف نمایندگان حلقهٔ وین، البته تنها حمله به مابعد الطبیعه نبود. آنان برنامهٔ مثبتی داشتند، و آن یکی کردن دانش ها از راه ایجاد یک زبان همگانی بود. به عبارت دیگر، آنان توجه خود را معطوف به زبان علمی(۴۵) کرده بودند. و تا آن جا که معیار آنان از معنی مبتنی بر یک تحلیل علمی در فرضیه بود، راه برای هر کس باز بود که ادعا کند که هرگاه یک حصول گرای منطقی، یک سخن خاص(۴۶) را به عنوان «بی معنی از نظر لفظی» توصیف کند، وی اساساً چیزی بیشتر از این نگفته است که این سخن خاص بیانی از دانش تجربی نیست، به سبب مجذوبیت ایشان به زبان علم به عنوان نمونه یی از زبان با معنی(۴۷) حصول گرایان منطقی متمایل شده اند صورت های دیگر زبان چون «هیجانی»(۴۸) را به عنوان تنها معنی رساننده – انتقال دهنده(۴۹) با هم درآمیزدن. و بنابراین دربارهٔ پیچیدگی زبان داوری درستی نتوانسته اند بکنند.

توجه یافتن به پیچیدگی زبان، عموماً نام لودویگ ویتگنشتاین را فرا یاد می آورد. این نکته از نظریه قابل توجهی که از راه آن نظریهٔ تصویری قضایا(۵۰) را که در تراکتاتوس تفسیر داده بود، ترک کرد، بر می آید. وی نظریهٔ بازی های زبان یا زبان – بازی ها(۵۱) را گسترش داد که پس از مرگ او به نام بررسی های فلسفی(۵۲) انتشار یافت. علاوه بر این، خواسته اند که ویتگنشتاین موضوع نوعی از شخصیت پرستی قرار گیرد. و اگرچه تأثیر او بر روی تفکر جدید انگلیسی قابل ملاحظه است، می توان گفت اندکی هم مبالغه شده است. برای مثال، جی. ال. آستین(۵۳) نظریهٔ فلسفی خود را به کلی مستقل از ویتگنشتاین پایه نهاد. او نیازی نداشت که به وسیلهٔ یک فیلسوف کمبریج از «مذهب علمی»(۵۴) حلقهٔ وین عدول نماید. برعکس، وی کاملاً از پیچیدگی زبان و از غرابت حصول گرایی منطقی آگاه بود. با وجود این نظریهٔ بازی های زبان ویتگنشتاین از یک لحاظ مهم است. بازی های گوناگونی وجود دارد؛ ولی هیچ بازی «ماهیت بازی»(۵۵) را نشان نمی دهد. هیچ بازی، بازی نیست؛ نمونه ای که تمام بازی ها باید به عنوان بازی های کاذب(۵۶) به زحمت در زیر آن قرار گیرند. هیچ نوع از بازی ممتاز نیست، مگر برای مقصودی ویژه. اگر ما ورزش جسمانی بکنیم. بیشتر تنیس یا گلف را انتخاب می کنیم تا شطرنج و ورق بازی را. اما اگر بخواهیم پس از شام در پیش آتش بخاری یک بازی بکنیم، واضح است شطرنج یا ورق بازی رابر بازی تنیس و فوتبال یا گلف ترجیح می دهیم. مشابه با این، اگرچه توصیف، یکی از موارد کاربرد زبان است، اما تنها مورد استعمال آن نیست. تشکر کردن، ستایش کردن، لعنت کردن، دعا خواندن، پرسیدن، فرمان دادن و غیره نیز از کاربردهای زبان است. و هیچ صورتی از زبان مزیتی ندارد مگر برای مقصود ویژه یی. زبان علم بی تردید اهمیت بسزایی دارد. ولی این زبان نمونه یا «باب» ویژه یی تشکیل نداده است که تنها برای آن مقصود گسترش یافته باشد.

این بسیار کوتاه بینانه خواهد بود اگر بگوییم که برای نمونه زبان اخلاقی «بی معنی» است، زیرا مناسب با نمونه یا قالب توصیفی زبان علم نیست. بنابراین «زبان – بازی» اخلاقی به سبب مزایایی که خود دارد باید بررسی گردد. و اگر ما بخواهیم معنی اصطلاحات اخلاقی را دریابیم، باید کاربردهای آنها را در بازی – زبان بسنجیم که آنها در آن جا ریشهٔ اصلی خود را دارند. درست همانند این، هرگاه بخواهیم معنی کلمه «خدا» را بدانیم، باید دربارهٔ استعمال آن در زبان مذهب بیندیشیم(۵۷). گفتن این که این کلمه بی معنی است به سبب آن که اصطلاح دانش تجربی نیست، از پژوهش دربارهٔ زبان – بازی که صورتی از حیات را بیان می دارد، جلوگیری می کند.

نکته یی را که من یادآور شده ام می توان بدون مراجعه به ویتگنشتاین نیز بحث کرد.

حصول گرایی منطقی، مستلزم والا جلوه دادن زبان توصیفی، و به ویژه زبان علم است، تا به جایی که آن را در ردیف زبان نمونه یا مظهر قرار دهد. و معیار آن از معنی، نتیجهٔ یک امتداد یا سیر از معلوم به سوی مجهول(۵۸) در زمان تحلیل برخی بحث های تجربی یا ترکیبی است، بدین معنی که به منزلهٔ اسنادهای ممکن به تجارب حسی است. با وجود این، اگر یک فیلسوف این مفهوم شگفت معنی را رد کند و در پیچیدگی زبان و گوناگونی زبان – بازی ها یا کوشش های زبانی پافشاری نماید، نمی توان او را به عنوان یک حصول گرای منطقی توصیف کرد. او ممکن است اصرار ورزد که یک فرض نمی تواند یک فرض علمی بشمار آید، مگر این که در آغاز مستقیم یا غیرمستقیم از لحاظ تجربی آزموده گردد(۵۹). ولی به کار بردن مفهوم پژوهش پذیری تجربی به عنوان ابزاری برای تمیز فرض های علمی، همان چیزی نیست که آن را به عنوان معیار عمومی از برای معنی به کار ببرند.

نویسنده: فردریک - کاپلستن

مترجم: علی اصغر - حلبی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب فلسفه معاصر، نوشته فردریک کاپلستن، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات قلم


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.