دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

یک شعر, دو نگاه


یک شعر, دو نگاه

خوانش یک شعر و بررسی آن اتفاقی است که در بسیاری از انجمن ها و محافل ادبی رخ می دهد و اتفاقا در حاشیه این تماشاهای گوناگون به یک شعر است که بسیاری از نکات و ارجاعات ادبی, تحلیلی و تاریخی نیز بیان و باعث می شود تا خوانش یک شعر تنها به پرداختن سطحی به یک یا چند سطر و بیت خاص از یک شاعر محدود نشود

خوانش یک شعر و بررسی آن اتفاقی است که در بسیاری از انجمن‌ها و محافل ادبی رخ می‌دهد و اتفاقا در حاشیه این تماشاهای گوناگون به یک شعر است که بسیاری از نکات و ارجاعات ادبی، تحلیلی و تاریخی نیز بیان و باعث می‌شود تا خوانش یک شعر تنها به پرداختن سطحی به یک یا چند سطر و بیت خاص از یک شاعر محدود نشود.

یکی از رویکردهایی که در صفحه شعر جوان و بویژه در سال آینده خواهیم داشت، همین برخورد و تضارب نگاه‌های گوناگون به یک شعر خواهد بود و آغازگر آن نیز نگاه دکتر سیامک بهرام‌پرور و زهرا اسدیان به شعری از یاسر قنبرلو، شاعر جوان شمالی و صمیمی کشورمان است.

آمد زمینه‌سازی من را خراب کرد

اسباب‌های بازی من را خراب کرد

گیسوی «غیرقابل تعریف» و «بی‌حدش»

یک شب مخ ریاضی من را خراب کرد

او با نگاه آینه‌ای واقعی نساخت

خودبینی مجازی من را خراب کرد

مثل دوتا مثلث در هم فرو شده

با بولدوزر اراضی من را خراب کرد

اشغال شد خطوط و نیازم به ارتباط

احساس بی نیازی من را خراب کرد

چاقو، طناب‌دار، سرنگ هوا، تفنگ

اسباب‌های بازی من را خراب کرد

یاسر قنبرلو

● تقابل عشق و منطق

شروع این غزل، تامل برانگیز است، به گونه‌ای که مخاطب را کنجکاو می‌کند که تا آخر غزل را بخواند و ببیند این «زمینه‌سازی» و آن «اسباب‌های بازی» شاعر چیست؟!

چرا که زمینه‌سازی لفظی جدی است و حکایت از موضوع مهمی دارد، در حالی که در مقابل آن اسباب‌های بازی قرار دارد و این تضاد حس کنجکاوی مخاطب را برمی انگیزد.

واژه «گیسو» خبر از حضور یک معشوق می‌آورد و تا حدودی هویت نهاد مستتر در فعل «آمد» بیت قبل و حتی «او» مصرع بعدی را مشخص می‌کند.

«غیرقابل تعریف» و «بی حد» دو اصطلاح ریاضی هستند که به زیبایی جایگزین واژگان ادبی شده‌اند. «غیرقابل تعریف» مفهومی همچون «دلبری برگزیده‌ام که مپرس» و «بی‌حد» کمندی زلف یار را تداعی می‌کند.

اما باید دید هدف شاعر از کاربرد اصطلاحات ریاضی چیست؟!

در مصرع بعد کاربرد این اصطلاحات با «مخ ریاضی» ادامه پیدا می‌کند.

در این مصرع تقابل «شب» و «مخ ریاضی» قابل توجه است. در ادبیات عارفانه ما «شب» زمان دیدار عاشق و معشوق است و حال آن‌که «مخ ریاضی» بیانگر منطق و دلیل و برهان‌های عقلی است که در مقابل عشق قرار دارد.

در بیت بعد باز تقابل عشق و منطق به چشم می‌خورد. «نگاه» یکی از طرق ارتباط عاشق و معشوق محسوب می‌شود، که در کنار آن باز هم شاهد ردپایی از اصول فیزیک هستیم: «آینه واقعی»، «خودبینی مجازی». و در واقع معشوق شاعر را سرزنش می‌کند. بعلاوه این بیت یادآور این بیت آشناست: «از قضا آیینه چینی شکست/ خوب شد اسباب خودبینی شکست».

اما شاعر تا اینجا به زیبایی با واژه‌ها و اصطلاحات رایج در ریاضی و فیزیک بازی کرده تا علاوه برتقابل عشق و عقل، به «دوتا مثلث در هم فرو شده» که نشان اسرائیل و نماد ویرانگری (خراب کردن) هست، برسد.

در بیت بعد «اشغال شد» هم مراعات نظیری است برای اسرائیل، بولدوزر و اراضی و هم زمینه را برای گریز شاعر از مفهومی به مفهومی دیگر فراهم کرده است.

در حقیقت زمینه‌سازی به گونه‌ای مفهوم یک تصمیم مهم را دارد که شاعر دلایل منطقی و عقلانی برای آن دارد و اسباب بازی همان غرور و سرکشی و پافشاری‌های کودکانه است. اما معشوق آنقدر بزرگ و برتر و قدرتمند است که با یک نگاه خط بطلانی می‌کشد بر تمامی دلایل عقلانی و منطقی.

نکته قابل توجه در این غزل عکس‌العمل شاعر نسبت به همین قدرت و نفوذ معشوق است. شاعر در عین حال که برای معشوق احترام قائل است، با مبالغه‌ای که در بیت چهارم شاهد آن هستیم، به نوعی از معشوق خود گلایه و شکایت می‌کند. دربیت بعد ارتباط شاعر و معشوق خدشه دار می‌شود: «اشغال شد خطوط و نیازم به ارتباط/ احساس بی‌نیازی من را خراب کرد» و باعث می‌شود شاعر که فقط با عقل به تصمیم خود نگاه می‌کرده، متنبه شده و متوجه شود که عاقبت پافشاری و سرکشی چیست!

در بیت آخر شاعر اسباب بازی‌های خودش را معرفی می‌کند. در این معرفی علاوه بر این‌که شاهد مبالغه هستیم، نشان می‌دهد که زمینه‌سازی و تصمیم شاعر یک فاجعه یا یک خطای بزرگ را در پی داشته است.

اما قابل توجه‌ترین نکته در این اثر آن است که آنچه این غزل از همان ابتدا بر خواننده القا می‌کند، تصویر یک پسر بچه است. گرچه این تصویر با اسباب‌های بازی در ذهن متبادر می‌شود اما شیوه بیان اعم از به عاریت گرفتن اصطلاحات علمی، تکرار اصل تقابل عقل و عشق در ابیات، مبالغه و حتی انتقاد از معشوق نشان می‌دهد که شاعر متعلق به نسل نوخاسته‌ای است؛ نسلی که جسارت انتقاد از معشوق را دارد! و بی‌چون و چرا سخن معشوق را نمی‌پذیرد! شاعردر نهایت آنجا به خود می‌آید یا بهتر بگوییم، آنجا دست از پافشاری برمی دارد و حقیقت تصمیم خود را می‌بیند که معشوق را دلگیر کرده و «خطوط ارتباط مابین او و معشوق اشغال شده است».

زهرا اسدیان

● سر ریز ناخودآگاه

خانم زهرا اسدیان در خوانش و نقد این شعر، رویکردی تحلیلی و محتوایی داشته‌ و البته نکات خوب شعر را بدرستی برشمرده‌اند اما چند مساله نیز در غزل هست که سبب شده است کار آن اوج مورد انتظار را نداشته باشد. به عبارتی برخی ابیات به دلیل ضعف‌هایی باعث قطع ارتباط حسی مخاطب با اثر و اشکال در منطق اثر می‌شوند که سعی می‌کنم در ادامه به آنها اشاره کنم:

در بیت نخست چنان که گفته شد زمینه چینی خیلی خوب است ولی بیت یک اشکال کوچک در فصاحت دارد که سبب شده روانی اثر و نزدیکی‌اش به لحن طبیعی کلام که برای چنین شعرهایی که می‌شود نوعی غزل گفتار تلقی‌ کرد، عنصری بسیار مهم محسوب می‌شود مختل شود. «اسباب‌های بازی» جمع مناسبی برای «اسباب بازی» نیست! «اسباب بازی‌ها» مصطلح است و همین ایراد کوچک سبب می‌شود آن لحن گفتاری اثر به هم بخورد و در واقع مخاطب با دست‌اندازی برخورد کند که نتیجه سهل‌گیری شاعر و بی‌توجهی‌اش به زبان است و ارتباط حسی را منقطع می‌کند.

در بیت دوم باز هم آنچه گفتید کاملا صحیح است اما ترکیب «مخ ریاضی» ترکیب فصیحی برای این جمله نیست. توجه کنید که در لفظ عامیانه مخ ریاضی یعنی «کسی» که در ریاضی بسیار متبحر است نه خود «مخ» ! بنابراین باز هم لحن طبیعی کلام که قرار است از اصطلاحات عامیانه سود ببرد، مختل شده است؛ اینجا اگر ضروریات وزن اجازه می‌داد، خود کلمه ریاضی کفایت می‌کرد و عملا کلمه «مخ» حشو است و حتی اگر تقابل «مخ» و «خراب شدن» مورد نظر بود، کلمه «منطق» یا حتی «مغز» فصیح‌تر می‌بود.

بیت سوم بیت خوبی است که علاوه بر نکاتی که گفته شد، توجه به حقیقت و مجاز در این بیت خیلی رندانه است. به عبارت بهتر شاعر هر چند معترف است که تصویری که تاکنون از خود داشته است «مجازی» بوده، اما به این هم اشاره می‌کند که آینه معشوق هم «واقعی» نیست! یعنی معشوق آینه‌ای است که شاید تنها ضعف‌های شاعر را انعکاس می‌دهد نه توانایی‌هایش را !... به همین خاطر هم به او بی‌توجه است و شاعر می‌گوید شاید تصویر من از خودم صرفا تکیه به توانایی‌هایم داشته و مجازی بوده است اما تو هم دیگر از آن طرف بام افتاده‌ای و آش به آن شوری‌ها که تو هم می‌گویی نیست!

در بیت چهارم اما شاعر فضا را عوض می‌کند و به نظر من این تغییر فضا زمینه چینی خوبی ندارد. درست است که شاعر قصد دارد از مثلث ریاضی به ستاره داوود برسد اما این پرش ذهنی مفصل‌بندی مناسب را در اثر ندارد. به عبارت بهتر پل‌های تصویری اثر کامل نیست. اصلا ماجرای ریاضی بالا بیشتر در حیطه «جبر و احتمال» است نه «هندسه»! به همین دلیل فراخوان مثلث در مصراع اول فراخوان کاملی نیست و در نتیجه از شعر بیرون می‌زند.حالا به فرض که مثلث آمد، چرا در هم فرو شد؟... توجه کنید که ستاره داوود مثلث‌های فرو شده است اما آن نتیجه تخیل است نه مکانیسم تخیل!... به عبارت بهتر شکل درست این بود که شاعر منطقی برای در هم شدگی مثلث‌ها می‌آفرید و بعد می‌گفت حالا این شد ستاره داوود، پس تو اشغالگری. مثلا بر می‌گشت به ریشه مثلث داوود که حاصل رسیدن آسمان و زمین و در واقع نماد کلیت هستی است (و البته یگانگی خودآگاه و ناخودآگاه و در نتیجه وحدت روانی و خیلی چیزهای دیگر که در نمادشناسی این نشانه آمده است) و می‌گفت تو می‌آیی و زمین و آسمان را به هم می‌دوزی و آن وقت.... در پایان مطلب دوباره به این بیت برمی‌گردم.

در بیت ۵ ، شاعر اشغال شدن را به عنوان پل زبانی برای تغییر فضا قرار داده است و از اشغال زمین به اشغال تلفن می‌رسد که تمهید خوب و موفقی است. هر چند با اندیشه این بیت موافق نیستم، اما شاعر اندیشه خودش را بخوبی در این بیت گفته است. این که می‌گویم با این اندیشه موافق نیستم، به این دلیل است که عشق متعالی شروع بی نیازی است و نه نیازمندی!... عشق رابطه دو انسان مستقل است که بی هم می‌توانند زندگی کنند اما با هم بودن را ترجیح می‌دهند. «من بی تو نمی‌توانم زندگی کنم» غیر از سطحی بودن، بیانگر عدم‌استقلال فردی است و حاکی از جبر در انتخاب و البته نوعی اعتیاد، حال آن که چنان که گفتم عشق رابطه ۲ انسان مستقل است، کاملا مختارانه و البته در جهت شکستن عادت‌ها!... عشق تجربه هر روزه است.... بگذریم که این بحث دراز دامن است و به نقد فعلی ما برنمی‌گردد. شاعر اندیشه خودش را خوب بازتاب داده است.

در بیت ۶ اگر از همان ایراد گفته شده در مصراع اول در باب «اسباب‌های بازی» بگذریم، پایان بندی خوبی است برای جمع کردن شعر هر چند شاید کمی کلیشه‌ای و زیادی جنایی به نظر برسد. اما به هر حال با توجه به زمینه چینی شاعر در کلیت شعر در ذوق نمی‌زند.

● اما نکته پایانی:

به نظر من همیشه میان شاعری که تمهید می‌چیند و شاعری که ناخودآگاه می‌سراید فرق است و هماهنگی‌های شعری‌اش ناشی از نظم ناخودآگاه است. توجه کنیم، شعر سرریز ناخودآگاه است و ناخودآگاه خود موجودیتی منظم است. در نتیجه از کوزه همان برون تراود که در اوست. شعر هم منظم می‌شود و اجزایش به شکل پنهان با هم ارتباط می‌گیرند. یعنی این‌که مولانا ننشسته بگوید: خوب حالا می‌خواهم بیتی بگویم که در آن دو تا مراعات نظیر باشد، سه تا تضاد و ۵ تا ایهام و موسیقی‌اش هم تتتن تتتن تنانه باشد !... او سر به جنون گذاشته و شعر جوشیده و در ناخودآگاهی‌اش نظم گرفته است. این نوع شعر هم ارتباط‌های پنهان تری دارد یعنی تمهیداتش روکار نیست و هم صداقتی ناگفتنی دارد که «ناخودآگاه» مخاطب را قلقلک می‌دهد.

اما شاعری که می‌نشیند و تمهیدات را در شعر اجرا می‌کند بیش از آن که شاعر باشد، در بهترین حالت یک مهندس خوب و تکنیسین ماهر است. شما از خاقانی آثار درخشانی می‌بینید که حیران می‌مانید در توانایی ‌او در زبان و دانش و فن شاعری؛ اما خاقانی هیچ‌وقت سعدی و مولانا و حافظ نمی‌شود. حتی اگر بنای مقایسه را تکنیکی‌ترین شعر خاقانی و ساده‌ترین شعر این بزرگان قرار دهیم؛ چرا؟!... چون خاقانی در بسیاری از اشعارش یک صنعتگر چیره دست را به تماشا می‌گذارد نه یک شاعر جوشنده را. حال استثنا کنید برخی غزل‌های او را و البته قصایدی چون قصیده مسیحائیه یا قصیده اش در مرگ پسرش و....

در باب این غزل من معتقدم در برخی ابیات مثل همان بیت ۴، شاعر آگاهانه مفاهیم را در هم گره زده و به همین خاطر ماجرا تصنعی به نظر می‌رسد. تمهیدات را گذاشته تا مخاطب بخواند و بگوید تبارک الله شاعر!... این پیش اندیشیدگی نَفَس شاعرانگی را گرفته و ظرفیت جوششی کلام را کاهیده است. مثلا همین بیت را مقایسه کنید با بیت ۳ که همین تمهیدات را دارد، اما خیلی زیرپوستی‌تر.

بی‌شک شاعرجوان ما توانمند و به اسباب کارش در شعر آشناست. اما اگر می‌دیدمش به او می‌گفتم کمی بیشتر خود را رها کند تا تمهیدات از سطح به سمت عمق حرکت کنند و تزیینی آویخته برکلام نباشند بلکه خود کلام باشند بی‌کم و کاست.

سیامک بهرام‌پرور