شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

می‌گذرد هرچه بود و هست...


می‌گذرد هرچه بود و هست...

روزگار همین است که گاه باد سهمگین بر تو بوزد تا توانت را بسنجد...
چقدر مواظب شاخه‌های نورست بودی؟
چقدر حواست به ریشه بود که محکم در خاک بماند؟
چقدر از آن بالا محو تماشای گذر ابرها …

روزگار همین است که گاه باد سهمگین بر تو بوزد تا توانت را بسنجد...

چقدر مواظب شاخه‌های نورست بودی؟

چقدر حواست به ریشه بود که محکم در خاک بماند؟

چقدر از آن بالا محو تماشای گذر ابرها شدی؟

چقدر به پرندگان امان دادی؟

چقدر سایه افکندی بر این و آن؟

روزگار همین است که گاه رودخانه کنار تو آرام می‌گیرد

چقدر از آن خود را سیراب کردی؟

چقدر از آن را به دیگران بخشیدی؟

چقدر با صدای آن به آرامش رسیدی؟

چقدر خیس شدی و نم کشیدی؟

روزگار همین است که گاه آفتاب سوزان می‌تابد و گاه در خلوت شب ماه با تو قایم باشک بازی می‌کند

چقدر از آفتاب زندگیت بهره بردی و انرژی گرفتی؟

چقدر سوختی و ساختی؟

چقدر به مهتاب خیره شدی و راز دل برملا کردی؟

چقدر در تاریکی شب تنها ماندی؟

آری روزگار همین است که

که من و تویی می‌آییم و می‌رویم...

اما می‌گذرد و می‌گذرد و می‌گذرد؛ هرچه بود و هست؛ ایمان دارم...