جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

شاعری صمیمی و زلال


شاعری صمیمی و زلال

سهراب شاعری صمیمی است, به این دلیل که اندیشه و افکار خود را آن گونه بر روی امواج کلمات آشنا و خودمانی می نشاند که بی ذوق ترین انسانها ناخودآگاه تسلیم زیبایی اندیشه و روانی کلماتش می شوند

اهل کاشانم اما

شهر من کاشان نیست

شهر من گم شده است

من با تاب، من با تب

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام

سهراب شاعری صمیمی است، به این دلیل که اندیشه و افکار خود را آن گونه بر روی امواج کلمات آشنا و خودمانی می نشاند که ؛ بی ذوق ترین انسانها ناخودآگاه تسلیم زیبایی اندیشه و روانی کلماتش می شوند. این حالت خودمانی در سه مجموعه شعر سهراب یعنی «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز» بیشتر از سایر مجموعه هایش نمایان است.

در صدای پای آب، تجلی، خلقت و مرگ، تنهایی و عزلت، دم غنیمت شمردن، طلب و عشق، معرفت، استغناء و توحید، حیرت و فنا هرکدام با زبانی جدید در این مجموعه خودنمایی می کنند و این همان چیزی است که از آن به عنوان زبان جدید سهراب یاد می شود.

شهرت سپهری با «صدای پای آب» به اوج رسید و سرانجام در «حجم سبز» عظمت و نبوغ شعری خود را به دنیای شعر شناساند.

ایرادی که برای شعر سپهری گرفته می شود این است که از واقعیت های زندگی به دور است زیرا در شعرش هیچ نشانه ای از بدی و شرارت وجود ندارد و باید گفت که چنان غرق در نور می شود و چنان زیبایی و نیکی او را به وجد و حال وا می دارد که تقریبا زشتی و پلیدی را بدست فراموشی می سپارد. می توان گفت که سهراب از هیچ کوششی در ترسیم جهان با رنگ خوشبینی فروگذار نمی کند:

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت

از یاد من و تو برود

در دنیای شعر سپهری گویی هیچ چیز را یارای لحظه ای ایستایی نیست. چنین به نظر می رسد که همه چیز در حال سفر می باشد. حتی کعبه یعنی قبله ثابت مسلمین راهی دیارهای گوناگون و در حال حرکت است زیرا پروردگار را در همه جای جهان و در دل همه مردم گیتی می توان یافت.

کعبه ام بر لب آب

کعبه ام زیر اقاقی هاست.

کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، شهر به شهر

حجرالاسود من روشنی باغچه است

سهراب هیچ گاه به شیوه دیگر شاعران معاصر، آشکارا به سرزنش و پرخاش و پیام های متعهدانه برنمی خیزد بلکه شکایتها و شگفتی های خود را از آلایش های زمینی مردم زمانه با پوششی از دریغ به گذشته های پاک سپری شدی بازگو می کند.

همه پندهای سهراب نواخت تازیانه ای است که به آرامی به گونه های وجدان اجتماع می نشیند و این خود نموداری از تعهد شاعر است. (آب را گل نکنیم)

طبیعت گرایی و احترام به پدیده های هستی از دیگر ویژگی های شعر سهراب می باشد. اینکه می گوییم سهراب شاعر طبیعت گراست نه بدین معناست که وی همانند برخی متفکران مکاتب غربی در قرون اخیر منکر معنویت الهی است، بلکه بدین دلیل است که وی در جهان بینی خود در بین تمامی اشیای هستی فقط برای یک حقیقت ازلی و ابدی قائل به هستی حقیقی است و تمامی اشیای غیر از او، از انسان و طبیعت، همه جلوه های همان حقیقت واحد هستند، بنابراین قابل احترام و سزاوار ستایشند.

سهراب شاعری است که اگر سبزه را بکند، خواهد مرد. و خواستار آن است که «روی قانون چمن پا نگذاریم»، تا به آدمیان پیامی را در جهت خودسازی و آموختن رسالتی انسانی فریاد زند.

سپهری، زبانی نمادین و استعاره آمیز دارد و بیشتر مفاهیم استعاری در پیکر رنگها و پدیده های هستی و آفریدگان یزدانی فشرده است. شعر او از جهت موسیقی واژگان و آهنگین بودن جمله ها همانند است. جمله های کوتاه، پشت سر هم و با وزنی شبیه ضربی در هشت کتاب اندک یافت می شود. «تنهایی»، «عشق»، «گذری همیشگی» سه بن مایه ریشه دار در شعر سهراب است.

از دیگر خصیصه برجسته سبکی سپهری، دادن ویژگی سیلان و آبگونگی به غیر سیال است که از زیرمجموعه های هنجارگریزی معنایی است. از نمونه های این هنجار گریزی:

بسان نسیمی از روی خودم بر خواهم خاست

درها را خواهم گشود

در شب جاویدان خواهم وزید

کار مهمی که سپهری در شعرش ایجاد کرد، نامنتظر کردن ترکیب ها و بعضا تصویرهاست؛ یعنی تزریق بار جدید به همنشینی چند کلمه، یا تزریق بار جدید به چند کلمه همنشین.

برگی روی فراموشی دستم افتاد

هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد

مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ

و در کدام زمین بود

که روی هیچ نشستم

سهراب با به کارگیری مفاهیم و تصویرهای ذهنی درباره پدیده های مادی و طبیعی، همچون عناصر چهارگانه آب، باد، خاک و آتش به خلق آثار خود می پردازد و در اثر ضرورت نیازش به جاودانگی و بیکرانگی و فراسوی زمان بودن آن را با بیانی شاعرانه در می آمیزد. او همچنین در استفاده مفاهیم هندسی و ریاضی برای تعیین بینش فلسفی اش نسبت به جهان به مثابه رمز سکوت و الوهیت جهان بهره می گیرد.

سیر و سفر به شرق و غرب تجسس در آفاق وانفس، دستاوردی غنی از هنر و فرهنگ و دانش و بینش برایش به ارمغان آورد که چون چراغی فروزان، فرا راه زندگی اش قرار گرفت. گرچه جاذبه سرزمین آباء و اجدادی اش برای او جایی خاص داشت و گویی رشته ای نامرئی او را به سرزمین محبوبش کاشان پیوند می داد؛ لیکن سفر به شرق دور فلسفه ذهنی او را قوت بخشید تا آنجا که آثارش تلفیقی از هنر غرب و شرق شدند. گرچه در مقایسه این دو نگرش او راه شرق دور را بر غرب ارحج می داند. چنانچه درباره سفری که به پاریس داشت گفته: «در پاریس ابتذال به فراوانی به چشم می خورد.

زندگی من در اینجا ناهموار است. از خود می پرسم برای چه مانده ام؟ رهایی من در بند ماندن است می روم تا کنار خودم تنها بمانم. تنها بیندیشم، تنها احساس کنم. زندگی در این طرف ها، خلوت آدم را آشفته می کند. به هر حال در اینجا احساس می کنم چیزی را از دست داده ام. من به دنبال این چیز گمشده می روم.»

سهراب دقت و انضباط خاصی در هر کار داشت. و هیچ گونه بی نظمی و کج سلیقگی را برنمی تافت و این دقت، که گاه تا حد وسواس گسترش می یافت، در نامه نگاری بیشتر جلوه می کرد، در یکی از نامه هایش چنین نوشته: «چقدر آدم ها بیراهه می روند. از کنار گل بی اعتنا در می گذرند. می روند تا شعر گل را در صفحه یک کتاب پیدا کنند و بخوانند. روبروی زندگی نمی ایستند تا مشاهده کنند. برای همین است که حرف ها به دل نمی نشیند. برای همین است که در شعرها شوری نیست، در نقاشی ها جوشش زندگی گم شده است. چرا نگویم که من صدای قورباغه را در بهار به بسیاری از آهنگ ها برتری می دهم، اگر پای سنجش به میان آید، اثری که صدای قورباغه درما می گذارد شاید هم تراز تاثیر ژرف ترین برخوردها در زندگی ما باشد.

سهراب در مورد کتابخوانی معتقد بود که: «هنگامی که کتاب می خوانیم که در حاشیه روح خودمان هستیم. برخورد ما با کتاب زمانی دست می دهد که شور نگاه کردن را از دست داده ایم. هرگز در چهره مردی که سر در کتاب دارد طراوت ندیدم.»

سپهری در مورد مرگ عارفانه می اندیشد. به گفته محسن احمدی: «سپهری زوال و نابودی آدمی را در گریز از واقعیت مرگ می داند لذا بامسئله مرگ و فنای آدمی برخورد کاملا عارفانه ای دارد.»

سپهری شاعری گوشه گیر بود . دیدی وسیع، جامع و فلسفی نسبت به انسان و کل کائنات داشت. سهراب غزلیاتی نیز سرود که یک نمونه آنرا زمزمه می کنیم:

از رنگ بریدیم و ز دیدار گذشتیم

با چشم فرو بسته ز گلزار گذشتیم

در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو

چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم

در راه سبک سیر نه پستی نه بلندی است

ابریم و از این دامنه هموار گذشتیم

پندار برانگیخته صد نقش فسون رنگ

این پرده دریدیم و ز پندار گذشتیم

دیدیم غباری چو بر آن، جامه فکندیم

از جاده دنیا چه سبکبار گذشتیم

خفتیم و شدیم از گذر خواب خبر دار

از رهگذر خواب چه بیدار گذشتیم

از آمدن و رفتن ما کس نشد آگاه

از رهرو این خانه پری وار گذشتیم

شعر مسافر سپهری شرحی از سیر و سلوک عرفانی است. چنانچه مسافر یک سمبل است که در یک نقطه و یک مرحله نمی ماند چون آب تر و تازه از جویبار زندگی و دریافت عبور می کند، مسافر یادآور حقیقت جویانی است که در طلب حقیقت وادیها را در می نوردد. به هر حال مسافر سپهری همانند عرفای شرق و برخی از شاعران صوفی مسلک غرب، هفت شهر عشق را می پیماید و مراحل گوناگون سیر و سلوک را پشت سر می نهد و به این نتیجه می رسد که انسان باید وسیع باشد و تنها و سربه زیر و سخت.

سفر مرا به زمین های استوایی برد

و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند

چه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد

وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت

سهراب همچنین یک نقاش نوگرا بود و نقاشی او در شعرش و شعرش در نقاشی او تاثیر داشته است. برخی بر این عقیده اند که او یک شاعر تصویرگرا بوده و چون تصاویر را تحت تاثیر نور در اشعارش به طور لحظه ای ثبت کرده است یک شاعر امپرسیونیست محسوب می شود. باید توجه داشت که سپهری یک شاعر امپرسیونیست صرف نیست بلکه ثبت و پهلوی هم قرار دادن مناظر متنوع و پدیده های گوناگون در شعرش برای بیان منظور خاصی بوده است. سپهری در واقع شاعری است اکسپرسیونیست که می خواهد با ثبت لحظه ها، آنچه در مافی الضمیر دارد به خواننده القا کند. ثبت صحیح و دقیق لحظه ها و پدیده ها مستلزم این است که ما عادات را به کناری نهیم، چشم ها را بشوییم و نگرش نو داشته باشیم.

سهراب سپهری شاعری تنها بود و در تهی نقاشی هایش پنهان، از این رو صدای او ز آنجا رساتر به گوش می رسید.

من چون مرغ کوه قاف از عالمی رسواترم

هرچه پنهان تر شدم از دیده ها پیداترم

رهرو بیدار دل را آرمیدن رفتن است

خوابم وزین همرهان بی خبر پویاترم

پرده خورشید و شبنم بارها دیدم به چشم

در تماشا محو گشتن می کند بیناترم

باد شب خیز بیابان گردم و از عالمی

تیره تر، سرگشته تر، آواره تر، تنهاترم

سهراب از بچگی حسرت پرواز داشت. زیرا در پرنده تیزی و شدت حیات محشر می کند. سپهری اولین شعرش را در ده سالگی سرود.

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان

نکردم هیچ یادی از دبستان

به قول خواهر سهراب، پریدخت: «سهراب متعلق به همه است، به همه آنها که چون او، با نگرشی عمیق به زندگی، در پی دیدار حقیقت اند. و گستره این نگاه شسته امیدوار، که به آرامش و جمعیت خاطری که او به زعمی در پایان بدان رسید دست یابند.»

هنوز در سفرم

خیال می کنم

در آبهای جهان قایقی است

و من، مسافر قایق

هزارها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و به پیش می رانم.

منابع:

۱- خاقانی اصفهانی،محمد؛ اصغری، محمدجعفر خوشبینی در شعر ایلیا ابوماضی و محمدحسین شهریار. ادبیات تطبیعی دانشگاه شهید باهنر کرمان: شماره ۲، بهار .۱۳۸۹

۲. خدایار، ابراهیم. بدنبال مروارید. مجموعه مقالات چهارمین اجلاس شرق شناسان ازبکستان.

۳. روشن ضمیر،محمدعلی، ویژگی های مشترک اشعار والت ویتمن و سهراب سپهری، ماهنامه بیدار، شماره ۲۶، تیر .۱۳۸۲

۴. زهتاب، ز. پیشه اش نقاشی ست. بازارچه، شماره ۳، خرداد و تیر .۱۳۸۲

۵. سپهری پریدخت. هنوز در سفرم: شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۰

۶. سجودی، فروزان، هنجارگریزی در شعر سهراب سپهری بحثی در سبک شناسی زبان شناختی. فصلنامه هنر، شماره ۳۲، زمستان ۷۵

۷. فخرالاسلام، بتول و نگاهی از چراغ لاله تا فانوس خیال، تابران، شماره ۴، خرداد و تیر .۱۳۸۰

۸. نجفی، محمدحسن، حجم زرد. بازارچه، شماره ۳، تیر و خرداد .۱۳۸۲



همچنین مشاهده کنید