جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کفشم کو...؟


کفشم کو...؟

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود.توی یک جنگل سرسبز و پر از درخت، روی یک بوته گیاه هزارپایی زندگی می کرد.هزارپا هر روز تمام هزار تا کفششو تمیز می کرد و دوباره …

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود.توی یک جنگل سرسبز و پر از درخت، روی یک بوته گیاه هزارپایی زندگی می کرد.هزارپا هر روز تمام هزار تا کفششو تمیز می کرد و دوباره پاش می کرد اما یه روز که از خواب بیدار شد و بعد از خوردن صبحانه ای مفصل خواست که کفش هاشو تمیز کنه با تعجب دید که یکی از کفش هاش نیست، خیلی ناراحت شد و توی بوته زار برای پیدا کردن کفشش راه افتاد.زنبور کوچولو که روی یه شاخه گل رز طبق معمول بال بال می زد هزارپا رو دید و سلام کرد، هزارپا با عصبانیت گفت: چه سلامی؟ نمی بینی کفشم گم شده.

زنبور کوچولو گفت: خب من که اونو برنداشتم و هزارپا بدون این که به حرفش توجه کنه از اون جا رد شد و رفت و کمی دورتر از زنبور کوچولو، کرم خاکی از زیر خاک سرشو بالا آورده بود و اون بعد از درست کردن یک تونل طولانی در حال استراحت بود، هزارپا با دلخوری گفت: ببینم تو کفش منو ندیدی آقا کرمه، آقا کرمه که خوابش میومد گفت: نه ندیدم و باز هزارپا تند و تند و تند به راه افتاد و خیلی سریع از اون جا رفت اما یک دفعه کفششو از پشت یک بوته کوچیک دید که بچه خانم مار اونو پاش کرده، با عصبانیت کفشو کشید و گفت: این کفش منه واسه چی اونو برداشتی؟

مارکوچولو گفت: خب آخه شما اون همه کفش دارین چی می شه یکی رو به من بدین هزارپا گفت: دارم که دارم ،دوست دارم داشته باشم این دلیل نشد که تو بی اجازه کفش منو برداری.

خانم مار که شاهد ماجرا بود خودشو به اونا رسوند و گفت: ببخشید خانم هزارپا من به جای پسرم معذرت می خوام، اشتباه کرده من خودم فردا به خانم کفشدوزک می گم که واسش یه کفش خوشگل بدوزه.بعد کفش رو به هزارپا داد و هزارپا با خوشحالی اونو پاش کرد و رفت.روز بعد مار کوچولو صاحب یه کفش خیلی خوشگل شده بود و برای عذرخواهی پیش هزارپا رفت و از اون روز به بعد اونا دوستای خیلی خوبی برای هم شدن.