چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
تمثیل و مَثَل در آثار عطار
فردا سالروز تولد فریدالدین عطار نیشابوری است؛ شاعری که عرفان را در قالب شعر درآورد و به مرغانی سپرد تا طیر هفت شهر عشق کنند و راه رسیدن به شهر عاشقی را برای مردمان هر زمانی بازگو کنند.
از جمله هنرهای عطار که مثالزدنی و همردیف مولانا و حافظ است، آوردن مثلها در قالب اشعار است.
رادویانی (ترجمان البلاغه، ۸۴:۱۹۴۹) گوید: «یکی از جمله بلاغت آن است کی شاعر اندر بیت حکمتی گوید، آن به راه مثل بود.» مولفان کتب بدیع چنین کاربردی را در شعر و نثر «ارسالالمثل» خواندهاند.
جملگی قدما و متاخران ارسال مثل را موجب آرایش و تقویت کلام و نیز نشانه قدرت گوینده دانستهاند؛ از جمله در کتاب فنون بلاغت و صناعت ادبی (همایی، ۴۷) میخوانیم: «گاه باشد که آوردن یک مثل در نظم و نثر یا خطابه و سخنرانی اثرش در پروراندن مقصود و جلب توجه خواننده و شنونده بیش از چندین بیت منظوم و چند صفحه مقاله و رساله باشد.»
عطار مثل مرغی را که انجیر میخورد و نوکش کج است، اینگونه در شعر خود گنجانیده است:
گر برادر همچو حاتم شیر خورد
«هر کجا مرغی است کی انجیر خورد»
مولانا همین مثل را اینگونه در شعر خود درج کرده است:
بر سماع راست هر کس چیر نیست
«طعمه هر مرغکی انجیر نیست»
حال اگر شاعری دو مثل را در شعر خود درج کند. به آن «ارسالالمثلین» گویند، نظیر:
ندانست یک جا بود دام و دانه
به پای خود آمد به سلاخخانه
یا این بیت مشهور حافظ:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند (دیوان/ ۱۲۰)
در آثارعطار دو گونه کاربرد مثل دیده میشود:
۱ـ کاربرد امثال معروف به طریق درج:
نباید گرگ را دریدن آموخت. (عطار؛ اسرارنامه: ۱۳۱)
ندارد گربه شرم از دیگ سر باز. (عطار؛ اسرارنامه: ۱۴۲)
نیابی گنج تو نابرده رنجی (عطار؛ جوهرالذات)
یابنده بُوَد، جوینده راه (عطار؛ خسرونامه: ۳۰۶)
نظایر: ابله نادان که خود را گم کند
کدخدای خانه مردم کند (سیستانی،افغانی)
ابلهی دیدم، که عقلش گم شده [یا کم شده]
کدخدای خانهمردم شده (شکورزاده، شیرازی)
که داند این چه کاریست و چه راهی
مگر همزان نمد یابد کلاهی (عطار؛ خسرونامه: ۳۰۷)
بانگ دهل از دور خوشتر (عطار؛ خسرونامه)
۲ ـ گاه برخی از اشعار عطار به دلیل شهرت و رواج در حکم مثلی درآمده که قبل از وی رواج نداشته است:
به یک شبنم دو توفان برنتابد (عطار؛ دیوان: ۱۲۳)
هیچکس گفتِ گدا نپذیرد (عطار؛ دیوان: ۱۷۲)
انگشت زنان بودم، انگشت گزانم کرد (عطار؛ دیوان: ۱۵۸)
عشق و افلاس است در همسایگی (عطار؛ منطقالطیر: ۳۸۸، فرهنگنامه)
ماخذ عربی برخی امثال
که غرقه در همه چیزی زند دست.(عطار؛ خسرونامه: ۱۷۴)
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند (مولوی؛ مثنوی: ۱/۱۸۱۷)
گاه به ماخذ خود اشاره دارد:
نکو گفت آن حکیم نکتهپرداز
که نیکویی کن و در آب انداز (عطار؛ خسرونامه: ۱۴۹)
مثلها
آب هرگز پایدار نیست (عطار؛ منطقالطیر: ۴۹)
آخر افتاده را که رنجاند؟ (عطار؛ دیوان: ۲۳۵)
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. (عطار؛ مصیبتنامه: ۲۳۸)
ارچه از چوبند هر دو، به بود منبر ز دار (عطار،شکورزاده)
این کمان هرگز به بازوی تو نیست (عطار؛ دیوان: ۳۲۹)
این گره کن به مهربانی باز (عطار؛ دیوان: ۳۳۵)
بارت گران است و خرت لنگ (عطار؛ الهینامه: ۱۵۳)
بازوی کرّار باید وقت کار (عطار؛ مصیبتنامه: ۳۶۶)
با کسان آن کن که با خود میکنی (عطار: ۱۶۱، دهخدا، شکورزاده)
درازی شب از رنجور پرسند (عطار؛ خسرونامه: ۱۵۶،تکمله)
درد هرکس به قدر طاقت اوست (عطار؛ دیوان: ۲۱۶، امثالموزون، شکورزاده)
درست از آب، ناید هر سبویی (عطار؛ خسرونامه: ۲۲۶، شکورزاده)
رخش باید تا تن رستم کشد (عطار)
ز حکم رفته نتوان کرد پرهیز (عطار؛ خسرونامه: ۲۸۹)
زری کاسان به دست آری تو بیرنج
ز دست آسان رود گر هست صد گنج (عطار؛ خسرونامه)
قطره باشد هر که را دریا بود (عطار؛ منطقالطیر: ۲۶۹، امثالموزون، دهخدا)
کار خدا را نه چون بود نه چرا (عطار؛ دیوان: ۷۱۸)
کسی کو بد کند، بد آیدش پیش (عطار: ۲۵۵، تکمله)
ماتمزده را به نوحهگر حاجت نیست (عطار، امثال موزون، حییم، عوام، شکورزاده، دهخدا)
مرد را رسوا کند بس زود زر (عطار؛ منطقالطیر:۱۱۷، دهخدا)
مردگان دانند قدر عمر و بس (عطار؛ مصیبتنامه: ۳۲۵، امثالموزون، شکورزاده، دهخدا)
مرهم ریش حرص، مرگ است. (عطار؛ الهینامه: ۴)
ملاحت باید اول (آنگه) پس فصاحت (عطار؛ مجموعه آثار، شکورزاده)
منه بیرون ز حد خویشتن پای (عطار؛ اسرارنامه، امثال موزون، شکورزاده، دهخدا)
مور چون در پشت گیرد کوه قاف (عطار، امثالموزون، دهخدا)
نابینا آن اولیتر که با عصا گردد (عطار؛ دیوان: ۱۳۴، دهخدا)
ندیده کس که سر بالا رود سیل (عطار، شکورزاده، دهخدا، امثالموزون)
نه تو را دشمن توان گفتن نه دوست (عطار؛ مصیبتنامه: ۶۵)
نه رَب داند، نه رُب .(عطار؛ منطقالطیر: ۱۵۳)
نیست مرد بیادب صاحبمقام (عطار؛ مصیبتنامه: ۱۳۹، دهخدا)
هزاران شیشه را سنگی تمام است (عطار؛ خسرونامه: ۱۵، تکمله)
یک همهدان در دو جهان کس ندید (عطار؛ دیوان: ۳۸۷، شکورزاده)
اگر باشی به مویی دستگیرم
برون آری چو مویی از خمیرم (عطار؛ خسرونامه: ۲۱۵)
ببویش مرده هم از گور برخاست (عطار؛ خسرونامه: ۲۵۴)
برو بر یخ نویس این گرم کوشی
ز سردی چون فقع تا چند جوشی؟ (عطار؛ خسرونامه: ۳۱۱)
برون آمد ز گو، در چاه افتاد (عطار؛ خسرونامه: ۳۱۱)
بیهوده بود بر آهن سرد زدن (عطار؛ مختارنامه: ۱۵۹)
چو بالش نیست با خشتی به سر بر. (عطار؛ اسرارنامه: ۱۵۸)
چو تنهایی نیابی هیچ یاری. (عطار؛ خسرونامه: ۱۰۲)
چو صبح آید که جوید وصل انجم
چو آید آب برخیزد تیمم (خسرونامه نیشابوری: ص۲۵۸)
دریا چو پدید شد، تیمم برخاست (عطار؛ مختارنامه: ۲۵۱)
روستایی باشد از پروانه خوش (عطار؛ دیوان: ۳۵۸)
به بویش مرده هم از گور برخاست (عطار؛ خسرونامه: ۲۵۴)
ز گل هم سیخ سوخت و هم کبابم
وزین آتش ز سر بگذشت آبم (عطار؛ خسرونامه: ۱۱۳)
قضای رفته را تدبیر مرگ است (عطار؛ جوهرالذات)
مکن هرگز بدی تا بد نبینی (عطار؛ جوهرالذات)
مهر و خون نخسبد در زمانه (عطار؛ خسرونامه: ص ۱۴۲)
مثلوارهها
گر به عیب خویشتن دانا شوی
کی به عیب دیگران بینا شوی (عطار،دهخدا)
ای پسر دنیا ندارد اعتبار. (عطار؛ لسانالغیب)
کار دنیا زادن است و مردن است. (عطار، شکورزاده)
کاِ عالم عبرت است و حیرت است (عطار؛ منطقالطیر: ۱۳)
چنان کز اندرون هستید در بازار بنمایید (عطار؛ دیوان: غزل۳۸۳)
هلاک نفس خوی زشت نفس است (عطار، دهخدا)
یک ذره به آفتاب والا نرسد
یک قطره به گرد هفت دریا نرسد (عطار؛ مختارنامه)
تمثیلهای عطار
شاعران برای تجسم دریافتها، کشفها و ذهنیات خود از روش تمثیل استفاده میکنند؛ زیرا برخی از مفاهیم و تجربههای انسانی، بدون تجسم حسی به دشواری قابل درک است.
نکته: شاعران برای تجسم دریافتها، کشفها و ذهنیات خود از روش تمثیل استفاده میکنند؛ کاربرد تمثیل در آثار عطار چشمگیر است. وی بیشتر به جای مثَل از تمثیلهایی استفاده میکند که بیتی از آن مثل رایج شده و یادآور داستانی است
تمثیل، نوعی تشبیه است، اما اغلب از تشبیه، مفصلتر است؛ یعنی عناصر و کلمات متعددی در آن نقش دارند. برخی تمثیلها با استفاده از پدیدهها و رخدادهای طبیعی ساخته میشود؛ مثلا:
هر کمان کز بس کشاندش بیشتر
تیر او بیشک رود در پیشتر (عطار، دهخدا)
ز جو آب روان برداشت آواز
که من رفتم ولی نایم دگر باز (عطار؛ خسرونامه: ۲۱۲)
گونهای دیگر از تمثیل، استفاده از حکایتهای رایج است، برای بیان اندیشه شاعر؛ مثل گاو را از خر نمیداند:
«گاو ریشی بود در برزیگری
داشت جفتی گاو و او طاق از خری
ازقضا در ده وبای گاو خاست
از اجل آن روستایی داو(مهلت) خواست
گاو را بفروخت حالی خر، خرید
گاویش بود و خری بر سر خرید
چون گذشت از بیع، ده روز از شمار
شد وبای خر در آن ده آشکار
مرد ابله گفت ای دانای راز
گاو را از خر نمیدانی تو باز (عطار؛ مصیبتنامه: ۲۵۵)
(حدیقة: ۶۴۷،امثالموزون) [کلیّات عبید زاکانی، ص ۱۵۲]
گاهی شاعر برای بیان اندیشهاش حکایتی جدید میسازد؛ مانند منطقالطیر عطار که برای بیان مراحل سلوک عرفانی، داستان سفر مرغان و جستوجوی سیمرغ را آفریده است.
تمثیل به این دلیل که مفاهیم ذهنی و گاه دشوار را برای همگان دریافتنی میسازد، وارد زبان گفتوگوی مردم نیز میشود. اغلب ضربالمثلهای رایج در اصل، بیان تمثیلی یک تجربهاند و بسیاری از آنها از میان سرودههای شاعران به زبان مردم راه یافتهاند؛ مثلا:
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
رسالت را رسولی چون تو ننشست
همه انگشت یکسان نیست بر دست (عطار؛ اسرارنامه: ۱۵)
یکی از روشهای اصلی شاعران سبک هندی است که به آن اسلوب معادله یا روش مدعا مثل میگویند.
بسیاری از بیتهای مشهور سبک هندی با همین اسلوب سروده شده است. چند نمونه را میخوانیم:
وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست
رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت
در کمال فقر چشم اغنیا بر دست ماست
هر کجا دیدیم آب از جو به دریا میرود
پشه با شب زندهداری خون مردم میخورد
زینهار از زاهد شب زندهدار اندیشه کن
کاربرد تمثیل در آثار عطار چشمگیر است. وی بیشتر به جای مَثَل از تمثیلهایی استفاده میکند که بیتی از آن مثل رایج شده و یادآور داستانی است؛ نظیر داستان عمید نیشابور: بنده پروردن بیاموز از عمید. (منطقالطیر، عطار: ۱۵۳، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۶۵)
گفت: آن دیوانه بس بیبرگ بود
زیستن بر وی بتر از مرگ بود
از قضا یک روز بس خوار و خجل
سوی نیشابور میشد تنگدل
دید از گاوان همه صحرا سیاه
همچو صحرای دل از ظلم و گناه
باز پرسید او که این گاوان کِراست؟
گفت: این ملک عمید شهر ماست
بود زیر اسب، صحرایی نهان
اسب گفتی باز میگیرد جهان
گفت: این اسبان کِراست این جایگاه؟
گفت: هست آن عمید پادشاه
رفت لختی نیز آن ناهوشمند
دید صحرایی دگر پر گوسفند
گفت: آنِ کیست چندینی رمه؟
مرد گفت: آنِ عمید است این همه
رفت لختی نیز، چون دروازه دید
ماهوش ترکانِ بیاندازه دید
گفت مجنون: این غلامان آنِ کیست؟
وین همه سرو خرامان آنِ کیست؟
گفت: شهر آرای عیدند این همه
بنده خاص عمیدند این همه
چون درون شهر رفت آن ناتوان
دید ایوانی سرش در آسمان
کرد آن دیوانه از مردی سوال
کانِ کیست این قصر با چندین کمال؟
گفت: این قصر عمید است ای پسر
تو که باشی، چون ندانی این قدر؟
ژندهای داشت او، ز سر بر کند زود
پس به سوی آسمان افکند زود
گفت: گیر این ژنده دستار، اینت غم
تا عمیدت را دهی این نیز هم
چون همه چیزی عمیدت را سزاست
در سرم این ژنده گر نبود رواست
* * *
در آن ویرانه شد محمود یک روز
یکی دیوانهای را دید در سوز
کلاهی از نمد بر سر نهاده
بد و نیک جهان بر در نهاده
بر او چون فرود آمد زمانی
تو گفتی داشت اندوه جهانی
نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد
نه از اندوه خود یک دم گذر کرد
شهش گفتا که چه اندوه داری
که گویی بر دلت، صد کوه داری
زبان بگشاد، مرد از پرده راز
که ای پرورده در صد پرده ناز
گرت خود زین نمد بودی کلاهی
تو را بودی بدین اندوه راهی [الهینامه، عطار، ص ۹۵]
که داند این چه کارست و چه راهی
مگر هم زان نمد یابد کلاهی (عطار؛ خسرونامه: ۳۰۷)
تمثیل در حوزه ادبیات داستانی به نوعی خاص از داستان اطلاق میشود که بر محتوا، درونمایه و بیان افکار پیش از خود وقایع تاکید دارد و میان معنای ثانوی و روایت صوری تطابق یک به یک وجود دارد و رویدادها، شخصیتها، اعمال، گفتار، توضیحات و زمینههای اثر با معادلهایی در نظام ایدهها یا رویدادهای بیرون از داستان مطابقت دارد.
کارکترهای روایت تمثیلی ممکن است قهرمانان اساطیری، حیوانات، اشیا یا مفاهیم مجرد یا انسان باشد. مثل:
گر بود در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحب درد را باشد اثر (عطار؛ منطقالطیر: ۱۷۸،) که برگرفته از داستانی از یوسف و زلیخاست.
نظیر: مادر را دل سوزد دایه را دامن (شکورزاده) / جگر جگر است و دگر دگر (شکورزاده) / غریبه غریبه است (شکورزاده) / غریبه را بکشی غریبه است (شکورزاده) / نوحهگر گوید حدیث سوزنام / لیک کو سوز دل و دامان چاک(مولوی)
ریشه روایت اول:
چون زلیخا حشمت و اعزاز داشت
رفت و یوسف را به زندان بازداشت
با غلامی گفت: «بنشان این دَمَش
پس بزن پنجاه چوب محکمش»!
«بر تن یوسف چنان بازو گشای
کاین دم، آهش بشنوم از دور جای»!
آن غلام آمد بسی کارش نداد
روی یوسف دید و دل بارش نداد
پوستینی دید مرد نیکبخت
دست خود بر پوستین بگشاد سخت:
مرد، هر چوبی که میزد، آشکار
نالهای میکرد یوسف زار زار
چون زلیخا بانگ بشنودی ز دور
گفت: «آخر سختتر زن، ای صبور»!
مرد گفت: «ای یوسف خورشیدفر!»
گر زلیخا بر تو اندازد نظر
چون نبیند بر تو زخم چوب هیچ
بیشک اندازد مرا در پیچپیچ
برهنه کن دوش، دل بر جای دار
بعد از آن چوبی قوی را پایدار!
تن برهنه کرد یوسف آن زمان
غلغله افتاد در هفت آسمان
مرد، حالی، کرد دست خود بلند
سخت چوبی زد که در خاکش فکند
چون زلیخا زو شنود آن بار آه
گفت: «بس! کاین آه بود از جایگاه
گر بود در ماتمی صد نوحهگر
آه صاحب درد را باشد اثر»
دکتر حسن ذوالفقاری
استاد دانشگاه تربیت مدرس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست