یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

طبیب دوار


طبیب دوار

روای گوید: که یک روز قبل از ظهر، حضرت علی(ع) را دیدم که زیر آفتاب سوزان کوفه، درهوای گرم به دیواری تکیه کرده و تنها نشسته بود. جلو رفتم و عرض کردم: در این گرمای شدید چرا زیر سایه تشریف …

روای گوید: که یک روز قبل از ظهر، حضرت علی(ع) را دیدم که زیر آفتاب سوزان کوفه، درهوای گرم به دیواری تکیه کرده و تنها نشسته بود. جلو رفتم و عرض کردم: در این گرمای شدید چرا زیر سایه تشریف نمی برید؟

فرمود: آمده ام شاید کار خیری نصیبم شود و بتوانم به داد مظلوم و حاجتمندی برسم. در همین حین دیدم زنی گریان و نالان به خدمت آقا آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! به دادم برس که شوهرم مرا اذیت و آزار رسانده و از خانه بیرون کرده است. در این هنگام با حضرت، همراه زن حرکت کردیم تا به در خانه اش رسیدیم و در زدیم.

مرد آمد و در را باز کرد و آقا را نشناخت. حضرت او را مقداری نصیحت فرمود و بعد دستور داد با همسرش با محبت رفتار کند و حقوق وی را رعایت نماید. اما جوان مغرور گفت حالا که به تو شکایت کرده، چنین و چنان بر سرش می آورم! علی(ع) فورا شمشیر را کشید و فرمود: من امر به معروف می کنم و تو ناسزا می گویی؟

درهمین وقت برخی از محبین حضرت که از آنجا عبور می کردند عرض کردند: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین»، جوان تا آقا را شناخت، عذرخواهی کرد و گفت با تشریف فرمایی شما، همسرم را می پذیرم و احترامش می کنم، بلکه صورتم را روی زمین می گذارم تا پا بر صورتم بگذارد. حضرت هم از او تشکر کرد و آنگاه خدا را سپاس گفت.(۱)

یا علی ای پادشاه لافتی

جان به تو قربان تو ای مشکل گشا

شک ندارم حل مشکلها تویی

چون ولی خالق یکتا، تویی

۱- داستان راستان، ج۲، ص۲۴۶