سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

از کربلای طلائیه تا کربلای حسین (ع) راهیست به وسعت خورشید


از کربلای طلائیه تا کربلای حسین (ع) راهیست به وسعت خورشید

وارد خاکی شده‌ام که در آن روحم وجود را نمی‌فهمد، سرم دست از خاک بر نمی‌دارد. اینجا چه خبر است؟ نور علی نور است.
غروب راز این زمین را می‌دانــــد. گویی آفتاب عشق طلوع ندارد. خاک …

وارد خاکی شده‌ام که در آن روحم وجود را نمی‌فهمد، سرم دست از خاک بر نمی‌دارد. اینجا چه خبر است؟ نور علی نور است.

غروب راز این زمین را می‌دانــــد. گویی آفتاب عشق طلوع ندارد. خاک و آب و آدمی‌اینجاست که معنا می‌گیرد. اشــــک‌ها امان روح را بریده اند. این کبوترها بی بال، تنها و زخمی‌و خاک‌های عـــــریان؛ اینجــــا فقط بایــــد ســــکوت کرد و به صـــدای دل گــــوش فرا داد.

اینجا کسی میل پرواز ندارد.

بوی عشق می‌آید.

اشک‌های نور قلب خاک‌های بی رمق را می‌شکافد.

جای جای گودال قتلگاه نوای مستانه‌ای به گوش می‌رسد. ذره ای از صفای خاکش روح را به عرش می‌برد.

مادری که سر بر خاک عشق امیدش را می‌جوید. وصف آن نه بر زبان آید و نه در ذهن گنجد. از کربلای طلائیه تا کربلای حسین (ع) راهیست به وسعت خورشید...