یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
شمااول بفرمایید، زیرا...
عصر پنج شنبه بعد از کار با عجله به سمت ایستگاه اتوبوس دویدم. خوشبختانه همین که به ایستگاه رسیدم اتوبوس هم آمد و سریع برای خودم یک جای خالی پیدا کردم. زمان اوج ترافیک بود و همه در حال برگشتن به خانه بودند. اتوبوس هم زود پر شد. چند ایستگاه بعد، زن میانسالی سوار اتوبوس شد و کنار من ایستاد. بلند شدم و جایم را به او دادم. خانم میانسال سرش را تکان داد و گفت: «نه پسرم شما بنشین.» پیش از این بارها با این وضیعت مواجه شده بودم. دوباره از او خواستم که به جای من بنشیند و گفتم: «شما بفرمایید. از من بزرگ تر هستید و خسته می شوید.» اما حرف های بعدی زن میانسال مرا بسیار متعجب کرد. او با لبخند به من گفت: «نه پسرم، چون جوان هستید شما بفرمایید.» من بازوی او را گرفتم و او را بر جای خودم نشاندم و از او پرسیدم: «خانم چرا این طور فکر می کنید؟ چون جوان هستم، باید شما اول بفرمایید نه من»! زن میانسال با مهربانی به من نگاه کرد و گفت: «از چهره شما متوجه شدم که بسیار خسته هستید.» کمی خجالت کشیدم و او ادامه داد: «دختر من نیز همسن شماست. او هر شب که به خانه می رسد از خستگی کم غذا می خورد و مستقیم به رختخواب می رود. می دانم از صبح تا شب مشغول کارهای زیادی هستید و فشارهای سنگینی را تحمل می کنید.
من معمولا در اوج ساعت کاری و پس از آن سوار اتوبوس نمی شوم چون جوانان خسته اند و با دیدن من فرصت استراحت کوتاه را هم از دست می دهند. امروز چون عجله دارم این کار را کردم، بسیار ببخشید.» به خانه که رسیدم حرف های زن میانسال همچنان در گوشم تکرار می شد و در آن هوای سرد، بسیار دلگرم شدم. بعدازظهر دوشنبه من برای یک مدت کوتاه بعد از ناهار به بانک رفتم. جلوی صندوق های بانک صف های طولانی وجود اشت. چاره ای نداشتم و با حوصله منتظر نوبتم شدم.
بیست دقیقه بعد، در جلوی من فقط پیرمردی بود. پیرمرد با دیدن من، مرا صدا کرد و گفت: «پسرم، بیا جلو اول شما کارتان را انجام دهید.» بسیار تشکر کردم و گفتم: «نه، آقا نوبت شماست، شما بفرمایید، عیبی ندارد.» پیرمرد خدید و گفت: «شما جوان هستید، اول شما بفرمایید. چون جوان هستید، اول شما بفرمایید.» پیرمرد ادامه داد: «بعد از این کار باید زود به شرکت برگردید، نه؟ بیا من عجله ندارم. کارتان را انجام دهید و بروید.» دیگر تعارف نکردم و رفتم جلو کارهایم را انجام دادم. کمک پیرمرد را قبول کردم چون می دانستم که در همان وقت دلش همانند دل من سرشار از احساس خوشبختی بوده است. مهربانی و دلداری سالمندان، سرمایه گران بهایی برای زندگی ما جوانان است، «چون جوان هستید اول بفرمایید.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست