پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

از تو سخن از به آرامی


از تو سخن از به آرامی

نگاهی به«آرام بخش می خواهم» نوشته محمدهاشم اکبریانی

«آرام‌بخش می‌خواهم» نام مجموعه داستانی است که نشر افکار اخیرا منتشر کرده است. تقریبا در تمام داستان‌های این کتاب یک نوع تکنیک نوشتاری به کار رفته است و کمترین عدولی از این تکنیکی که نویسنده انتخاب کرده به چشم نمی‌خورد. محتوای تمامی داستان‌ها حول محور عشق است؛ عشقی که یا به نتیجه می‌رسد یا از دست می‌رود یا گاهی هم به جنون ختم می‌شود.

نخستین داستان مجموعه «آرام‌بخش می‌خواهم» از نظر تکنیکی متفاوت‌ترین داستان این مجموعه است. اکبریانی در این داستان از خط سیر داستان‌های دیگر کتاب خارج شده است و این داستان خط منطقی باقی کتاب را ندارد. روایتی که برای داستان‌ها انتخاب شده، روایتی کلاسیک است. اما داستان اول، با عنوان «سیب‌زمینی و خنده» داستان دیگری است. این داستان روایتی سوررئال از عشق است گرچه زبان آن کاملا مشابه زبان داستان‌های دیگر مجموعه است. داستان دیگری که در این مجموعه مشابهت بیشتری با داستان اول دارد، داستان «جفت» است. این دو داستان، داستان‌های سوررئال موفقی هستند که توانسته‌اند با زبانی ساده و به دور از پیچیدگی‌های فرمی و زبانی و حتی روایتی خواننده را با خود همراه کنند. وقتی در داستان، قدم به دنیای غیرواقعی می‌گذاریم به مرزی خطرناک وارد می‌شویم؛ مرزی که می‌تواند یک نویسنده را به شکست برساند یا موفق کند. باید اتفاق‌های غیرواقعی را باورپذیر کنیم و این اتفاقی است که در دو داستان اول کتاب «آرام‌بخش می‌خواهم» رخ می‌دهد: «چند روز قبل من و شوهرم تو خونه نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون نگاه می‌کردیم که یهو شوهرم بدون هیچ مقدمه‌ای پرسید: از گذشته‌ا‌م خبری ‌داری یا نه؟ گفتم: یه کمی از گذشته‌ا‌ت برام تعریف کردی و گفتی که چی بوده و چی نبوده ولی اینکه یادم مونده باشه چی گفتی، راستش نمی‌دونم. شوهرم گفت: نه منظورم این نیست که از گذشته‌ا‌م بگی، منظورم اینه که بگی اون کجاست و کجا می‌تونم پیداش کنم؟ وقتی ازش پرسیدم: حالا چی شده بعد این همه مدت فکر پیدا کردن گذشته‌ا‌ت افتادی؟ گفت: فکر می‌کنم بعضی جاهاشو عوض کنم. منم که ترسیدم اون قسمتی رو که مربوط به دوره عاشقی‌مون می‌شه، عوض کنه، جواب نه دادم. البته واقعا هم نمی‌دونستم گذشته‌ا‌ش کجاست و اونو کجا گذاشته. بعد شوهرم بلند شد که گذشته‌شو پیدا کنه.» (ص ۹)

در این داستان وارد یک سفر می‌شویم؛ سفر زن برای پیدا کردن شوهرش و سفر شخصیت اصلی داستان؛ شخصیتی که او هم خانه، مادر و عشقش را گم کرده است. هیچ کنش و کشمکش پیچیده‌ای در این داستان وجود ندارد اما خواننده با آن همراه است. تنها کنش پیچیده این داستان خنده زن است به مرد؛ خنده‌ای که می‌توانست یک تصویر و داستان عاشقانه خلق کند، اما چنین اتفاقی نمی‌افتد. فقط زن شماره موبایلش را به مرد می‌دهد: «اون وقت شماره موبایلشو داد به من و رفت پی کارش. منم که این‌جور دیدم دوباره راه افتادم خونه‌ای پیدا کنم و جایی برای زندگی کردن به دست بیارم... فقط نفهمیدم اون چند دقیقه‌ای که با اون زنه بودم عاشقش شدم یا نه؟ گرچه قبلا گفتم اصلا چیزی به اسم عشق بینمون شکل نگرفت ولی واقعیتش نمی‌دونم چرا صحنه‌ای که با هم نشستیم و من همه سیب‌زمینی‌هاش رو خوردم و اون کلی بهم خندید، هی می‌یاد جلو چشمم و کیف می‌کنم.» (ص ۱۱)

داستان دوم هم به همین شکل روایت شده است اما از داستان سوم به بعد روال زندگی شخصیت‌های قصه‌ها به روال معمولی و طبیعی برمی‌گردد؛ روالی که هرروزه شاهد آن هستیم. اما شاید مهم‌ترین داستان این مجموعه از نظر خود نویسنده، داستان «آرام‌بخش می‌خواهم» باشد. این داستان ماجرای عاشقی است که در زندان است و به معشوقش نامه می‌نویسد و عشق و زندان را با هم مقایسه می‌کند. اکبریانی در این داستان قدری عجله به خرج داده و داستان را زود تمام کرده است. این داستان در ظرفیت یک داستان کوتاه نمی‌گنجد. نویسنده می‌توانست آن را به صورت یک داستان بلند بنویسد و آرام‌آرام شخصیت داستانش را به جنون بکشاند. زمینه‌های جنون در این داستان خیلی کمرنگ است اما ناگهان با جنون شخصیت داستان در بخش آخر قصه مواجه می‌شویم که این، توقع ایجادشده در مخاطب را برآورده نمی‌کند. داستان‌های دیگری در این مجموعه هستند که از زبان زن‌ها و دخترها روایت شده‌اند که در بعضی از آنها این زاویه دید زنانه چندان در داستان خوش ننشسته است.

بهاءالدین مرشدی

عنوان برگرفته از شعری از یدالله رویایی است.