چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به فیلم Nobody


نگاهی به فیلم Nobody

داستان از پایان آغاز می شود, البته اگر پایانی وجود داشته باشد, که آنچه در فیلم پیش روی ماست, بی هیچ آغاز و پایانیست

داستان از پایان آغاز می‌شود، البته اگرپایانی وجود داشته باشد، که آنچه در فیلم پیش روی ماست، بی هیچ آغاز و پایانیست. …و صحنه هایی که ازآن به عنوان حقه جادوگری یاد میشود،با پس و پیش شدن چون قطعات پازلی کنار یکدیگر چیده میشوند تا هویت و اصل داستان آشکار شود .

پس از پالپ فیکشن که شاید محکمترین آغازکننده شالوده شکنی روایی و بازی دادن زمان در این مسیر بود، فیلمهای بسیاری از این دست پدید آمدند که ممنتو (کریستوفر نولان) ،فیل (گاس ون سنت) و بمان (مارک فورستر) از درخشانترین این آثارند. اما اکثر این فیلم های ارزشمند در ساختار با به تصویرکشیدن شکست زمان در فرم ،فارغ از محتوا شده ،و یا وقعی به محتوا درآوردن فرم ننهادند. اما به نظرم شاون لیندن که پس ازدستیاری در فیلمهای تلویزیونی اقدام به ساخت فیلم بلند خود کرده است،به خوبی فرم و محتوا را در هم آمیخته، و هنر اصیل به نظرم همین است که از زیبایی ساختاری برای بیان معنایی بهره جوییم. وگرنه هر کس میتواند در چهره زیبارویی بنگرد و بگوید چه زیباست و بگذرد. گر چه مبحث زیبا شناسی خود بحثی است طولانی و متفاوت،همان جدل قدیم پیروان پارناس یا (هنر برای هنر) و مکتب هنر مفید. به قولی ازتئوفیل گوتیه از طرفداران پارناس:«هنر !………فایده اش چیست؟ زیبا بودن!آیا همین کافی نیست……هر چیز وقتی مفید شد دیگر نمیتواند زیباباشد،زیرا وارد زندگی روزمره میشود.هنر شکفتگی روح است در بطالت. برای ما هنر وسیله نیست ،هدف است.»

و شاید شما نیز بامن هم عقیده باشید که در عمل همیشه چنین نیست،چه بسیارزیباییها که پرسود و ثمرند. اشعار زیبا در کلام و بلند در معنی حافظ گواه این مطلب اند. شاید هم شما از پیروان گوتیه باشید(یک وقت فکر نکنید که من خود را یکطرف و گوتیه را طرف مقابل گذاشته ام)، در اینجا مقصود خارج از اثبات سخنان گوتیه و لوکنت دولیل و دیگران و یا اثبات عکس سخن آنان است ، اما آنچه مشخص است از دلایل قهر این گروه با مفهوم هنر،البته جدای خواستن استقلال برای هنر،آن است که مانع از زیبایی آن میشود. اما گمان نمیبرم هنری آنچنان متعالی که هم در خور زیبایی و و هم در خور معنا باشد با عقیده کسی منافات سفت و سخت داشته باشد. مگر آنکه محتوا به فرم و زیبایی بچربد و معمولا نیزچنین است که پس ازتحلیل اثری زیبا ، وقتی هدف مطرح میشود آنچه مد نظرقرار میگیرد هدف است نه وسیله. که این همان منبع اختلاف میشود…سخن به درازا کشید. فیلمی که پیش رو داریم به نحو چشمگیری ساختارشکنی زمانی را برای بیان مقصود اصلی خویش به کار برده تا باشکست نظم زمان، تعادل طبیعت را به معرض نمایش بگذارد. به عبارتی در اینجا زمان برای کارگردان فیلمنامه نویس ،ابزاری است برای نشان دادن آنچه در ورای زمان میگذرد. فیلمساز در لوای طرح داستانی بی زمان ومکان و سرد و خشن ، طبیعت را به تصویر در آورده، طبیعتی خشن و انتقامجو ، که زمانی ابدی را برای نیل به مقصود - که رسیدن به تعادل پایدار و جاودان است- در دست دارد. طبیعت همچون جادوگر پیری شخصیتها را به بازی میگیرد و این دور تا ابد ادامه می یابد تا شاید کسی از این گردونه رهایی یابد. ویل دورانت میگوید: «در اوان تاریخ سحربه منزله روح شعایر دینی به کارمیرفته.چنانچه مردم پولینزی چنین میپندارند که درجهان اقیانوسی پر ازنیروی سحر آمیزوجود دارد به اسم مانا و جادوگر کسی است که براین اقیانوس دست دارد و از آن در حل مشکلات برخوردار میشود.»

گر چه کارگردان در فیلم شاید بتدریج تمام سرنخها را برای مخاطب عام نشان داده و حتی به صراحت از کارما نام برده و به نظرمیرسد رفت و برگشتهای پیاپی به دو یا سه سکانس زیادتر از حد لازم باشد ،اما چیزی ازیکدستی اثر نکاسته است.

کارما گردونه ای که انسان گرفتارش است .یعنی هر فرد زندانی این جب راست که بیاید ،رشد کند ،رنج ببرد،زندگی کند،بمیرد و باز دوباره این حرکت دایره وار آغاز میشود. و اینبار در کالبد انسان یا حیوانی دیگر و به عبارتی قصه همان قصه سیزیف ،مطرود دستگاه زئوس است که به فرمانش سنگ به قله میبرد، سنگ رها میشود و ازنو،تا به ابد ،تا همیشه .

این سرنوشت محتوم همه ماست. کارما چنین فلسفه ای دارد که در این فیلم با شکست خط روایی داستان به خوبی به تصویر در آمده است. مردی به تصادف به نظاره رفت وآمد خود درگردونه هستی نشسته و در مواجهه با جسمهای متعدد خویش به بی باوری مطلق و سردرگمی درمقابل هویت خویش رسیده است . اما گویا حقیقت افسانه سیزیف را دریافته ،چرا که اذعان میدارد حقیقت این است که دنیایی که در آن گام می نهیم با همه پوچی قانونهایش ادامه خواهد داشت. و شاید تنها حقیقت موجود همین باشد.

شخصیت پردازی در فیلم به گونه ایست که گویی به واقع هر کسی هیچکس نیست و شاید این کنایه به عقاید مشرق زمین راهی باشد برای اثبات بی هویتی انسان مدرن و سرپوشی بر سوال بی پاسخ و کلیشه ای « و اما واقعا من کیستم» و همان قضیه فکر محدود و جهان نامحدود و غوطه نخوردن در بحر این معما که جز به دیوانگیش فرجامی نیست.

با همه نقاط قوت فیلم ،کارکرد قفل و کلید و دربسته که درفیلم به عنوان نماد به کار رفته اند بیش از حد رو و کلیشه ای است. شاید این فیلم را در فرم و محتوا بتوان به چشمه آرونوفسکی شبیه دانست . آن فیلم نیز با پرداختن به تناسخ و کارما ،رسیدن به کمال و خارج شدن ازگردونه هستی و به عبارتی نیل به نیروانا را مد نظرقرار داده است.

Nobody اثری در خور توجه و تامل است.

نگین همایونپور