یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رجوی با تبلیغات چهره شد


رجوی با تبلیغات چهره شد

مهندس ابراهیم محمدزاده متولد ۱۳۲۵ در مشهد بنا بر دوستی ِ دوران جوانی خود با مسعود رجوی, یکی از گزینه های گفت وگوی ما بود که وی را در دفتر روزنامه کیهان ملاقات کردیم در یک جلسه هفتگی با مسعود رجوی آشنا و توسط او به سازمان مجاهدین خلق معرفی شد ولی پس از آنکه نتوانست با افکار و عقاید آنان کنار بیاید از سازمان جدا شد

ـ گفت و گو با ابراهیم محمدزاده

مهندس ابراهیم محمدزاده متولد ۱۳۲۵ در مشهد بنا بر دوستی‌ِ دوران جوانی خود با مسعود رجوی، یکی از گزینه‌های گفت‌وگوی ما بود که وی را در دفتر روزنامه کیهان ملاقات کردیم. در یک جلسه هفتگی با مسعود رجوی آشنا و توسط او به سازمان مجاهدین خلق معرفی شد ولی پس از آنکه نتوانست با افکار و عقاید آنان کنار بیاید از سازمان جدا شد. در سال ۵۴ با آنکه عضو سازمان نبود ولی به خاطر معرفی شخصی به سازمان، دستگیر و به زندان افتاد و هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی آزاد گردید. او از مراودات بسیاری که با اعضای اصلی سازمان مجاهدین خلق داشته خاطرات زیادی دارد.

● جریان سازمان مجاهدین خلق در دهه ۴۰، با سه دیدگاه وارد فعالیت‌های اجتماعی‌ سیاسی مبارزاتی ایران شد. نخستین دیدگاه آن‌ها مذهبی بود که برای نشان دادن مذهبی بودنشان از کتبی نظیر نهج‌البلاغه استفاده می‌کردند. تفسیر سوره محمد(ص) و قیام امام حسین(ع) منتج از همین رویکرد مذهبی است. دیدگاه دوم آن‌ها مارکسیستی و تحت شرایط اجتماعی سیاسی سایر ملل مانند ویتنام، کوبا، جریان چه‌گوارا و مائو و به‌طور کلی بحث مبارزات خلقی کمونیستی در کشورهای دیگر بود. این دیدگاه تعهد رهایی ملت ایران از بندهای استعمار و استثمار امپریالیسم را بر روی شانه‌های خود احساس می‌کرد و از همین‌رو به نبرد مسلحانه روی آورد. سوم اینکه آن‌ها اعتقاد داشتند مبارزه در شرایط فعلی نیاز به یک‌سری مبانی علمی و فکری دارد و بدون علم مبارزه نمی‌توان اهداف متعالی مبارزه را دنبال کرد. نظر شما در این خصوص چیست؟

▪ اعتقاد آن‌ها به این نکته بود که تنها گروهی که می‌تواند انقلاب را به پایان مسیر خود هدایت کند همین سازمان است. جریان‌هایی نظیر چریک‌های فدایی خلق، جریان پویان و احمدزاده و نظایر آن به دو علت نمی‌توانستند پیشتاز این حرکت باشند. یکی عدم اعتقادات مذهبی آن‌ها در مبارزات و دیگر اینکه با فرهنگ مردم ایران آشنایی کامل ندارند. حتی بعضی از این جریان‌ها ضد فرهنگ هم تلقی می‌شوند. در عمل هم دیده‌ایم که آن‌ها خیلی زود شکست خوردند. حالا بحث این است که آیا سازمان مجاهدین خلق به‌واقع یک جریان مذهبی هست یا خیر؟ اینکه سازمان تفاسیر مارکسیستی از قرآن ارائه و در آینده هم تغییر ایدئولوژی می‌دهد به خاطر این است که عمق دیدگاه مذهبی‌شان کم است. آن‌ها نمی‌توانستند پیچیدگی‌های مسائل مبارزاتی و ادامه آن را بر اساس قوانین و مبانی اسلامی حل کنند. از همین‌رو به مارکسیسم پناه آوردند. دین دارای حصارهایی است که یک‌سری بایدها و نبایدها را برای انسان پیش می‌آورَد. این بایدها و نبایدها برای منافقین مشکلات عدیده‌ای را رقم زد. به‌عنوان مثال یک مسئله کاملاً محسوس و قابل لمس را مثال می‌زنم «مسئله ازدواج» در خصوص ازدواج، آن‌ها مخالف صد درصد این موضوع بودند. چراکه می‌گفتند یک چریک حرفه‌ای واقعی نباید با غل و زنجیر ازدواج وابسته شود. در سازمان هرکسی که ازدواج می‌کرد به‌نوعی فاتحه‌اش خوانده می‌شد. برای حل مسئله آمدند و صورت‌مسئله را پاک کردند و ازدواج را یک مسئله منتفی‌شده و منفی تلقی کردند و چون نتوانستند معضلاتی که در اثر ازدواج نکردن برای انسان پدید می‌آید را حل کنند. مسائلی که در خصوص فحشا و بی‌بندوباری‌ها در سازمان به وجود آمد حاصل همین بی‌تدبیری‌ها بود. منافقین با وجود داشتن مدعاهای مذهبی بودن انقیاد مذهبی را نپذیرفتند. چون در آن صورت باید در صف آموختن مبانی ابتدایی اسلام و راه‌ حل‌های ویژه اسلام ناب محمدی می‌نشستند و آن‌ها هرگز حاضر به این کار نبودند.

● شبیه موضع‌گیری منافقین در قبال حضرت امام را به‌نوعی در جریان مشروطیت و روشن‌فکران هم می‌بینیم. آنجا هم کسانی هستند که با تفاسیر غیراعتقادی از اسلام و قرآن سعی در انحراف جریان اصلی مشروطیت دارند و برخی از علمای مشروطه با آن‌ها مخالفت می‌کنند. به نظر شما این سابقه تاریخی تا چه میزان می‌توانست باعث روشنگری ماهیت جریان سازمان مجاهدین در عصر حاضر شود؟

▪ وقتی منافقین اولیه عنوان می‌کنند جریان‌های مارکسیستی در ایران نمی‌توانند اوج بگیرند، مسئله خلقی بودن به‌عنوان امتیاز آشنا بودن آن‌ها با فرهنگ مردم مطرح می‌شود. سازمان مجاهدین هم برای آنکه خود را نوک پیکان مبارزه می‌دانست، این مهم را مطرح می‌کرد. در زمانی که جریان سازمان در حال شکل‌گیری بود، سخنرانی‌های دکتر شریعتی هم در حسینیه ارشاد برگزار می‌شد.

پیش‌تر در کشورهای آفریقایی، افرادی مثل امه سزر یا فانون به خاطر اینکه نشان دهند برخاسته از توده‌های خلق هستند کنکاشی در سرودها و رقص‌های آفریقایی کرده بودند تا در آن‌ها زمینه‌هایی را برای اثبات خلقی‌ بودن خود بیابند.

در ایران هم مبانی دینی و اعتقادی و کتاب‌های مذهبی چون قرآن و نهج‌البلاغه و عاشورا و کربلا و امثالهم زمینه‌های بسیاری برای همراهی مردم با مبارزه را به وجود می‌آورد. به همین علت مذهبیون به‌عنوان پیشتازان مبارزه، هم مطرح می‌شدند. برای مجاهدین این یک ادعای صد درصد ضروری بود. آن‌ها وقتی می‌دیدند در طرف مقابل روحانیان شیعه قرار دارند و به نظر آنان جریان ۱۵خرداد و تبعید امام نیز به‌عنوان یک شکست و بن‌بست بود باید شیوه‌ای نو در طرح مبارزاتی و عملیاتی خود انتخاب می‌کردند. ۱۵ خرداد از لحاظ سازمان، یک نقطه بن‌بست بود. برای همین آمدند و عنوان کردند ما از روحانیت مسائل اسلام را بهتر می‌فهمیم. این قضیه بین خودشان مطرح شد. هرچند با شهید مطهری، شهید باهنر و دیگران در مورد تفسیر و تبیین آیات قرآن بحث می‌کردند و یا کتاب‌هایی مثل امام حسین(ع) را تفسیر و چاپ می‌کردند و در دسترس عموم می‌گذاشتند ولی در میان خودشان این مسئله شدت گرفت که روحانیت توانایی کار انقلابی ندارد و با معیارهای مبارزاتی آشنا نیست. ما باید پیشتاز باشیم و اسلام و مبارزه را معرفی کنیم. نقطه‌ضعف منافقین در وهله اول از همین‌جا شکل گرفت که تصور می‌کردند بیشتر از روحانیت می‌فهمند و به فرهنگ تشیع مسلط‌ترند.

یادم هست چند روز بعد از آنکه در یکی از جلسات بحث شهید مطهری در حسینیه ارشاد شرکت کرده و از بیانات عمیق ایشان لذت کافی برده بودم مسعود رجوی را دیدم و در مورد آن سخنرانی با او بحث کردم. جوابی که به من داد خیلی مهم بود. او به جای هر تحلیل یا انتقاد منصفانه در مورد بحث‌های آقای مطهری به من گفت: «‌رها کن این حسینیه ارشاد را با آن چلچراغش.» حالا ببینید حسینیه ارشاد و چلچراغ آن چه ربطی به بحث شهید مطهری داشت.

همان مشکلی که روحانیان با منورالفکران در زمان مشروطیت داشتند در سازمان هم وجود داشت و رجوی هم مجبور بود با پیش کشیدن بحث بی‌ربط چلچراغ حسینیه ارشاد رد گم کند و از جواب دادن طفره رود. امثال شیخ فضل‌الله نوری اگر حاضر نشدند به مسئله مشروطه تن دهند، به خاطر جریانی بود که سعی در انحراف مشروطیت از همان ابتدا داشت. حضرت امام هم همین حرکت را پی ‌می‌گیرند و در جواب برخی از سران مجاهدین که افکار و کتاب‌های سازمان را به ایشان ارائه کرده بودند می فرمایند: «شما اعتقادی به اسلام ندارید و می‌خواهید مبتنی بر معیارهای مارکسیستی، اسلام را تبیین و تفسیر کنید.» مجاهدین از ابتدا مارکسیسم را محور قرار داده بودند و اسلام را با آن می‌شناختند. این سیر تاریخی از دوران مشروطیت با معیارهای الهی اسلام در تاریخ ایران هویدا و آشکار است.

مهدی ملک‌زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطه جلسه‌ای را عنوان می‌کند که در باغ میرزا سلیمان ‌خان میکده شکل گرفته بود. این جلسه را عده‌ای از منورالفکران آن زمان برگزار کرده بودند. او سال تشکیل این جلسه را ۱۳۲۳ یا ۱۳۲۲ هجری قمری، یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه، عنوان می‌کند. در این جلسه اعلام می شود: «ما باید افکارمان را از روحانیان پنهان کنیم چراکه این‌ها در مقابل دولت هستند. باید یک همکاری موقت بکنیم و سپس کار را از دست آن‌ها بگیریم. ما نباید علمای نجف را در جریان کارهای خود قرار دهیم. چون آن‌ها در میان مردم نفوذ دارند.

منافقین هم بر اساس عدم تعهد به اسلام و بی‌سوادی نسبت به آن با جریان مذهب در جامعه ‌ بازی کردند و بعدها اثرات کار خود را دیدند. فاصله عمیق آنچه که در درون منافقین و تبلیغات ظاهر آنان در طرف‌داری از دین و روحانیت و موضوع مشترک روحانیان و منافقین در ضرورت مبارزه کار را به جایی رسانده بود که حتی آقای مهدوی کنی در خصوص احمد رضایی گفته‌اند: «اگر ایشان نمازشان را هم درست قرائت نکنند من در نماز به ایشان اقتدا می‌کنم.»

پرداختن به این نکته هم حائز اهمیت است که جریان سازمان مجاهدین خلق به‌نوعی از دل جریان نهضت آزادی برمی‌خیزد. آنان و مهندس بازرگان بعد از پیروزی انقلاب به‌عنوان پدر و فرزند فکری از یک دیگر یاد می‌کنند. به هر حال عملکرد لیبرال‌های مسلمان در آن سال‌ها و انشعاب بچه‌های هسته اولیه سازمان مجاهدین از نهضت آزادی بسیار مورد توجه است.

همان‌طور که مجاهدین، مهندس بازرگان را پدر فکری خود می‌دانستند در عین بی‌سوادی، یک غرور دینی داشتند که حتی در تحلیل‌های درون‌گروهی نه‌تنها روحانیت بلکه مهندس بازرگان را نیز عقب‌افتاده می‌دانستند و شرایط حساس مبارزه نیز به‌گونه‌ای بود که روحانیان در مورد مسائل اعتقادی آنان زیاد حساس نمی‌شدند. در واقع انتقادات مهندس بازرگان از روحانیت و عقاید شیعی و ارائه کتاب‌هایی نظیر «راه طی‌شده» که بیشتر به مسائل اعتقادی التقاطی پرداخته‌اند و خود را در همه مسائل از جمله مطهرات صاحب‌نظر می‌داند و فکر می‌کند می‌شود در باب فقه به‌راحتی صاحب‌نظر شد همه و همه موجب شد که منافقین نیز به‌راحتی خود را بی‌نیاز از روحانیت و مرجعیت احساس کنند. می‌دانید در ابتدای امر هرکسی که سمپات سازمان می‌شد باید کتاب «راه طی‌شده» را می‌خواند. در آن کتاب هم حدود دویست سؤال مطرح شده بود که باید فرد به آن‌ها پاسخ می‌داد. این روش و الگو سنت‌شکنی در اصول اعتقادات و فقه روشی بود که از مهندس بازرگان گرفته بودند.

● یعنی شما روشنفکری دینی و نفاق را به‌نوعی منطبق بر هم می‌دانید؟

▪ روشن‌فکری دینی دو نحله دارد. یک نحله‌اش این است که بعد از پیروزی انقلاب، حضرت امام، اسلام ناب محمدی(ص) را عرضه کردند و عجبیب‌تر آنکه اسلام آمریکایی را هم در مقابل آن قرار دادند. ایشان فرمودند این اسلام ناب محمدی(ص) است بدون هیچ‌گونه غل و غش. یک اسلام دیگر هم هست که در واقع همان اسلام شیوخ درباری و مرفهین بی‌درد است. یعنی همان اسلام التقاطی. حضرت امام تک‌تک آیتم‌های هر دو را به‌خوبی و روشنی مشخص کردند. عده‌ای بدون هیچ‌گونه ادعا به این حقیقت پی بردند. شاگردی ایشان را بر خود لازم دانستند و در این خط قرار گرفتند. به جبهه رفتند، شهید و جانباز شدند، مسئولیت گرفتند و اکنون هم با اخلاص هرچه تما‌م‌تر مشغول کار هستند. به یاد دارم حدود یک سال از انقلاب سپری شده بود و با آقای شریعتمداری عازم دفتر سیاسی سپاه بودیم. به ایشان گفتم: اگر امام نمی‌آمد و انقلاب نمی‌شد آیا ما غیر از همین حرفی که منافقین می‌زنند چیز تازه‌ای برای عرضه کردن داشتیم؟ ایشان هم گفت: به خدا نه. امام مرزها را مشخص و اسلام ناب محمدی(ص) را تعریف فرمودند. برای تعارض با آن اسلام آمریکایی را مطرح کردند. افراد هم دو شاخه شدند. یک عده تعهدشان را نسبت به اسلام واقعی احساس کردند و عده دیگری که می‌بایست خود را با سواد نشان می‌دادند آمدند شیر بی یال و دم و اشکم درست کردند و گفتند اسلام اگر این قسمت‌ها را هم نداشته باشد مهم نیست. به خاطر اینکه اندیشه‌های خودشان را به‌زور با اسلام مخلوط کنند و بگویند ایهاالناس! ما مسلمانیم. درصورتی‌که امام فرمودند دین خود را باید از حوزه بگیرید.

آن هم با تمام ملاک‌ها و معیارها. هرکسی بخواهد بدون آگاهی جامع به عرفان و فلسفه اسلامی مدعی مسلمان بودن بشود چاره‌ای جز مثله کردن اسلام ندارد. بنابراین روشن‌فکر مسلمان امروزی به معنای واقعی آن کسی است که تسلیم خط امام باشد. چون ارزش‌های خط امام در پیروزی انقلاب اسلامی، در تداوم انقلاب، در اثرات جهانی که حرکت انقلاب ایجاد کرده و تطابق آن با اسلام ناب محمدی(ص) که امام منادی آن بودند نشان می‌دهد اگر مورد قبول واقع شود درست است وگرنه اندیشه‌های لیبرالی، افکار التقاطی یک اسلامِ مثله‌شده است که هیچ دردی از روشن‌فکر امروزی دوا نخواهد کرد. شخصی که می‌گوید ما اصلاً فلسفه اسلامی نمی‌توانیم داشته باشیم شخصی است که نمی‌تواند در خصوص فلسفه اسلامی صحبت کند چون اطلاعات مربوط به آن را ندارد. پس از همان اول عنوان می‌کند که ما فلسفه اسلامی نداریم تا بتواند راحت از کانت، مارکس و پوپر حرف بزند. از ابتدا این‌گونه نبود که بعضی جریانات بگویند ما چیزی به نام وحی نداریم. این نتیجه‌گیری پس از سال‌ها دوری از معیارهای اسلام ناب محمدی به تعبیر امام رخ می‌دهد.

بی‌سوادی، ناآگاهی، نداشتن معلومات و تعهد به اسلام، انسان را به سمت یک اسلام مثله‌شده غربی هدایت می‌کند به همین دلیل است که مثل منافقین در ظاهر ادعای مسلمانی می‌کنیم ولی زیارت وارث برای مسعود رجوی و مریم رجوی می‌سازیم.

● در مقطع مبارزه علیه شاه و با توجه با اتفاقات سال‌های ۵۳ و ۵۴ سازمان مجاهدین و آشنایی شما با این جریان، در آن شرایطی که انقلاب فراگیر شد و رهبری امام و مشارکت روحانیان و مردم وضعیت جامعه را روشن کرد وضعیت سازمان مجاهدین چگونه بود؟

▪ من مهم‌ترین مشکل سازمان در سال‌های بعد از انقلاب را عقب‌ماندگی آن می‌دانم. این جریان یک عمر ادعای آن را داشت که ما نوک پیکان مبارزاتی قرار داریم، مقداری هم زمینه‌های اجتماعی طرف‌داری مردم را در قبل و آغاز انقلاب داشت ولی خط امام با همه ویژگی‌هایش آمد و با معرفی اسلام ناب محمدی مردم را در مسیر حرکت انقلابی انبیا قرار داد و سازمان از این حرکت جا ماند. مسعود رجوی پس از آزادی از زندان کسی نبود. یک‌سری تبلیغات صورت گرفت و او چهره شد. گفتند ما تشکیلات داریم، دارای سازماندهی هستیم و از این‌جور حرف‌ها. درصورتی‌که هیچ‌چیز نداشتند. یک فرهنگ هم‌زبانی با توده مردم در رابطه با اعتقاداتشان نمی‌توانستند ارائه بدهند. آن‌وقت می‌گفتند ما بهترین تحلیل‌گر مسایل اعتقادی و اسلام هستیم. باور آن‌ها این بود که خط امام یک دولت مستعجل خواهد بود و به‌زودی امام از اریکه قدرت می‌افتد و ما همه‌کاره انقلاب خواهیم شد. ما فرض می‌کنیم تحلیل‌های سطحی آن‌ها درست بود. اما سازمان مجاهدین حتی یک صبر انقلابی یک‌ساله هم نداشت. به‌فرض بر مبنای ادعای منافقین راه آن‌ها درست و راه امام و مردم نادرست بود. آیا این درستی راه نباید آن‌ها را وامی‌داشت با صبر انقلابی، غلط بودن راه رقیب بر مردم روشن شود؟ علتش هم بی‌محتوایی و بی‌برنامگی خود جریان منافقین است. آن‌ها به علت بی‌اعتقادی و نداشتن درک عمقی از موضوع انقلاب آن را مسابقه‌ای می‌پنداشتند که در آن امام برنده و آن‌ها بازنده‌اش بوده‌اند.

مسعود رجوی خود می‌گوید: می‌خواستیم به طرف جماران راه‌پیمایی کنیم. تحلیل او این‌گونه بوده است که یا حضرت امام اجازه راه‌پیمایی به ما می‌دهد یا خیر. اگر اجازه داد میلیشیا را حرکت می‌دهیم و طبعاً مردم عادی هم به خاطر عشق به امام به صفوف ما خواهند پیوست. ما از این ازدحام جمعیت بهره‌برداری خواهیم کرد و قدرت خود را به رخ انقلابیان خواهیم کشید. اگر هم اجازه ندادند ما در بوق و کرنا خواهیم گفت که ما می‌خواستیم یار و سرباز امام باشیم و در خدمت انقلاب گام برداریم ولی امام نخواست. آن‌وقت دیگر چاره‌ای نیست و باید به یاری خلق مسلمان مقابل حرکت امام بایستیم. اما امام به ایشان می‌گویند: «شما اسلحه‌هایتان را بر زمین بگذارید من خودم به میان شما خواهم آمد.» رجوی پس از آن گفت: «امام توپ را به میدان ما پرتاب کرد و هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم.»

پژوهشگر: محمد حسین عباسی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید