جمعه, ۱۵ تیر, ۱۴۰۳ / 5 July, 2024
مجله ویستا

الگوی رفتاری طراحان جنگ عراق


الگوی رفتاری طراحان جنگ عراق

دموكرات های مخالف كه اخیراً كنترل سنا و مجلس نمایندگان را در اختیار گرفته اند, به دنبال راه هایی برای جلوگیری از «سیاست سرپیچی» بوش هستند و مطمئن اند كه مردم آمریكا خواهان اعزام نیروهای بیشتر به عراق نیستند

راهبرد جدید جورج بوش، رئیس جمهوری آمریكا برای عراق واكنش های جدی به همراه داشته است، به گونه ای كه برخی كارشناسان این راهبرد را جدیدترین مرحله از یك فاجعه سیاسی می دانند كه ثمره و محصول اندیشه نومحافظه كاران كاخ سفید است و در عین حال همین كارشناسان معتقدند خود عراقی ها باید در محوریت هرگونه راهبردی برای موفقیت سیاسی در كشورشان باشند.

گادفری هاجسون و ریدار ویسر، دوتن از كارشناسان مسائل خاورمیانه، با ارزیابی راهبرد پیشنهادی بوش در مقاله ای در نشریه «اوپن دموكراسی» به ارائه دیدگاه های خود در قبال راهبرد اخیر كاخ سفید پرداخته اند. هاجسون در مطلب خود با عنوان «آمریكا در عراق: حضور در عراق، پرداخت هزینه» می نویسد: جرج دبلیو بوش در ۱۰ ژانویه سال ۲۰۰۷ دستور تسریع افزایش نیروهای آمریكایی در عراق را داد.

در عین حال، دموكرات های مخالف كه اخیراً كنترل سنا و مجلس نمایندگان را در اختیار گرفته اند، به دنبال راه هایی برای جلوگیری از «سیاست سرپیچی» بوش هستند و مطمئن اند كه مردم آمریكا خواهان اعزام نیروهای بیشتر به عراق نیستند.

به نظر می رسد دموكرات ها صرفاً با استفاده از اختیارات مالی كنگره می توانند با عدم ارائه بودجه مورد نیاز بوش برای ادامه جنگ از وخیم تر شدن اوضاع نابسامان عراق جلوگیری كنند. اگر چنین امری تحقق یابد، زمینه ساز یك رویارویی سیاسی و در عین حال چالشی با قانون اساسی خواهد شد؛ یعنی چیزی شبیه واترگیت.

اكنون زمان مناسبی برای طرح دو پرسش درباره تلاش فاجعه بار بوش برای تحمیل نسخه دموكراسی موردنظر خود به جهان است:

۱) آیا دستگاه هیأت حاكمه آمریكا سازماندهی و مجهز شده تا مسئولیت های امپریالیستی را كه دولت بوش برای اجرای آن فراخوانده شده است، انجام دهد یا خیر؟

۲) آیا مردم آمریكا، ۵ سال پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، از شكیبایی برای حمایت بی چون و چرا از سیاست های مداخله جویانه دولت خود برخوردارند یا خیر؟

من شخصاً دیدگاه ها و نظرات مختلفی را درباره سردرگمی و عدم صلاحیت هیأت حاكمه آمریكا برای اداره امور عراق بررسی كرده ا م كه به بن بست كنونی در این كشور منجر شده است و كتاب «دولت افكار» باب وودوارد نگاه دیگری به سیاست های دولت بوش درباره عراق است. من باید در قبال پاسخ سؤال اول این گونه نتیجه گیری كنم كه براساس شواهد موجود، دستگاه هیأت حاكمه آمریكا در حال حاضر سازماندهی شده و مجهز نیست و پاسخ سؤال دوم این است از قرار معلوم خیر.

اعتراف می كنم كه تمایلی به خواندن كتاب وودوارد نداشتم به این خاطر كه وی پس از آن كه فهمید ارزیابی كه از دولت بوش ارائه داده است، دیگر توجهی را جلب نمی كند، نظرش را عوض كرد. از نگاه جدید وودوارد مقاماتی كه موافقت كردند با وی صحبت كنند در كتاب وی بیشتر مورد توجه واقع شدند و آن هایی كه از رویارویی با وی خودداری كردند، در كتاب وی مجازات شدند.

در عین حال، وودوارد در شیوه جدید خود تقابل بوروكراسی نظامی غیرقابل فراموشی را با مقام های سیاسی به تصویر كشیده است.

نتیجه خلق موجوداتی است كه بی صلاحیتی آنها كاملاً مشهود است كه مقام های غیرنظامی چون: دونالد رامسفلد وزیر دفاع پیشین، دیك چنی و پل برمر از این دسته اند و در رابطه با مردان نظامی باید گفت نامناسب بودن تجارب آن ها كه خود را در قالب وظایفی دیپلماتیك می بینند، به راحتی قابل شناسایی است.

این كه چنین مقامات كاركشته و باسابقه در واشنگتن همچون رامسفلد و چنی را كه آماتور بنامیم، به نظر عجیب به نظر می رسد. من آن ها را آماتور می نامم، زیرا آن ها خود را آنچنان در موقعیت قدرت می بینند كه گویی وظیفه آن هاست كه دنیا را متحول كنند. با این حال آن ها چنین قدرتی ندارند و تجربه آن ها به حدی نیست كه در خدمت پیشبرد هدف بلندپروازانه شان درآید.

آنها سیاستمدار و ایدئولوژیست هستند. در سیستم واشنگتن، آن ها هیچ مانعی نمی بینند. هنگامی كه شغل خود را از دست می دهند، به تجارت خصوصی روی می آورند كه در آنجا استعدادهای آن ها درخدمت شركت هایی خواهد بود كه آن ها رابه خدمت می گیرند و عجب حقوق هنگفتی به آن ها پرداخت می شود. در این زمینه، چنی در صنعت انرژی، رامسفلد در داروسازی و برمر نیز در مركز مشاوره تجاری هنری كیسینجر به خدمت می پردازند.

آن ها علاقه دارند كه چند سالی را در پیشبرد ایده های خود و شهرت طلبی سپری كنند. این افراد برخلاف دیگرانی كه در خدمت حكومت های خود هستند، خود را وقف منافع عمومی نمی كنند. در حقیقت، آنها تصریح می كنند كه نگرش شان به دیپلمات ها و كسانی كه در خدمت جامعه هستند، آمیخته ای از سرگرمی و بی تفاوتی است.

ریشه عدم صلاحیت آمریكایی ها برای اداره یك «سیاست خارجی مستمر» در نگرشی نهفته است كه این به اصطلاح حاكمان خودخوانده جهان به آن اعتقاد دارند. البته این مسأله همواره اینگونه نبوده است، گرچه چنین سنتی به تاریخ آمریكا و دست كم به برهه انقلاب بازمی گردد. از زمان دولت های فرانكلین روزولت و هری ترومن (۱۹۵۳ـ ۱۹۳۳) دولتمردان آمریكایی كه از بانكداران خصوصی برای خود اسم و رسمی ایجاد می كردند، به دولتی كه اداره می كردند، احترام می گذاشتند.

اما این سنت در دولت آیزنهاور از سوی ژنرالی كه خود استاد بوروكراسی نظامی و دیپلماسی، همبستگی بود به پایان رسید. حتی در دولت های كندی و جانسون احترام نسبی به وظایف دولت به رغم اشتباه های فاجعه بار در ویتنام دیده می شد.

با بازگشت جمهوریخواهان با ریاست جمهوری ریچارد نیكسون و حتی رونالد ریگان است كه مردانی راهی قدرت می شوند كه هیچ ابایی از ابراز بی احترامی به دولت ندارند، و به قدرت رسیدن جورج بوش و همفكری دو مرد ترفندباز در كنارش یعنی چنی و رامسفلد دولت آمریكا به دست كسانی افتاد كه هیچ احترامی برای كشور قائل نبودند.

● فرهنگ فریب و تفرقه

اگر عراق اكنون ویران و پراز هرج و مرج شده و نفرت های فرقه ای درآن موج می زند و مكانی شده كه وحشیگری صدام حسین همچنان نمود دارد، عمدتاً به خاطر دولت آمریكاست كه توسط افرادی هدایت می شود كه واقعاً تصور می كنند «ملت سازی» می كنند.

بسیاری از اپیزودهایی كه با شرح و تفصیل زمزمه می شوند اكنون فاش می كنند كه این به اصطلاح ملت سازی شكست خورده است. برای مثال، باب وودوارد حكایت جالبی از جی گارنر ژنرال بازنشسته ای عنوان می كند كه به یك بازنشستگی پرسود برای اداره عراق پس از فتح آن فراخوانده می شود. گارنر دریكی از نشست های خود با مردی مواجه می شود كه خود را تام واریك از وزارت خارجه معرفی می كند (وزارتخانه ای كه داگلاس فیث معاون رامسفلد آن را وزارتخانه مردان نیك نام گذاشته است) و واریك خطاب به گارنر می گوید كه از خوب بودن برابر خارجی ها چیزی عاید نمی شود، گارنر از او می پرسد كه چگونه به این نتیجه رسیده است كه واریك در پاسخ می گوید: خب، یك سال و نیم است كه در حال مطالعه این مسأله هستم.

در اینجا بود كه این ژنرال بازنشسته كه ازسوی دولت بوش به عنوان حاكم استان فتح شده عراق اعزام شده بود، فهمید كه دولت وی بدون آن كه او بداند پروژه «آینده عراق» را پیش می برده است.

بوروكرات های نظامی یكدیگر را فریب می دهند. آنها همتایان غیرنظامی خود را فریب می دهند: واژه «همكار» مناسب نیست. آن ها به فرهنگ «لاف زدن» اعتقاد دارند. فرهنگ «شیرین زبانی» كه به واسطه آن بر تردیدهای عمیق خود در قبال تجارت طولانی اربابان سیاستمدار خود سرپوش می گذارند.

در خصوص عملكرد مقام های غیرنظامی در عراق باید گفت كه آن ها با ایدئولوژی های نومحافظه كاران خود را نمایان كردند. آن ها كه مغرور از پس زمینه آكادمیك خود بودند، به ویژگی های تاریخ عراق بی تفاوت بودند و برآن بودند تا عراق را به دست احمد چلبی و دیگر تبعیدی ها و «دارایی های» اطلاعاتی بسپارند. بسیاری از آن ها حتی به ساده ترین حقایق بی توجه بودند، برای مثال تفاوت های میان سنی و شیعه.

افرادی با صلاحیت نظامی و غیرنظامی هستند كه می توانند به خروج آمریكا از بحران كنونی در عراق كمك كنند. اندكی هستند كه بر آن شدند تا زبان عربی بیاموزند، اما این افراد دارای صلاحیت خود را در خدمت كسانی یافتند كه وزارت خارجه را به دلیل احترام به بیگانگان سرزنش می كنند و به دنبال تفرقه هستند، ارتش را در برابر تفنگداران دریایی قرار می دهند، سرویس اطلاعات دفاعی را در برابر سرویس اطلاعات مركزی قرار می دهند و جمهوریخواهان را برابر دموكرات ها.همه آن ها برای رئیس جمهوری كار می كنند كه راهنمایی ها و توصیه های دیگران را بی ارزش می داند و می گوید: بی خیال.

● هزینه سلطه طلبی

اكنون بوش به دنبال حیف و میل كردن پول هاست. وی اكنون دستور افزایش نیروهای آمریكایی به عراق را داده است. اندك افرادی در منطقه سبز بغداد و كاخ سفید در واشنگتن هستند كه معتقدند این استراتژی بوش كارایی دارد. عده ای هم هستند كه با بررسی سرخوردگی سیاسی بوش به این نتیجه رسیده اند كه حركت در مسیر جلو به پیشرفت تبدیل شده است. این دونالد رامسفلد بود كه قربانی ایده ضرورت اعزام نیروهای بیشتر به عراق شد.

هنری كیسینجر در سال ۲۰۰۱ مقاله سیاست خارجی آمریكا را منتشر كرد. وی در این مقاله می نویسد با وجود آن كه برتری آمریكا قابل توجه است، این مسأله به هژمونی منجر می شود و با بررسی رسانه ها و نارضایتی در كنگره، منافع آمریكا در سیاست خارجی در كمترین حد خود قرار دارد.

چند هفته بعد منافع آمریكا در جهان خارج در ددمنشانه ترین روش خود نمایان شد. اما پس از حادثه ۱۱ سپتامبر منافع آنچنان به سیاست خارجی مرتبط نیست (این وظیفه وزارتخانه مردان نیك است) ، بلكه در واكنش های نظامی نهفته است هر چند این واكنش ها با سازماندهی ضعیف هم باشد. ۵ سالی كه از جنگ طولانی با «تروریسم» می گذرد، اسامه بن لادن هنوز ول می گردد، و هدف اصلی هنوز تكمیل نشده است، اكنون مردم عراق باید بپرسند كه آیا مردم آمریكا علاقه ای به قربانی كردن فرزندان خود برای پرداختن هزینه برتری را دارند یا خیر.

در این میان، ریدار ویسر، كارشناس مسائل خاورمیانه، بر این باور است كه خود عراقی ها باید در محوریت هرگونه تلاش جورج بوش قرار گیرند تا راهبرد جدید آمریكا تبدیل به موفقیتی سیاسی برای آنان شود. وی در مقاله خود در نشریه «اوپن دموكراسی» می نویسد: سخنرانی بوش خطاب به مردم آمریكا در ۱۰ ژانویه ۲۰۰۷ ممكن است آخرین بخت برای ایجاد تغییرات بنیادین در سیاست های وی در قبال عراق باشد.

در واقع، راهبرد بوش چیز جدیدی نداشت، تكرار مجدد اهداف قدیمی با برخی تأكیدات و اوامر. عنصر اصلی در سیاست جدید اعزام ۲۱ هزار و ۵۰۰ نیروی آمریكایی است كه عمدتاً به بغداد فرستاده می شوند تا با خشونت های فرقه ای مقابله كنند و در بعدی محدودتر به استان الانبار فرستاده می شوند تا با شبه نظامیان سلفی و القاعده مبارزه كنند.

البته افزایشی در اختصاص كمك های مالی به جنگ عراق دیده می شود، اما تمركز اصلی بوش بر جنبه های نظامی بوده است. برای كسی كه خود را رهبر تنها ابرقدرت جهان می داند، اجبار برای سخنرانی به منظور متقاعد كردن مردم آمریكا برای اعزام ۶ تیپ نظامی به عراق باید تجربه تلخی باشد.

اجزای سیاسی راهبرد جدید، كم توسعه یافته ترین بخش سخنرانی بوش بوده است. این امر ممكن است با مبانی ایدئولوژیك افزایش نیروها مرتبط باشد. مراكز مطالعاتی نومحافظه كار مانند آمریكن اینترپرایز این نگرش را گسترش داده اند كه حل سیاسی معضل عراق تنها در پی برقراری امنیت میسر است. در كل، چیز جدیدی در فهرست ارائه شده از بوش دیده نمی شود: پیش نویس قوانین عراق مبتنی بر توزیع درآمدهای نفتی بوده است، انتخابات استانی و بعثی زدایی هم اكنون هم در قوانین عراق موجودند.

نویسندگان :گادفری هاجسون و ریدار ویسر

ترجمه : حامد شهبازی

منبع: نشریه اوپن دموكراسی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.