دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

۷ دلیل برای جوایز «محفظه درد»


۷ دلیل برای جوایز «محفظه درد»

نگاهی به فیلم برگزیده اسکار سال, ساخته کاترین بیگلو

● یک: جیمز کامرون را بکش!

در مورد فیلمی مثل «محفظه درد» ساخته کاترین بیگلو، هم می‌توان «متنی» صحبت کرد هم «فرامتنی» هم پلی زد میان «متن» و «فرامتن»؛ سعی من بر این است که در این مجال اندک به هر سه حوزه سری بزنم. اول برویم سراغ «فرامتن» [که شاید هم کاملاً فرضی یا تخیلی باشد]: شما یک جنگ دارید که درگیر آن هستید و به اهداف پیش‌بینی شده هم نرسیده‌اید البته به بدی بزرگترین جنگی که گذشتگان شما به نتیجه نرساندند نیست اما در اولین دهه قرن بیست و یکم به هر حال بد است! مخصوصاً که ارثیه دولتی باشد که شما با محکوم کردن سیاست‌هایش در همین جنگ، بر صندلی پرزیدنتی‌اش تکیه زدید بنابراین باید هر چه سریع‌تر از این قضیه راحت شوید؛ خب، گرچه همیشه راه‌حل‌های قدیمی جواب نمی‌دهند اما شاید این بار ... یک دفعه یادتان می‌آید که در آن جنگ قبلی، جمهوریخواهان یک هنرپیشه مشهور هالیوود را وارد بازی کردند تا افکار عمومی را برای خروج از جنگ آماده کند: جین فاندا؛ شاید بشود این بار هم همین کار را کرد منتها اگر این مخالفت «متنی» نشود و صرفاً در چارچوب‌ مخالفت‌های سیاسی شکل بگیرد که فایده‌ای ندارد چون همه این کارها در زمان دولت قبلی شده و همان‌هایی که این کارها را کردند جزو تیم تبلیغاتی پرزیدنتی شما هم بودند پس باید به قول «ویتاکر» در «گوست داگ» مستقیم وارد عرصه خطر شد و یک فیلم ساخت درباره این جنگ ـ جنگ عراق ـ که عملکرد کارگردانش یادآور عملکرد «جین فاندا» باشد و چه بهتر که زن باشد. خب، سیاستمدارها همیشه از سینما الهام گرفته‌اند. چه عیبی دارد؟ می‌شود از «بیل‌را‌بکش» و «آقا و خانم اسمیت» الهام گرفت و برای ملتی که خیلی دلبسته خانواده و امور خانوادگی و ملودرام هستند، یک جنگ فرامتنی زن و شوهری هم ترتیب داد.

میان چه کسانی؟ میان فیلمسازی که در دهه هشتاد، آثارش نماینده سیاست‌های جنگ‌طلبانه جمهوریخواهان بود و مشهورترین فیلم دهه هشتادش هم «رمبو» بود که برای جبران شکست جنگ ویتنام ساخته شده بود یعنی جیمز کامرون و زن سابقش: کاترین بیگلو، که حالا قرار است فیلمی بسازد که پلی باشد میانه «جوخه» الیور استون و «سقوط شاهین سیاه» ریدلی اسکات؛ و این فیلم هم درست همان سالی عرضه شود که «کامرون» پس از سال‌ها که پروژه‌ای سینمایی را کارگردانی نکرده، برگشته که ثابت کند با «تایتانیک» تمام نشده؛ و در نهایت: شش اسکار برای زن این قصه «زن و شوهری» و باخت شوهر با سه اسکار درجه دو. یادمان باشد که عامل جدایی این زن و شوهر هم سینما بوده و حالا سینما، طرف زن قصه را گرفته!

● دو: «اولین خونی» که از «جوخه» بر زمین ریخت!

«محفظه درد» فیلم حساب و کتاب داری است از این منظر که شدیداً فیلمنامه محور است و فیلمنامه‌اش هم شدیداً «ادبیات محور» است. ما درواقع با یک قصه کوتاه غیرمینی‌مالیستی روبه‌رو هستیم [از آنها که به طور معمول ۳۰ تا ۴۰ صفحه‌اند و میزان اتفاقاتی هم که در حین روایت روی می‌دهد بیش از دو، سه تا «ماجرای عمده» نیست] کارگردانی ـ به آن شکل خلاقه‌ای که می‌تواند فیلمنامه‌ را ارتقا دهد از لحاظ کیفی ـ در این فیلم دیده نمی‌شود. کارگردان در این فیلم، به قول «اورسن ولز» [که درباره ویلیام وایلر و آثارش گفته بود] تهیه کننده است نه کارگردان، همه عوامل، کار خودشان را انجام می‌دهند [می‌‌دانیم که در هالیوود به دلیل تخصصی بودن هر رشته، حتی کسی که پایه نورافکن‌ها را جابه‌جا می‌کند، متخصص این کار است] او هم به عنوان یک تکنیسین [و نه یک آدم خلاق با ایده‌های تازه که از حوزه‌ای غیر از فیلمنامه آمده] کار را جمع می‌کند و سعی می‌کند با چند برداشت متوالی، بهترین نتیجه را به دست آورد. قصه فیلم هم البته تازه نیست اما اجرایش در فیلمنامه جالب توجه است.

این که به زندگی یک خنثی‌کننده بمب پرداخته شود هم در «جاگرنات» هم در «سرعت» شاهدش بوده‌ایم و انبوهی سریال‌های تلویزیونی هم متأثر از قصه این دو فیلم ساخته شده‌اند اما پیوند این قصه با سینمای جنگی [در سینمای خودمان خنثی‌کننده‌های مین را پیش از این داشته‌ایم] تازه است آن هم در عراق ـ کشوری که انفجار بمب‌ها در آن به پدیده‌ای عادی بدل شده ـ؛ پرداخت نهایی فیلم، تدوین، بازی‌ها و همچنین روایت آرام و کم هیجان و «تماشاگر خاص پسند»ش، منتقد را به یاد فیلم‌های مستقل امریکایی می‌اندازد که به دنبال بازآفرینی «سینمای کم مخاطب، کم هزینه و خاص پسند» اروپایی هستند. مردانه بودن فضای روایت، کاملاً یادآور «جوخه» استون است و به نظر می‌رسد که از آن هم مردانه‌تر است هم در برخورد «زبانی» با «گفت‌وگوها» و هم به دلیل حضور غافلگیرکننده فرهنگ لمپنی حاصل از «تاریخ مذکر»، در فیلمی که متعلق به یک کارگردان زن است.

نگاه فیلم به سرنوشت سربازان امریکایی حاضر در عراق شبیه نگاهی است که «جوخه» به سرنوشت سربازان حاضر در ویتنام داشته [نگاهی کلی که متعلق به آثار ضد جنگ هالیوود است] اما نگاهش به عملکرد آنها و آرمان‌های لیبرالیستی‌شان، کاملاً شبیه است به نگاه آثار تبلیغاتی، پرهیجان و جنگ‌طلبانه‌ای که با دو فیلم «ویتنام، ویتنام» جان فورد و «کلاه سبزها»ی جان وین، در هالیوود تثبیت شد. «محفظه درد» از این منظر، یک جورهایی آدم را یاد «اولین خون» تدکوچف می‌اندازد که می‌خواست فیلمی «میانه» باشد. فیلم به رغم ایده اصلی قربانی بودن سربازان امریکایی، در پایان بر آن وجه «آرمانگرایانه‌»ای که پس از جنگ دوم جهانی، امریکا مبلغ آن بود علیه بلوک شرق، پافشاری می‌کند. [اوریانا فالاچی در کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اشاره‌ای دارد به سؤالی که از سفیر امریکا در ویتنام پرسیده که این همه کشته و تلفات از نظامی‌ها و غیرنظامی‌ها به چه دلیل؟ و او جواب داده: «تو نمی‌فهمی! ما مدافع آزادی هستیم و باید هزینه‌هایش را بپذیریم!]

● وقتی که «سسیل. ب. دومیل» به «بیگلو» اسکار می‌دهد!

توجه «اسکار» به «محفظه درد» آیا شگفت‌انگیز است؟ گمان نکنم! به چند دلیل:

۱) «اسکار» همیشه نسبت به «گلدن گلاب» چشم و هم‌چشمی داشته و فیلم «بیگلو» در این فستیوال هنری که خیلی‌ها معتقدند مهم‌تر از اسکار است مورد توجه قرار نگرفت.

۲) «اسکار» همیشه به جنبه‌های «پوپولیستی» آثار اهمیت داده و یک فیلم «سیاسی ـ اجتماعی» که درباره یک «مشکل شدیداً امریکایی»ست مطمئناً می‌توانست و می‌تواند بر رأی ژوری‌های اسکار به شکل جانبدارانه تأثیرگذار باشد.

۳) «اسکار» همیشه به فیلم‌هایی «فیلمنامه محور» بیشتر اهمیت داده تا به فیلم‌های «کارگردان محور» و میان فیلم‌های «فیلمنامه محور» هم بیشتر توجهش به فیلم‌های «ادبیات محور» بوده یعنی فیلم‌هایی که شدیداً به مکانیزم‌های روایت ادبی متکی هستند. هنوز بعد از گذشت تقریباً یک سده از تشکیل هالیوود، دست‌اندرکاران آن تصورشان نسبت به سینما خلاصه می‌شود در این عبارت: «قصه‌ای است که به جای خواندن، تصویرش را می‌بینی!»

۴) «اسکار» مقید است به نتایج اخلاقی‌ای که مورد تأیید مردم امریکا باشد و هنوز از قواعد ده فرمانی که «سسیل. ب. دومیل» در دهه بیست قرن پیشین برای بقای هالیوود تدوین کرد عدول نکرده‌اند و فیلم «بیگلو» کاملاً در چارچوب این نتایج است.

۵) اسکار نشان داده که هنوز دلبسته فیلم‌های استودیویی است. گرچه «محفظه درد» در فضاهای خارجی می‌‌گذرد اما محدودیت کادرها و پرهیز کارگردان از به دست دادن «دورنما» در اکثر سکانس‌ها، جلوه‌ای استودیویی به آن بخشیده

۶) اسکار از آثار «علمی ـ تخیلی» خوشش نمی‌آید این را بارها ثابت کرده؛ اگر هم به «ارباب حلقه‌ها» توجه نشان داده به دلیل ریشه‌های قوی ادبی‌اش، متمایل بودنش به «سرنمون‌»های «کهن‌الگو»یی و همچنین تعریف شدنش در فضایی اسطوره‌ای ـ و نه «علمی ـ تخیلی» ـ بوده بنابراین طبیعی به نظر می‌رسد که «آواتار» به نفع «محفظه درد»، در انتخاب نهایی حذف شود.

۷) «یقه تمیز»های اسکار اغلب به عنوان شاخه روشنفکری هالیوود معرفی شده‌اند که ظاهراً به فروش نهایی یک فیلم توجهی ندارند و به «محتوا» علاقه نشان می‌دهند بنابراین عجیب نبود و نیست که فروش میلیاردی فیلمی مثل «آواتار» در صدور رأی نهایی‌شان مؤثر نیفتد.