چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
تهران, شهری كه می میرد
شهری كه بیهیچ مقاومتی در شهریور ۱۳۲۰ دروازههای خود را به روی ارتش بیگانه گشود، شهر كودتاها و توطئهها و انقلابها و محفلها و حزبها و گروهها و دستههایی كه سرنوشت میلیونها ایرانی را عوض میكنند، شهری نیست كه به طور مطلق بتوان دلبستهی آن بود.
تهران زیبایی كم ندارد. مردمان شهروند و اصیل تهرانی (و نه تهراننشینان) در انسانیترین حالت خود هنوز وجود دارند اما دردمندانه امروز میبینیم زشتیهایش بیشتر است. میشود ابلهانه یك چشم را بست و تنها زیباییها و دلخوشكنكهای آن را دید اما چشم دیگر نگران و در هراس از این همه زشتی است كه امروزه بر سر تهران میآید. برای یك ایرانی منتقد كه سلامت اخلاقی و كرامت انسانی خود را از دست نداده این جای سوال است كه چگونه این انبوه تودهوار مردم تحمل میكنند كه بیهیچ مراودهی عاطفی و روحی و اخلاقی و صرف كلاه گذاشتن سر یكدیگر و خوردن گوشت همدیگر در كنار یك زندگی كنند یا این همه ستمپذیر باشند؟ مردم تهران شهرنشین هستند اما «شهروند» بودن را به معنای واقعی آن فراموش كردهاند كه در ردهای بالاتر و مدرنتر از انسان بودن قرار میگیرد.
اینها نقدهایی تند نه علیه مشتی سیمان و آهن به نام تهران كه علیه فرهنگ شهرنشینی منفی و در نقد سانترالیسم مخرب است كه بیشتر آن در نقد افراد و مسؤولان و واضعان این امر است. چرا كه میگویند: «شرفالمكان بالمكین» و ارزش یك مكان به ساكنان آن است.
***
گرامی حسن جعفری در یادداشتی مینویسد: «مسافری که نخستین بار تهران را میبیند، در روزهای آغازین، از سه چیز بهتزده میشود: معماری زشت، رانندگی ناهنجار و چهرههای عبوس. اما اگر بخت (و فرصت) نصیب او شود، این سه نماد را بهراحتی فراموش میکند و حیرتزده به پرسشی دیگر خیره میماند: چگونه است که شهری «بدون اخلاق» برقرار مانده است؟ مردمانی که صبح تا شام، هرکه غیر خود را دزد میبینند، سخاوتمندانه ظلم میکنند، بر طبل بیمسؤولیتی میکوبند، «دیگری» را نه که به رسمیت نمیشناسند، که نمیبینند، فضیلتها را به جهان افسانهها تبعید کردهاند، گفتارها و کردارهایی ناقض یکدیگر دارند و ...».
از دیدگاه منِ شهرستانی كه برخلاف بسیاری، افتخار به تهرانی بودن را امروزه یك قبح و مایهی مضحكه میدانم و «ناسیونالیسم تهرانی» را به «حُب لجنزار» تعبیر میكنم، این پرسش و جملهای كاملاً درست و هوشمندانه است. چه ناسیونالیسم وقتی صحیح است كه مردمان یك سرزمین یا یك شهر متفقالقول و با هم باشند نه چنین پاره پاره لحافِ مندرس و بیقوارهای به نام تهران! بله تهران «شهری معلق مابین سنت و تجدد» است. نه شتر، نه مرغ! نه «امالقرای جهان اسلام» و نه «پایتخت ایرانزمین». هزاران آدمِ «ناچار» و ناگزیر كه به اكراه در یكی از بینظمترین شهرهای جهان در هم میلولند و مشكل قریب به اتفاقشان مشكل اقتصادی برای گذران زندگی در چنین هرتآبادی است.
شهری بیقواره، بسیار نامتناسب از نظر معماری و شهرسازی، از نظر تقسیم امكانات، از نظر آلودگی، از نظر امكانات و رفاه شهری ناهمگون، از نظر فاصله طبقاتی بسیار زیاد (كه صد رحمت به كلكته!)، از نظر قیمت مسكن و اجارهبها، از نظر فشارهای عصبی دیوانهكنندهی شهرهای بزرگ كه در تهران مضاعفتر است، از نظر آمار بالای جرائم و بزهكاری، از نظر سقوط ارزشهای اخلاقی و چنبرهی سیاه مادیگرایی و مصرفگرایی و دهها معضل دیگر. و عجبتر این كه مركزیت چنین شهری به نام پایتخت «جمهوری اسلامی ایران» این تزویر و دورویی و دوگانگی و این ریای منحط را دوچندان میكند.
****
این گریز و دوری از روحیهی صداقت و نوعدوستی كه در شهرستانها (خصوصاً شهرستانهای كوچك) وجود دارد و به قول آقای جعفری به «روستاصفتی» تعبیر میشود و در اصل نرمال انسانیت است، به بخش اقتصادی و كسب و كار تهراننشینان بیشتر سرایت كرده است. اینجا نه میخواهم بگویم «برخی» و نه میخواهم بگویم «بسیاری». فكر میكنم صداقت و صراحت این جملات تلخ را اكثر ما درك كنیم.
مالپرستی و انگلمآبی به قیمت كلاههای كوچك و بزرگ سر این و آن در جامعهای به شدت مصرفگرا، جامعهای كه مظاهر تزویر و ریا تا مغز استخوان آن نفوذ كرده به خوبی مشهود است و این در مركزیتی به نام تهران آشكارا نمود میباید.
از رانندههای مسافركش بگیر تا شركتها، بنگاههای معاملاتی و مالكین و بازاریان، خوشاستقبال و بد بدرقهاند. به هر دوز و كلكی دست مییازند تا مشتری را به چنگ آورند. حرفهای شیرین میزنند. تعارف میكنند. دانهپاشی میکنند. پاچهخواری میكنند. «البته، البته! من خودم شهرستانیام. شما تاج سر مایید!» اما وقتی معامله جوش خورد، وقتی پای ریالی منفعت مادی برای آنان باشد، چهرههایشان عبوس و طماع میشود! ناگهان گوشهایشان تیز میشود، دندانهایشان بیرون میزند. چشمهایشان قرمز میشود. دستهایشان شبیه چنگال میشود. تمام بدنشان از مو پوشیده میشود و برای مشتی ریال زوزه میكشند! گرگ میشوند! گرگ! و آن وقت هیچ گارانتی و وارانتی و احترام به مشتری و بیزنسكلاسی وجود ندارد چون به مطلوبشان رسیدهاند. از دیدگاه چنین كاسبكارانی مشتری به عنوان یك انسان مهم نیست. این پول او و قدرت خرید اكنون اوست كه مهم است.
یك بازرگان آشنا ساكن شهرستانی دور میگوید: ترجیح میدهم با یك همدانی، زاهدانی، تبریزی، اردبیلی، بوشهری، شیرازی، سنندجی و در كل یك شهرستانی ساكن شهرستان معامله كنم تا یك بازاری ساكن تهران. برای این كه آن روح انسانی و شهرستانی بسیاری از آنها به طور مطلق یك روح كاسبكارانه و در آوردن پول به هر قیمت برای گذران زندگی در یك جنگل مولای سیمان وآهن نیست. آنها «انصاف»، «عدل» و «انسانیت» در معامله را بهتر درك میكنند. چیزی كه در دیدگاه بسیاری از كاسبكاران امروزهی ساكن تهران فراموش شده است. بله در این جنگل مولا باید گرگ بود. این جملهی معروف را همه شنیدهایم. پس لطفاً تندی و عتاب این جملات را نقد نكنید. اصل ماجرا را نقد كنید.
***
سانترالیسم ابلهانه یا مركزیتگرایی تهران امروز تا سرحد جنون تهوعآور است. فرض كنیم یك كارخانه یا مركز مهم اقتصادی در شهرستانی ساخته میشود. لاجرم به خاطر دسترسی به ارتباطات اقتصادی، مالك یا مالكین آن واحد، یك دفتر مركزی در تهران میزند و به تبع آن مجبور است چندین نفر از خانواده و ایل و تبار و عشیرهاش را هم همراه بیاورد و این شهر بدبخت و فلكزده رشد میكند و رشد میكند و رشد میكند و به سرحد انفجار میرسد كه رسیده است و باید برایش فاتحه خواند.
آن دانشجوی شهرستانی كه سالها ساكن تهران بوده بعد از قیاسی ساده میبیند كه باید در تهران بماند و لذا همانجا لنگر میاندازد. رشتهی تحصیلی بیشترشان هم اقتضا میكند كه همانجا بمانند. چون در شهرستان خودشان كاربردی ندارد. نسل بعدی همانها كه به اجبار در تهران میمانند دچار توهم ناسیونالیسم تهرانی میشوند! یعنی توهم تهرانی بودن بی هیچ عِرقی برای مشاركت جمعی و روحیهی شهروندی.
یك روز همهی راه ها به رم ختم میشد ولی امروز برای بسیاری ایرانیان به تهران ختم میشود. رابطهی مستقیمی میان توسعهنیافتگی یك منطقه با مهاجرت ساكنین آن به تهران وجود دارد. انبوهی از مشاغل كاذب و صرف گذران زندگی با دنیایی از بزهكاری و جرائم كه روز به روز به خاطر انفجار جمعیت تشدید میشود تنها یكی از دستاوردهای مركزمحوری و مهاجرت است.
***
ببینید! اصلاً چه نیازی هست كه مثلاً هزاران پرسنل «نیروی دریایی» و خانوادههایشان در تهران باشند!؟ چه نیازی هست دهها هزار پرسنل وزارت نفت و زیرمجموعههای آن در تهران باشند؟ چه نیازی هست همین تعداد در بخش كشاورزی، بسیاری از پرسنل نظامی، بسیاری از كسانی كه كار واقعیشان در سایر نقاط ایران است و «باید» در آنجا باشند، در تهران ساكن باشند و مرتب بر جمعیت این شهر فلكزده بیفزایند؟ چه كسی تاكنون به این پرسش پاسخ داده و اصلاً چه كسی تاكنون پرسیده كه چرا باید چنین باشد؟ آیا هیچ سقف و حد و مرزی برای رشد جنونآمیز تهران متصور نیست؟
***
بسیاری از این جملات از زبانِ منِ شهرستانی سالهاست به عنوان ضدیت با سیستم و تجزیهطلبی تعبیر شده است. اگر دلسوزانه در مورد تقسیم امكانات و فدرالیسم معقول و نفی سانترالیسم ابلهانه سخن گفته شده، میبینیم كه امروزه به نفع مركز ودر چهارچوب وحدت و تمامیت ارضی ایران بر روالی منطقی و نه شعاری است. تا آن مردمان فقیر نشسته بر دریای ثروت خوزستان و هرمزگان و كردستان و سیستان و آذربایجان و دیگر مناطق بیش از این بر «ستم ملی» تاكید نكنند.
بگذارید تهران نفس بكشد. بگذارید میلیونها نفر از مردم سرگردان و گیجی كه در تهران «فكر میكنند» دارند زندگی میكنند به شهر و دیار خودشان برگردند و آنجا را بسازند و حداقل چند روزی درست زندگی كنند. بگذارید مناطق مختلف ایران خود دارای فرودگاه بینالمللی، گمرك، مراكز اقتصادی، پلیس محلی، استاندار محلی، دانشگاه و سهم مدیریت محلی و دهها آزادیهایی باشند كه سانترالیسم متعصبانه از آنان دریغ كرده و با این دوستی خاله خرسه تیشه به ریشهی میلیونها تهرانی و ایرانی زده است. بسیاری از مردم تهران واقعاً دچار اختلالات روانی مزمنی هستند كه بسیاریشان خود خبر ندارند و به قول آقای جعفری، آن مسافری كه از خارج آنها را میبیند بیشتر به آن واقف است.
اینها گفته شده ولی دیگر خیلی دیر است. خیلی خیلی دیر... و این وقتی به یك تراژدی تبدیل میشود كه شاهد یك فاجعهی انسانی آشكار مانند یك رخداد طبیعی باشیم. یك زلزله شبیه همانها كه هر روزه در توكیو میآید كافی است تا این قصر پرزرق و برق مقوایی و پوسیده را فرو بریزاند. (این آرزوی منفی را بارها از زبان ساكنین تهران شنیدهام) یا در نوع انسانی آن عصیان طبقات پایین اجتماع علیه وضع موجود و نه به خاطر ایمان كه به خاطر نان! صبر كنید تا جمعیت باز هم بیشتر شود، آن وقت فاجعههایی دردناكتر از كلام را شاهد خواهیم بود. تهران در این سرنوشت محتوم، محكوم به مرگ است مگر این كه یك برنامهی بسیار عملی برای تمركززدایی و البته بسیار معجزهگر بتواند از فاجعهی انسانی آینده جلوگیری كند.
ناصر خالدیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست