جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فلسفــه علـمی


فلسفــه علـمی

برحسب قانون عادت انسان از عهده انجام دادن عمل مخصوص معینی که به آن معتاد شده است, بهتر بر می آید تا اجرای اعمال مختلف و پراکنده ای که تشتت آنها مانع از عادت گرفتن به آنها باشد

● دیباچه

برحسب قانون عادت انسان از عهده انجام دادن عمل مخصوص معینی که به آن معتاد شده است، بهتر بر می‌آید تا اجرای اعمال مختلف و پراکنده‌ای که تشتت آنها مانع از عادت گرفتن به آنها باشد. نتیجه این تخصص و همت گماشتن به تحقیق در یک باب معین، آن شد که تدریجاً علوم اختصاصی، پیشرفت کلی حاصل کرد و یکی پس از دیگری از علم جامع کلی که فلسفه باشد، جدا شد چنانکه در همان دوره یونان باستان، ریاضیات با «اقلیدس» (قرن ۳ ق م) و مکانیک با «ارشمیدس» (قرن ۳ ق م) و در قرن شانزدهم، ستاره‌شناسی با «کُپرنیک» و در قرن هفدهم فیزیک با «گالیله» و در قرن هجدهم، شیمی با «لاووازیه» و در نیمه اول قرن نوزدهم، زیست‌شناسی با «بیشا» و «کلودبرنار» و در نیمه دوم همان قرن جامعه‌شناسی با «اُگوست کُنت» از فلسفه جدا شد.

انسان، همیشه می‌خواسته است و می‌خواهد که حوادث طبیعی را تبیین کند و فکر بشر در جستجوی این تبیین، مرتباً از سه حالت گذشته است و آن سه حالت عبارتست از حالت ربانی (الهی) و فلسفی (متافیزیک) و تحصلی (علمی و اثباتی).

اگر در تاریخ خود تفکر کنیم می‌یابیم که روحیه هر یک از ما، درباره مطالب مهم، در کودکی، ربانی، و در جوانی، فلسفی، و پس از آن، تحصلی بوده و هست.۱

در فلسفه تحصلی، برای جلوگیری از عواقب نامطلوبی که در نتیجه تخصص و تقسیم کار و تشعب علوم پیش خواهد آمد، یعنی برای مانع شدن از قطع رابطه بین علوم و از میان رفتن وحدتی که ذهن انسان طالب آن است، علوم را طبقه‌بندی می‌کنند و سلسلة مراتبی بین آنها برقرار می‌سازند و بعضی را تابع بعضی دیگر می‌گردانند.

در راه وصول به تنظیم وقایع و مربوط ساختن نتایج تجربیات به یکدیگر، علم، نخستین مرحله است که باید آن را طی کرد و به مرحله دوم که فلسفه باشد، نزدیک شد.

مرجح‌ترین روشها در علم اخلاق، آن است که آداب و سنن اجتماعی و امتحانات و تفکرات فردی را با یکدیگر بسنجند و امور اجتماعی و نفسانی فردی را توأماً در نظر گیرند.۲

* روان‌شناسی و شناخت زیبایی و منطق و اخلاق و فلسفه اولی، قلمروهای مختلف تحقیقات و تفحصات فلاسفه است و ایشان حیات درونی و مظاهر و مخلوقات عمدة آن را مطالعه می‌کنند.

بیکن گفته است «توانایی بشر به اندازة دانایی اوست» و اُگوست کُنت با این جمله که «علم موجب پیش‌بینی و پیش‌بینی مسبب عمل است» تأثیر شناختن قوانین علمی را در پیش‌بینی حوادث و بالنتیجه دخل و تصرف کردن در طبیعت خلاصه می‌کند.

فلسفه، مانند علم، دارای غایت عملی نیز هست و آن اعانت به انسان در اصلاح خویش است... عادت به تفکر را که فلسفه در مابسط و نمو می‌دهد بسیار برای حیات عقلانی و اخلاق سودمند است و جمله «خود را بشناس» نخستین دستور اخلاقی حکیم بزرگوار یونان، سقراط بوده است.

همانطور که ناپلئون گفته است «انقلاب کبیر فرانسه، فکری بود مسلح به سر نیزه» امروزه نیز مسائل مهم اجتماعی که مورد بحث و توجه است در حقیقت از زمره مسائل فلسفی است... اصلاح فرد و بالنتیجه اصلاح جامعه و بسط دادن دانایی و سعادت مقصود و مرام فیلسوف است... فلسفه سعی می‌کند که حوائج معنوی اذهان و قلوب را رفع کند، حوائجی که ادیان نیز خواستار برآوردن آنهاست... هانری برگسن نوشته است: «علم و نتایج عملی آن، که زندگی ما را سهل می‌سازد، فقط موجب رفاه و شاید لذت می‌شود، تنها فلسفه است که توانسته به ما وجد و شعف بخشد.»۳

● معرفت سطحی و معرفت علمی

علم، معرفت و شناسایی است اما هر شناسایی و معرفتی علم نیست. لکن می‌توان گفت: آنچه، معمولاً، معرفت سطحی می‌نامند پایه معرفت علمی است. عناصر اصلی شناسایی سطحی عبارت است از ادراک، یعنی احساس صوری که در یک جا متمرکز شده باشد، و خاطره.

احساس، حالت نفسانیی است که بی‌درنگ و واسطه در نتیجه تحریک یک عصب حاصل می‌شود... احساس‌های کنونی ما، همه با صور جزئی همراهست چنانکه بیشتر به مدد حافظه چیزی را می‌خوانیم تا با دیدن یک به یک حروف و کلمات. اما ادراک، عبارت است از جمع‌آوردن چند احساس و صورت جزیی در یک نقطه.

حیوانات و مردم ابتدایی و کودکان و عامیان می‌توانند ادراک کنند و به خاطر آورند و به کمک تجاربی که به دست آورده‌اند، آینده را پیش‌بینی کنند و مستقبل را از گرده ماضی، به نظر گیرند. چنان که هکسلی گفته پیش‌بینی عبارت است از برگرداندن خاطرات.۴

حیات نفسانی متوجه عمل و غایت این عمل در ابتدا جلب نفع و فائده و دفع ضرر و احتراز از خطر است، زیرا افکار و تمایلات عالیه و تخیلات بدیع و اندیشه‌های اخلاقی، وقتی ظهور و بروز می‌کند که انسان از قید مشکلات زندگانی تا اندازه‌ای رهایی یافته و رفع حوائج اولیه او شده باشد.۵

▪ اصل کلی علوم این است که امور تابع قوانین است و هر واقعه علتی دارد یعنی هیچ چیز بی‌علت نیست. این اصل را اصل ضرورت علمی یا «جبر» می‌خوانند و از آن این معنی دانسته می‌شود که امور طبیعت به نحو متحدالشکلی در جریان است و چون قانونی مقرر شد تمام امور مربوط به آن، برحسب آن قانون رخ می‌دهد.۶

▪ کار علم تنها استفادة از آن در عمل نیست بلکه کنجکاوی بشر را، بهتر و شایسته‌تر از شناسایی سطحی کامیاب می‌سازد و عالم واقع را آن طور که هست می‌شناساند و اگر چرایی امور را نفهماند لااقل ما را به چگونگی امور آگاه می‌سازد.

اگوست کنت می‌گوید: علوم، غایت و مآلی دارد بسیار عالی و والا و آن عبارت از ارضاء و کامیاب ساختن احتیاج شدیدی است که فکر انسان به شناختن قوانین حوادث دارد.

برحسب نظر ارسطو «عالی‌ترین علوم آن است که بدون فایده باشد» (اما) کار علم نخست اصلاح وضع مادی بشر است... تاریخ هم این طور نشان می‌دهد که علوم،‌ مولود همین ضروریات بوده و به واسطه آن پیش‌رفته است. برحسب گفته جغرافیادان یونانی موسوم به «استرابون» هندسه به واسطه طغیانهای رود نیل در مصر به وجود آمد به این نحو که چون آب بالا می‌آمد و حدود املاک و مزارع را از میان می‌برد، مجبور شدند برای ممیزی حدود اراضی، خطوطی رسم کنند و این خطول تشکیل شکلهای ساده هندسی را می‌داد. به همین نحو حساب و ستاره‌شناسی، اول بار، نزد فنیقیها، که قومی تاجر و کشتیران بودند ظاهر شد، آنان از علم اعداد برای محاسبه مبادلات خود استفاده می‌کردند و از راه معرفت به حال ستارگان، کشتی‌های خود را، هنگام شب هدایت می‌کردند.

در همین عصر هم محرک عملیات «پاستور» که منجر به کشفیات بسیار مهمی گشت، غرض عملی یعنی مبارزه بر ضد بیماری‌های کرم ابریشم و سیاه‌زخم و وبای مرغ خانگی و مرض‌ هاری بوده است. اما گفتن این که عمل، غایت اصلی علم است قولی است ناصواب... آن وقت که «گالوانی» جنبش‌های قورباغه‌هایی را که در ایوان منزلش آویزان بود مورد امعان نظر قرار دارد هیچ پیش‌بینی نمی‌کرد که بعداً چه استفاه عملی گرانبهایی از الکتریسیته خواهد شد.۷

دکارت می‌گوید: «ذهن نیکو داشتن، کافی نیست بلکه عمده مطلب آن است که ذهن را درست به کار برند»... «بهتر آن است که بدون روش، کسی اصلاً فکر جستجوی حقیقتی نکند، زیرا محقق است که تحقیقات و مطالعات بدون نظم و درهم و برهم، نور طبیعی را مختل و ذهن را کور می‌سازد و کسی که خود را معتاد کند که این گونه در ظلمت راه رود، هر آینه به اندازه‌ای بینایی خود را ضعیف کند که دیگر تاب مقاومت روشنایی را نیاورد.»۸

● طبقه‌بندی و سلسله مراتب علوم

می‌توان با در نظر گرفتن اصول نظریه کنت و اسپنسر علوم را برحسب روش آنها طبقه‌بندی کرد. علوم ریاضی ـ ریاضی فیزیک ـ فیزیک و شیمی ـ زیست‌شناسی ـ روان‌شناسی ـ جامعه‌شناسی ـ تاریخ. این طبقه‌بندی مانند طبقه‌بندی اگوست کنت، میان علوم، نوعی سلسله مراتب برقرار می‌سازد و در آن، هر علمی به علم پیشین وابسته است ولی نمی‌توان هیچ علمی را از علم پیشین استنتاج کرد.۹

هیچ یک از طبقه‌بندی‌هایی که در قدیم از علوم شده خوب نیست، نه طبقه‌بندی ارسطو که شعب فلسفه را تعیین کرده (معتقد بود فعالیت انسانی، یا متوجه شناخت و یا عمل و یا خلق و ابداع می‌باشد و از این جهت، فلسفه هم منقسم می‌شود به فلسفه نظری (ریاضیات و فیزیک و ماوراءالطبیعه) و فلسفه عملی (اخلاق و سیاست مدن و تدبیر منزل) و فلسفه شعری (خطابه شعر و جدل) و نه طبقه‌بندی فرانسیس بیکن که می‌گوید: «چون انسان سه قوه ذهنیه دارد: حافظه و متخیله و عقل، پس علوم را به سه دسته می‌توان متقسم نمود. آنچه مربوط به حافظه است تاریخ و آنچه متعلق به قوه متخیله است شعر، نتیجه قوة عقلیه هم فلسفه است. و فلسفه سه موضوع دارد: خدا و طبیعت و انسان. آنچه راجع به خدا می‌شود علم الهی است، طبیعت، موضوع حکمت طبیعی است که ریاضیات را ملحق به آن می‌نماید و آنچه راجع به انسان است منقسم می‌شود به طب و صنایع مستظرفه و ورزش و منطق و اخلاق و غیرها و آنچه مربوط به زندگانی اجتماعی مردم است که علم مدنی می‌نامند.»

● برهان تحلیل و تألیف

تحلیل به معنای معمولی عبارت است از تجزیه کل به عناصر خود. تألیف عبارت است از به دست آوردن کل، به وسیلة ترکیب عناصر آن.

روش تحلیلی برای جستجو و کشف و اختراع مناسب است در صورتی که روش تألیفی برای نمایاندن آنچه کشف شده است شایسته است.۱۱

غرض از توصیف علمی یک پدیدار، مهیا ساختن تبیین آن است و تبیین یک پدیدار عبارت است از مربوط کردن آن به یک قانون تجربی.

قانون، جزئی را به کلی و مرکب را به ساده و ممکن را به ضروری مبدل می‌سازد.

تمام قوانین تجربی، مشعر رابطة علیت نیست مثلاً وقتی می‌گوییم آهن در اکسیژن می‌سوزد و آمونیاک در آب قابل حل است، دو قانونی را که در نتیجة آزمایش به دست آمده اشعار داشته‌ایم لیکن هیچ‌یک از این دو، رابطة علیت را بیان نمی‌کند.

مفهوم علت، در طی تاریخ تحول فکر بشر، بسیار تغییر پذیرفته است...عالِم باید از ابتدا این مطلب را قبول داشته و مسلم شمارد که حوادث طبیعت، تابع قانون است و علتی دارد. این عقیده را معمولاً «جبر علمی» یا «وجوب ترتب معلول بر علت» می‌نامند.۱۲

‌● روش تجربی

هم با طراز فکر قرون وسطاییان، که فقط قیاس را معتبر می‌شمردند، تفاوت دارد و هم با معلومات تجربی صرف. زیرا که در این روش با اینکه تجربه مقام و اعتبار مخصوصی دارد همة مجربات چشم‌بسته پذیرفته نمی‌شوند بلکه همواره نقادی و حکومت عقل و استدلال در باب آنها معمول و مجری می‌گردد.

روش تجربی با معلومات تجربی صرف، منافات دارد و در آن روش فقط به ثبت وقایع اکتفا نمی‌شود، زیرا که واقعه، بدون اینکه تصوری در ذهن درباره آن حاصل شود، هیچ ارزشی ندارد و علم مجموعة وقایع نیست بلکه مجموعه روابطی است که میان وقایع وجود دارد.

همانطور که «کلود برنار» گفته است «روش» عبارت است از استدلالی که به کمک آن، ما افکار خود را به نحو صحیح، در محل آزمایش قرار می‌دهیم.

کلمه تجربه، در فلسفه، معانی مختلف دارد. در معنی عام، مقصود از آن، تمام معلومات مکتسبه است و به این نحو، افکار و اصول فطریی که «دکارت» و پیروانش به آنها معتقد بودند، و قوالب و صورتهای قبلی حس (زمان و مکان) که «کانت» قائل بود، در مقابل معلوماتی که با تجربه حاصل شده، قرار می‌گیرد.

تجربه دو نحو است: یکی تجربه خارجی یا تجربه حسی و آن معرفتی است که انسان به وسیله حواس از عالم خارج حاصل می‌کند، دیگر تجربی درونی که آن معرفتی است که برای انسان درباره حالات وجدان خود به وسیله مشاهده درونی و تفکر درباره آنها، حاصل می‌شود. بعضی از فلاسفه منکر تجربة درونی هستند و آن را نتیجة تجربة خارجی می‌دانند.

تجربه، در علوم، دو صورت دارد: یکی مشاهده که عبارت باشد از ادراک دقیق یک حادثه، دیگری آزمایش، که مشاهده‌ای حادثه‌ای باشد که عالِم آن را فرا آورده و یا اینکه باعث تغییر در آن شده است.

غالباً تجربه را در معنای خاص‌تری یعنی به جای آزمایش استعمال می‌کنند و به این ترتیب تجربه عبارت می‌شود از یک عمل آزمایشی.

مشاهده، غالباً پذیرنده و منفعل است... و گاه نیز فعال و درکار است... اما آزمایش تقریباً همیشه، فعال و درکار است.۱۳

● آزمایش

بیکن می‌گوید:‌ تا آنجا که میسر است، باید در جستجوی حقیقت، مشاهده و آزمایش را در اوضاع و احوال مختلف تکرار کرد تا اینکه روابط حوادث را، در جمیع انحاء آن، بتوان مورد مطالعه قرار داد. این دانشمند برای طرق مختلف تبیین امور و ثبت نتیجه کار، سه جدول به ترتیب مخصوصی پیشنهاد کرده است.

این جدولها عبارتست از: «جدول حضور» و «جدول غیاب» و «جدول درجات و مقایسه» جدول اول برای یادداشت تمام اوضاع و احوال متقارن با واقعه‌ای که علت آن را جستجو می‌کنیم، و جدول دوم مخصوص ثبت وقایع که با غیبت واقعه مورد مطالعه غایب باشد و جدول سوم برای درج تمامی وقایعی که با تغییر واقعه مورد مطالعه، تغییر می‌یابد.

«جان استوارت میل» همان فکر «فرانسیس بیکن» را با کمی اختلاف و تغییر در نام اختیار کرد و برای آزمایش، چهار روش مقرر داشت یکی «روش توافق یا تطابق» که نظیر همان جدول حضور است، دومی «روش اختلاف» که نظیر جدول غیاب است، و سوم «روش تغییرات متقارن» که نظیر جدول درجات و مقایسه است. «میل» روش دیگری را به نام «روش بقایا» اضافه کرده است.۱۴

● ارزش و حدود علم

یکی از علائم مطمئن تربیت نیکوی فلسفی و داشتن فرهنگ حقیقی، همانا دانستن موارد صحیح استعمال کلمات: «من میدانم»، و «معتقدم که می‌دانم» و «یقین دارم» است. «رنان» می‌نویسد: «دانستن، مقدس‌ترین اعمال انسانی است، زیرا که از تمام اعمال، هم بی‌غرض‌تر است و هم نظری به لذات و منافع ندارد و هم این که به اصطلاح، کاملاً واقعی است... اما البته این مطلب را نباید منکر شد که برای علم نیز حدی هست و علم نمی‌تواند از دایره حوادث و ظواهر و عوارض، یعنی پدیدارها، خواه خارجی و خواه درونی، اعم از مادی و معنوی تجاوز کند و از سر حد نفسانیات و جهان، قدم فراتر نهد.

محدودیت دیگر علم در این است که نمی‌تواند جانشین هنر شود و نه اینکه می‌تواند آن را از وجدان انسان بیرون کند.

زیرا که علم، فقط درباره اوصاف عمومی واقعیات است و از جزئیات و مظاهر خصوصی جلوه‌های گذران جهان، صرف‌نظر می‌کند و حتی آن را مهمل می‌گذارد و حال آنکه هنر به این گونه جلوه‌های فردی و متحرک حیات، تعلق می‌گیرد و توجه دارد.

یکی دیگر از مواردی که کُمیت علم درباره آن لنگ و پایش چوبین می‌نماید مسأله تشخیص خوب و بدکردار و اعمال بشر است... در هیچ یک از علوم، قاعده و دستوری برای طرز رفتار و کردار بشر تعیین نمی‌کنند و فقط چگونگی امور را آن طور که هست بیان می‌نمایند نه آن‌طور که باید باشد و بهتر است که باشد.۱۵

● روشهای عمومی فکر

تحلیل عملی است که فکر را از نتایج به مقدمات و از امور و پدیدارها به علل یا قوانین آنها می‌رساند. در اینجا جریان فکر، قهقرایی یا صعودی است.

تألیف (ترکیب) عملی است مخالف تحلیل که ذهن بدان وسیله از اجزاء به کل، و از مقدمات به نتایج، و از علل یا قوانین، به پدیدارها می‌رسد. جریان فکر، در اینجا پیش رونده یا نزولی است.

اصولاً تحلیل برای اختراع و کشف و تألیف برای برهان و نشان دادن به کار می‌رود... و باید بین آنها جمع کرد و نباید این دو طریقه را مخالف یکدیگر دانست.۱۶

گردآوری وتهیه: مهدی فهیمی

منبع: شناخت روش علوم یا فلسفه علمی، فلیسین شاله، ترجمه یحیی مهدوی، دانشگاه تهران ۱۳۵۸، صفحات:

۲۷/۴، ۲۱ـ ۱۸ /۳، ۱۲و۱۱/۲، ۹ـ۷/۱۲و ۱ ۵/۸ ، ۷ ـ۲ ۴/۷ ،۳۷/۶، ۳۱ـ۲۷/۵ ۰۱ـ ۹۸/۱۲ ، ۶ـ۸۴/۱۱ ، ۹و ۵۸/۱۰ ، ۴ ۵ /۹۱۰ـ۱۰۶/۱۳

۲۴۷/۱۶، ۸ ـ۲۳۶/۱۵، ۱۵و۱۱۴/۱۴