چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

هلاک عقل


هلاک عقل

حلاج: الالسنه مستنطقات تحت نطقها مستهلکات
یعنی: کسی که سخن می گوید در سخنِ خویش می‎میرد. شاید یدالله رویایی ازین باب گفته است: هلاک عقل به وقت اندیشیدن. نزدیک به این جمله از شمس …

حلاج: الالسنه مستنطقات تحت نطقها مستهلکات

یعنی: کسی که سخن می گوید در سخنِ خویش می‎میرد. شاید یدالله رویایی ازین باب گفته است: هلاک عقل به وقت اندیشیدن. نزدیک به این جمله از شمس تبریز است که: سخن گفتن جان کندن است و شنیدن جان پروریدن. و همو که می‎گوید: سخن را چون نمی‎نویسم در من می‎ماند، و هر لحظه مرا روی دگر می‎دهد. پس این چه حکمتی‎ست که با این همه سخن می‎گویند و بر دار می‎روند؟ و اگر لب به سخن نمی‎گشودند چه می‎شد؟ چرا شمس به هلاک خویش دست می‎زند و از پروریدن روی می‎گرداند؟ در فرهنگ عرفانی ما اشارت بیش از سخن مورد توجه است. امروزه این حکایت بر رفتار و هنجارهای ما رسوخ دارد و زبان فقط به اشارت باز می‎شود و بازار نکته سنجان داغ. این بی‎شک نه پروریدن است نه جان کندن. هر کس بر سخن خویش می‎زید. آن بر تناقض‎اش چیره می‎شود و این بر تناقض‎اش بی‎خبر می‎ماند. هر دو از دردسرهای منطق رها می‎شوند. و هر کس بر سخن خویش هلاک می‎شود.

شمس می‎گوید: «کلام صفت است، چون در کلام می‎آید خود را محجوب می‎کند، تا سخن به خلق برسد. تا در حجاب نه آید، کی تواند سخن به خلق رسانیدن که در حجاب‎اند؟» او از حجاب سخن، سخن می‎گوید. از سویی سخن حجاب است و از سویی همو باید خودش را بازگشاید. در جایی باز می‎گوید: «این که می‎گفت عرصه‎ی سخن بس فراخ است، خواستم جواب‎اش گفتن که بل که عرصه‎ی معنی بس فراخ است، عرصه‎ی سخن بس تنگ است.» این تنگنا از آن جا برخاست که سخن هم باید خود را روشن کند و هم گوینده را. توانی که بر سخن گذاشته شده بس محدود و متناقض‎نماست. نیچه در غروب بت‎ها می‎گوید: «زبان را برای چیزهای میانه، نیمه کاره، و بازگفتنی ساخته‎اند و بس. گوینده همین که زبان باز کرد خود را عامی کرده است. – اندرزی برای کر و لالان و دیگر فیلسوفان». آگاه شدن بر این تنگناها همان تناقضی‎ست که گفته شد: از یک سو زبان مهلک است و از سوی دیگر برملا کننده‎ی راز. آیا کسی که آگاه به این حرکت حلزونی سخن است خاموش باشد بهتر نیست؟ ولی نتیجه‎ی این آگاهی این نیست. آن که به خاموش ماندن تن می‎سپارد جهان صوفی‎ست. او از هر چیز اشارتی می‎فهمد و خود را بر امواج آن می‎نشاند. و خاموش ماندن او را بر این امر یاری می‎دهد. اتفاقا کسانی که بر این تناقض آگاه بوده‎اند توانسته‎اند فراتر از آن بنشینند. کسانی که سخن را بر انسان چیره داشته‎اند و هستی را بر آن استوار ساخته‎اند کمر خود را شکسته‎اند.

تنگنای سخن آدمی را ورزیده می‎سازد چون جان کندنی به وقت گفتن. سخن پروردن به اشارت‎های صوفیانه می‎ماند که جهان را بر درون خود باز می‎تابانند. هلاکت از واژه‎های جهان صوفی نیست. او خود را بر مدار تنگنا نمی‎گذارد. وقتی بر عرصه‎ی سخن تنگ می‎شوی، ذره ذره‎ی وجودت را آب می‎کنی. و این تناقض هنوز بر جاست که، جان بر چیزی می‎نهیم که نیمه کاره است. چون انحنای حلزونی بر خود می‎پیچد.

خلیل غلامی