چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

افسانه‎ی مولانا و پرفسور


افسانه‎ی مولانا و پرفسور

آقای مولانا که با پرفسور مشهور شده است، تحصیل کرده‎ی غرب است: «اگر کسی به من بگوید که کدام استاد در غرب زندگی شما را عوض کرد، نمی‎توانم نام استاد خاصی را ببرم ولی می‎توانم بگویم …

آقای مولانا که با پرفسور مشهور شده است، تحصیل کرده‎ی غرب است: «اگر کسی به من بگوید که کدام استاد در غرب زندگی شما را عوض کرد، نمی‎توانم نام استاد خاصی را ببرم ولی می‎توانم بگویم که پدر بزرگ‎ام زندگی مرا عوض کرد.» خب آقای پرفسور! چه نتیجه‎ای می‎توان از این پند و اندرز شما گرفت؟ فرزندان شما در تبریز که مدیون‎اش هستید، می‎خواهند در مورد لقب شما چیزی بشنوند: «در تهران هر کس می‎خواهد فارسی صحبت کند نصف‎اش فارسی‎ست و بقیه‎اش هم تشکیل شده از انگلیسی شکسته بسته که معنی‎اش هم برای کسی روشن نیست.» من هنوز نتوانسته‎ام توجیه مناسبی برای لقب سراپا انگلیسی‎تان دست و پا کنم. و دیگر این که این خود شیرینی شما برای تبریزی‎ها نباید به تهران برسد.

بگذارید من از خودم مایه بگذارم. حدس‎هایی می‎زنم که امیدوارم کذب‎اش ثابت شود. او می‎خواهد بنیادی به نام «فرهنگ» در تبریز بزند. او امیدوار است که به یمن لقب غربی‎اش و این که زبان ترکی اصیل است و یک عنوان عرفانی، هوادارانی برای بنیاد خودش دست و پا کند. در شرایطی که «ماها از بیت المال همین مردم استفاده کرده»ایم، من هم سوگند می‎خورم مدرکی بگیرم و سپس همه چیز غرب را زیر سؤال ببرم و به جد و آباام رو کنم. پدر بزرگ من هم گفته بود، اگر زن و دخترت را درون یک جعبه‎ی کاملا پوشیده به زیارت مشهد ببری، صواب‎اش با گناه‎اش یکی‎ست. در این بنیاد پدر دلسوزی داریم که پنجاه سال زندگی‎اش را به حراج گذاشته است.

سرتاپای مصاحبه‎ی رشیدی (سردبیر آذرپیام) چیزی بود به نام افسانه‎ی مولانا. مولانا چیزهایی سر هم می‎کند که یک دهاتی پرت هم با آن بیگانه است. عوام فریبی در سخنان او موج می‎زند. «من مدیون تبریز هستم. من در غرب تکنیک یاد گرفته‎ام. پدر من زندگی‎ام را تغییر داد.» پیدا کنید سیب زمینی فروش را! او فکر می‎کند بنیادش با گوسفندانی پر خواهد شد که چیزی از تبریز و تهران و غرب نمی‎دانند و او هم چون پدری دلسوز و دانا همه چیزشان یاد خواهد داد: «ببینید! روزگاری بود که نه تلویزیون بود و نه آن چنان که باید رادیو عمومیت داشت. آن موقع اندیشمندان برای انتقال پیام چه می‎کردند؟ آن‎ها که روحانی بودند می‎توانستند با حضور در مساجد و تکایا با مردم سخن بگویند.» و گویا او قرار است فلسفه‎ی رسانه را برای این رشیدی درمانده روشن کند. تعریف او از رسانه تعریفی حکومتی و آنارشیستی‎ست: رسانه‎ای که مردم را به خوش چریدن و آرام گرفتن فرا می‎خواند. رسانه ارتباطی همگانی‎ست نه ارتباط بالا دستان با گوسفندان: این ارتباطی‎ست ملوکانه که روشی قومی و قبیله‎ای شمرده می‎شود. و من می‎گویم آقای رشیدی! تو هم مثل من گول دو لقب او را خوردی: پرفسور و مولانا.

او ۵۰ سال تمام در آمریکا سپری کرده است و امروزه برگشته تا بگوید پدرتان حقیقت تام است. زمانی که او پژوهش می‎کرد و در اختیار آمریکاییان قرار می‎داد مردم ما حماسه‎ی جنگ داشتند و از رسانه‎ها هم هیچ نمی‎دانستند. ۵۰ سال یاد گرفت که بگوید همه‎شان پوچ است! و اینک می‎داند که زبان ترکی بدون آلایش است و می‎داند که تلفن همراه هم درآمد را کم می‎کند و هم سواد را. می‎داند که در غرب خبری نیست و من آزمودم علم دور اندیش را و نروید به آن‎جاها.

خلیل غلامی