پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

نه قضاوت کردیم و نه جسارت


نه قضاوت کردیم و نه جسارت

با عباس رافعی, کارگردان فیلم «آزادراه»

فیلم‌هایی که درباره روحانیت ساخته شده‌ به دلیل حساسیت موضوع، همواره جدا از کیفیت ساختاری مورد توجه قرار گرفته ‌است.

اقبال و موفقیت این فیلم ها وابستگی خاصی به شیوه نزدیک شدن و نگاه کارگردانان آنها دارد، یعنی اگر به سبک کمال تبریزی در «مارمولک» و با بازیگوشی به آن بپردازی، سرنوشتی نه چندان خوشایند در انتظار توست و اگر همچون رضا میرکریمی و همایون اسعدیان در «زیر نور ماه» و «طلا و مس» نگاهی آمیخته با شرافت و احترام نسبت به موضوع داشته باشی، هم دنیا را داری و هم آخرت را!

فیلم «آزادراه» به کارگردانی عباس رافعی که با مشارکت سیمافیلم ساخته شده و این روزها روی پرده سینماهاست، به دلیل مراعات و احتیاط بیش از اندازه، باوجود سوژه ای ملتهب و ایده ای جذاب، آن طور که باید به ثمر نمی نشیند و درست جایی وسط دو نگاهی که ذکر آن در بالا رفت، می ایستد. رافعی در این گفت و گو ضمن توضیح دلایل پرهیز از ماجراجویی در بستری پرظرفیت، از سنگ اندازی سه ساله در اکران فیلم هم سخن می گوید.

ابتدا از عنوان خود فیلم، آزادراه شروع کنیم. این عبارت چه کارکردی در فیلم دارد؟

شاید تم فیلم، آزادی از قید و بندها و رهایی از عذاب وجدانی باشد که سلمان، شخصیت اصلی فیلم در آن محصور شده است. برای رسیدن به آزادی احساس می کردیم باید شرایطی مهیا شود که او بتواند از آزادراهی عبور کند. آزادراه یک معنای نمادین و دوگانه دارد. وقتی سلمان پس از ماجرای آن ازدواج خاص ـ که محصول فشارهای پدر همسر آینده اش بود تا با سوءاستفاده از داماد احتمالی اش به منافعی برسد ـ به یک رهایی و آزادی احتیاج پیدا می کند، این آزادراه به نوعی این رهایی را به او می دهد. البته موقع ارائه درخواست پروانه ساخت، اسم فیلم «لذت گناه» بود که با آن موافقت نشد.

حالا چه اصراری به این همه نمای لایی آزادراه در فیلم داشتید؟ می خواستید مرتب به این وجه نمادین آزادراه ارجاع دهید؟

نه، فقط به یک موتیف (عنصر تکرارشونده) تبدیل شده بود. بخشی از این استفاده وجه جغرافیایی دارد که این آدم خودش در قم درس می خواند، ولی نامزدش ساکن تهران است و ناگزیر به رفت و آمد در این مسیر است و یک شکل نمادین دارد که سلمان مثل یک پاندول مدام بین خیر و شر حرکت می کند.

شر را تهران در نظر گرفتید؟!

(می خندد) نه، شر آن قتل و محلی است که جنایت در آن اتفاق افتاده است.

آن فونت و لوگوی فیلم در عنوان بندی اولیه نیز اصلا واضح نیست و باید اسم اثر را حدس زد. نمی توانستید طرح ساده تری بزنید؟

راستش می دانستیم این نوشته خیلی قابل خواندن نیست، ولی این را می دانستیم مردمی که بلیت می خرند و به سینما می آیند، می دانند به تماشای فیلم آزادراه می نشینند. می خواستیم آن فونت و نوشته در واقع مثل یک کلاف سردر گم عمل کند و نشانه ای از لایه های زیرین اثر با خود داشته باشد. درواقع با این کار قصد احترام گذاشتن به تماشاگر را داشتیم.

ایده اولیه و اصلی اثر خیلی خوب است و طرح چنین مساله ای در سینمای ما سابقه نداشته است، اما در جزئیات و پرداخت شاید به واسطه ملاحظاتی اتفاق چشمگیری نمی افتد.

وقتی با علیرضا محمودی ایرانمهر برای نگارش فیلمنامه صحبت می کردیم به این بحث رسیدیم که اگر روی دختری اسید بپاشند و کار به شکایت برسد و پرونده به دست یک قاضی روحانی برای قضاوت برسد، ممکن است او بگوید گذشت کنید و باهم کنار بیایید. بعد به این فکر کردیم اگر شخصی روی صورت خود آن قاضی روحانی یا همسرش اسید بپاشد، او همان نسخه ای را که برای دیگران می پیچد برای خودش هم تجویز خواهد کرد؟ این مساله برای خود ما یک چالش و پارادوکسی بود که چنین فردی در این موقعیت، انتقام شخصی خواهد گرفت یا قانونمداری را پیشه می کند؟ خب، این موضوع حساس و مهمی بود و ما به طور خودخواسته خیلی جلوی جسارت هایمان را گرفتیم و سعی کردیم خیلی محافظه کارانه برخورد کنیم.

ما در دو سه نسخه فیلمنامه ای که نوشتیم مدام سعی کردیم خیلی چیزها را رعایت کنیم که فیلم به کسی برنخورد. برای همین در جاهایی از فیلم فکت و نمونه می آوریم. مثلا وقتی سلمان می گوید طلبه شدن من خمس خانواده بود، این را از سخن یکی از روحانیون وام گرفتم. ولی وقتی فیلمم تمام شد احساس کردم این اثر برای حوزه علمیه فیلم خوبی است. از این جنبه که وقتی یک روحانی علاقه اش سینما و ادبیات بوده و به نوعی مجبور شده است به حوزه بیاید و بعد به گناه بیفتد، جایش در حوزه علمیه نیست و آن روحانی به جایی می رسد که خودش را خلع لباس می کند. من با چند روحانی این فیلم را دیدم که خیلی از آن خوششان آمد.

این طبیعی است، چون باتوجه به مراعاتی که شما کردید، چیز برخورنده ای وجود ندارد، ولی تماشاگر عام دنبال چیزهایی فراتر از این نگاه ملاحظه گرانه است. آزادراه با این که ظرفیت جذابیت را دارد، اما قدر موقعیت های خوبش را نمی داند. یعنی جاهایی به نظر می رسد که می توانید جلوتر بروید، اما این کار را نمی کنید.

اگر آن کارها را می کردیم شاید فیلم اصلا به نمایش درنمی آمد. (می خندد) اما این طوری هم نبوده که دست و پا بسته باشیم. جایی از فیلم رئیس حوزه به سلمان می گوید، اگر گناه کردی عیبی نداره، خیلی ها هستند که گناه می کنند. کیه که گناهکار نباشه؟ مصلحت اینه که تو درس بخونی، قضاوت کنی و به زندگیت برسی. به نظرم نهایت جسارتمان همین بود!

نمی شد آن قتل ناگهانی توسط خود سلمان اتفاق بیفتد؟ در آن صورت درام قصه عمیق تر و محکم تر نمی شد؟ به این فکر نکردید؟

چرا، اتفاقا در نسخه اول فیلمنامه همین کار را کردیم و مسئولیت قتل را مرتضی، برادر پریسا به عهده می گرفت، اما مطمئن باشید اجازه ساخت پیدا نمی کرد. همین که سلمان شریک جرم بود و احساس می کرد دست خودش به خون آلوده است، حرکت جسورانه ای بود، ولی فارغ از این مسائل اگر به آن سمت می رفتیم حتی باوجود گذشت شاکی به دلیل جنبه عمومی جرم او باید مجازات می شد و در آن صورت فیلم خیلی سیاه و تلخ می شد.

چرا سلمان وقتی با برادر همسر آینده اش مرتضی به آن کارگاه می رود، بیرون منتظر می ماند و با مرتضی داخل نمی رود. در آن صورت شاید از نزاع و وقوع قتل جلوگیری می کرد.

در فیلم دیده ایم که چقدر سلمان شخصیت آرامی دارد، اما در آن لحظه او فقط به اندازه ۵ دقیقه می تواند خودش را کنترل کند و بعد داخل کارگاه می شود.

داخل کارگاه می شود، اما جلوتر و به محل دعوا نمی رود.

درست است، ولی تا می خواهد به آنجا برود، مرتضی دارد از آنجا خارج می شود. ما دوست نداشتیم لحظه قتل را به تماشاگر نشان دهیم.

این که قتل را نشان ندادید کار خیلی خوبی کردید و یک رخداد خارج از کادر خوب اتفاق می افتد.

بله، درواقع تماشاگر خیلی فکرهای مختلفی می کند و حدس های زیادی می زند.

البته بعد که دوتایی از آن کارگاه بیرون می روند، تماشاگر نشانه هایی می بیند که متوجه قتل توسط مرتضی می شود، اما سلمان تا مدت زیادی ماجرا را نمی فهمد و فقط حدس می زند اتفاقاتی افتاده است. در صورتی که در سینما و این گونه فیلم ها نباید تماشاگر اینقدر جلوتر از فیلم باشد.

بعضی اوقات اگر تماشاگر جلوتر از شخصیت اصلی باشد و اطلاعات بیشتری نسبت به او داشته باشد، دلش به حال او می سوزد، اما اگر اطلاعات شخصیت اصلی بیشتر از تماشاگر باشد، تماشاگر فقط کنجکاوی نشان می دهد. خب، اینها فقط دو شیوه روایتی است.

بازیگران بر چه اساسی انتخاب شدند؟

وقتی در مرحله پیش تولید بودیم، ابتدا بهنوش طباطبایی را برای نقش پریسا انتخاب کردیم و برای نقش برادر او (مرتضی) هم امیر آقایی را در نظر گرفتیم. آن زمان چون آقایی بازی در فیلم «پایان نامه» را قبول نکرده بود، برای بازی کردن مشکل داشت. آقایی گفت چرا با مهدی پاکدل ـ که آن موقع در شرف ازدواج با بهنوش طباطبایی بود ـ صحبت نمی کنید. ما هم بدون این که به طباطبایی بگوییم موضوع را با پاکدل در میان گذاشتیم و او هم فیلمنامه را خواند و نقش را پذیرفت. آنها دوست مشترکی به نام هومن سیدی داشتند که با پیوستن به پروژه، فضا را دوستانه تر کرد. وقتی متوجه شدم طباطبایی و پاکدل در آستانه ازدواج هستند، دیدم می توان از آن برای باورپذیرتر کردن نقش ها و فیلم استفاده کرد. دیگر آن نگاه ها بازی نیست و تماشاگر آن را می فهمد. یکی از مشکلاتی که ما در فیلم های دیگر داریم این است که همه آدم ها مثل هم حرف می زنند، دلیلش هم این است که یک نویسنده این شخصیت ها را نوشته است، اما ما در این فیلم سعی کردیم این کار را نکنیم. مثلا اول از خودمان می پرسیم چرا مرتضی با لحن لاتی حرف می زند، اما در ادامه می بینیم اصلا خاستگاه خانواده اش اینجوری است و پدرش هم با همین زبان صحبت می کند. یعنی می بینیم به اصطلاح اینها به هم رفته اند.

پریسا به چه کسی رفته است که این لحن را ندارد؟!

(می خندد) پریسا، هم دختر است، هم دانشجو و هم قشر تحصیلکرده این خانواده است. ما خیلی او را در موقعیت های خاصی قرار ندادیم که چیزهایی از خانواده اش بروز دهد، اما با این که او به خاطر عشقش حاضر است خودش را بشکند، ولی گاهی در مقابل سلمان تحکمی را هم از خودش نشان می دهد. ضمن این که در چنین خانواده های سنتی که مردسالار هستند، زن همیشه در رده دوم است، بنابراین همیشه مردها هستند که برون فکنی می کنند و زن ها درونگرا می شوند.

هر چقدر این خانواده و تیم پاکدل، طباطبایی و سیدی به هم می آیند، خانواده سعید امینی (رامین راستاد، نازنین مفخم، دانیال نوروش و تینا آخوندتبار) سنخیتی باهم ندارند؛ نه در انتخاب بازیگران و نه در شیوه بازی.

درست می گویید، نمی خواهم توجیه کنم. آن زمانی که ما داشتیم این خانواده را انتخاب می کردیم سعی کردیم بازیگرانی را انتخاب کنیم که فرم و ترکیبی شبیه هم داشته باشند، ولی قرعه نقش خواهر راستاد به نام خانم آخوندتبار افتاد که اتفاقا تنها وصله نچسب هم خود اوست!

اولین مانع باورپذیری نقش را فیزیک او و بینی عمل کرده و چشمان رنگی اش ایجاد می کند و دیگر تلاش های بعدی او هم برای درآوردن نقش بی ثمر می شود؟

قبول دارم، ولی ماجرا این بود که ما در فیلمنامه داشتیم تلاش می کردیم ممکن است پا و دست و دل سلمان بلرزد و به سمت دختری که برادرش به قتل رسیده است، برود.

حتی به نظر می رسد اینجا هم مراعات کردید و خیلی به این سمت نرفتید؟

قصد داشتیم فقط خراشی به ذهن تماشاگر وارد کنیم و بگوییم شاید این دختر زیبا ارزش آن را دارد که سلمان دست به این کار بزند. این که نکند این آدم به خاطر جبران گناهش برود خودش را وقف این خانواده کند، در نهایت با این دختر ازدواج کند و تا آخر عمر هم رازش را سر به مهر نگه دارد. البته این هم یک داستان است.

چه اصراری داشتید مهدی پاکدل با لهجه اصفهانی حرف بزند؟ فکر می کنید کمکی به فیلم کرده است؟

به نظرم کمک کرده و او در این خصوص موفق عمل کرده است. اگر این شخص لهجه نداشت، آن وقت با روحانی ای شیک تر و روشنفکرتر طرف بودیم که نمی خواستم آن طور باشد. چون خود پاکدل اصفهانی است سعی کرد تداوم لهجه را رعایت کند. اصلا در فیلمنامه آمده بود که سلمان از روستایی به نام حبیب آباد از توابع اصفهان می آید.

اما مشکل اینجاست در فیلم یک طلبه اصفهانی دیگر هم داریم که لهجه غلیظی دارد و لهجه پاکدل در مقابل گویش او کمی رنگ می بازد.

بله، آن بازیگر که اصلا اصفهانی بود و لهجه خیلی غلیظی داشت، اما با این حال پاکدل به همان میزانی که لازم بود با لهجه صحبت کرد.

چرا حوزه علمیه ای که در فیلم نشان می دهید خیلی کم جمعیت و شبیه یک مدرسه غیرانتفاعی است؟!

باور می کنید آن حوزه علمیه ای که ما برای فیلمبرداری انتخاب کردیم همین قدر خلوت و کم جمعیت بود؟ کلا حدود ۱۵ روحانی در آنجا مشغول تحصیل بودند.

چرا ما در فیلم خانواده سلمان را نمی بینیم؟

چون داستان ما به نوعی اول شخص است و هرجا سلمان حضور دارد دوربین به آنجا می رود. ما از زاویه دید اوست که وقایع داستان را دنبال می کنیم و داستان نیازی پیدا نمی کند به سمت خانواده سلمان برود. در واقع داستان ایجاب نمی کرد در بحرانی که برای او به وجود آمده ما خانواده سلمان را ببینیم.

این بحث علاقه و عشق به سینمای سلمان هم ظرفیت خوب و جذابی برای پرداخت دارد، اما از این هم بهره خوبی نمی گیرید و این دلبستگی خیلی در قصه کاربردی نیست.

البته ما صدا و تصویر یکی دو فیلم شاخص مثل «مردی برای تمام فصول» را می شنویم و می بینیم. در نماهای اولیه می بینیم تعدادی دی وی دی در اتاق این روحانی است یا کتاب هایی که در کتابخانه اش است که شاید خیلی نزدیک با آثاری نباشد که هم اتاقی اش دارد. فکر کردیم سینما یک شغل اکتیو و برونگراست و بر خلاف روحانیت که ذهنی است سینما عینی است. احساس می کردیم این تضاد و پارادوکس برای تماشاگر جذاب باشد.

در جذابیت این وضع تردیدی نیست. منظورم این است کاش توسط شخصیت سلمان ارجاعات کاربردی به برخی فیلم های شاخص یا دیالوگ های آشنا می دادید.

چون ما خودمان هم علاقه مند سینماییم، در فیلم هایمان ارجاعاتی می دهیم که آنها را دوست داریم. ولی درباره این که می توانستیم بیشتر از این ظرفیت استفاده کنیم حق با شماست و درست می گویید. شاید اگر بخواهم دوباره فیلم را کار کنم، به حرکت ها و دیالوگ های آشنایی ارجاع دهم.

با این که قتلی اتفاق افتاده، اما حضور پلیس خیلی در کار کمرنگ است و جز یک مورد تحقیقات محلی جزئی، از ماموران قانون نشانی نیست.

با توجه به ذهنیتی که مخاطبان از فیلم های پلیسی دارند، به محض این که پلیس وارد ماجرا می شد توقع تماشاگر به سمتی می رفت که الان پلیس باید کاری بکند. در آن صورت اصلا ژانر فیلم عوض می شد، در حالی که باید به روایت قصه مان وفادار می ماندیم. البته ما در وضع فعلی هم متوجه می شویم پلیس خارج از کادر و دید تماشاگر دارد کارهایی درخصوص کشف معمای قتل انجام می دهد. درنهایت هم خود شخصیت اصلی برای اعتراف می رود و ما همراه او به پلیس نزدیک می شویم.

مقتول با این که آدم شروری است، اما به هرحال نان آور خانواده است. فکر نمی کنید مادرش خیلی زود و بی دردسر رضایت می دهد؟

اگر مادر به این سمتی می رفت که رضایت نمی داد و قصاص می خواست حوادث برای تماشاگر قابل حدس می شد و این چیزی بود که مشابه آن را در «زیرتیغ»، «شهر زیبا» و خیلی آثار دیگر دیده است، ولی وقتی با مادر دیگری روبه رو می شود که اذعان دارد بچه اش را خوب تربیت نکرده، چیز متفاوتی می بیند.

سکانس حذف شده هم داشتید؟

نه، اصلا.

شما فیلم را سال ۸۹ ساختید. علت تاخیر طولانی در اکران این فیلم چه بود؟

ما این فیلم را به جشنواره فجر سال ۹۰ ارائه کردیم، اما علیرضا سجادپور مدیروقت نظارت و ارزشیابی آن زمان ایرادهایی به فیلم گرفت و عنوان کرد برای حضور در جشنواره باید برخی صحنه های فیلم حذف شود. بویژه صحنه هایی که نشان می داد سلمان به سینما علاقه دارد! من می گفتم چرا شما که مدیر سینمای مملکت هستید فکر می کنید سینما گناه است. این اصلا توهین به سینماست. برای همین دچار اختلاف نظر شدیم و من نامه ای به دبیر جشنواره فجر نوشتم به این شرح:« جشنواره فیلم فجر به آزادراه نمی رسد، چرا که در پیچ و خم روابط سیاسی اسیر مانده است. حضور در چنین جشنواره ای در این وانفسای سینما هیچ فضیلتی برای من محسوب نمی شود. لذا خواهشمندم فیلم آزادراه را از کلیه بخش های جشنواره حذف کنید.» نوشتن همین چند خط بود که باعث شد فیلم تا امروز امکان اکران پیدا نکند. اینها با این کار دو سال جلوی یک موقعیت و یک سرمایه را گرفتند.

فیلم را در اکران با تماشاگران هم دیده اید؟

بله و خوشبختانه بازتاب خوبی داشته است. فیلم باوجود موضوع تلخش موفق شده با تماشاگران ارتباط برقرار کند. فکر می کنم الان تماشاگران خوب ما دیگر دنبال بازیگران چشم رنگی و زیبا و ستاره های عجیب و غریب نیستند. آنها از این نوع هنرپیشه ها اشباع شده اند و حالا دیگر بیشتر دنبال داستان و موضوع هستند. دنبال این هستند که چه جسارتی در روایت فیلم وجود دارد. به همین دلیل فکر می کنم موضوعات جذاب تماشاگر را به سینما می کشاند.

یک روحانی برای برخی از فصول

داستانی را که ما در فیلم آزادراه روایت می کنیم بیشتر درباره مناسبات انسانی بود تا این که بخواهد به مسائل حوزه و روحانیت بپردازد. روحانی فیلم ما با روحانی فیلم های دیگر متفاوت است. روحانی فیلم ما مثل شخصیت فیلم زیرنورماه دغدغه ندارد که لباس روحانیت بپوشد یا نپوشد. روحانی فیلم ما تکلیفش با خودش به این دلیل روشن است که عاشق سینما و ادبیات است، اما به خاطر خانواده به حوزه آمده است. در طلا و مس هم یک روحانی در پیچ و خم مشکلات زندگی قرار می گیرد تا پخته شود، یعنی مسیر رشد آن روحانی از درون یک جامعه عبور می کرد، اما ما تلاش کردیم یک موقعیت داستانی و دراماتیک بیافرینیم که حتی اگر این آدم روحانی نبود باز هم ماجرای اسیدپاشی به همسرش را پیگیری می کرد. ولی اگر شخصیت های زیر نور ماه و طلا و مس روحانی نبودند اصلا داستان نداشت و روایت شکل نمی گرفت.

اگر او روحانی نبود دیگر ما اینقدر ماجرای عذاب وجدان و گناه را نمی توانستیم تقویت کنیم. آن وقت او یک آدم معمولی بود و وقتی آن قتل اتفاق می افتاد می گفت اصلا به من چه ربطی دارد. من بروم زندگیم را بکنم و به عشقم برسم. ولی موقعیت کسی که می گوید من چگونه می توانم درباره دیگران قضاوت کنم در حالی که نمی توانم درباره زندگی خودم قضاوت کنم، موقعیت عجیب و غریبی است. یعنی اگر یک روحانی قاضی اشتباه کند، اشتباهش یک جامعه را دچار خسران می کند، اما در نهایت اشتباه یک فرد معمولی فقط خانواده او را دچار مشکل خواهد کرد.

همیشه این ترس و عذاب وجدان با سلمان است که نتواند در مقابل دیگران قضاوت خوبی انجام دهد، چون خودش ضعف دارد و یک پای زندگیش می لنگد و این شاید آموزشی برای برخی تصمیم گیرندگان این جامعه باشد. یعنی کسی که از رانت اقتصادی استفاده می کند و بعد بیاید تبلیغ ساده زیستی کند، مردم او را نخواهند پذیرفت. زمانی برای جشنواره ای به سوئد رفته بودم که دقیقا مصادف با انتخابات شورای شهرشان بود. خانمی که یکی از نامزدهای انتخابات بود و محبوبیت زیادی هم بین مردم داشت، ردصلاحیت شد. چون در سابقه رانندگی این خانم دو مورد پارک ممنوع وجود داشت و به خاطر آن جریمه شده بود! اعتقادشان این بود وقتی شخصی خودش تخلف می کند، صلاحیت نمایندگی یک شهر را ندارد. این یعنی یک جامعه سالم باید توسط آدم های سالم مدیریت شود.

علی رستگار