شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

معجزه یا سحر


معجزه یا سحر

شاعرانِ متشرّع و متشرّعانِ شعردوست که به قول حافظ کی شود این روان شان ساکن این دغدغه ساکنِ روان شان است تا زمانی که بالاخره بفهمند میان دو مقوله شعر و شرع چه نسبت و تعاملی برقرار است

شاعرانِ متشرّع و متشرّعانِ شعردوست ـ که به قول حافظ کی شود این روان شان ساکن ـ این دغدغه ساکنِ روان شان است تا زمانی که بالاخره بفهمند میان دو مقوله شعر و شرع چه نسبت و تعاملی برقرار است؟

● طرح ماجرا

اگر افلاطون شاعران را در مدینه فاضله خودش راه نداده که نداده؛ خوب نباید زیاد بر شاعری گران بیاید که گران نیامده؛ و بعد از آن حکمِ تاریخی، قرن هاست شاعران جهان شعر می‌گویند و هیچ شاعری پیشه‌اش را فروننهاده و در کنج ذهنش نیز خلجانی را احساس ننموده است. این البته نه به آن سبب است که افلاطون آدم کوچکی‌ است و یا سخنش خیلی بی‌ربط است، بل از آن جهت است که شاعران نیز مثل افلاطون انسان اند و خاستگاهِ سخنِ این فیلسوف را دریافته و دانسته‌اند که سخنان ایشان نیز علی رغم بزرگی اش، از آبشخور عقل سیراب می‌شود و عقل را خداوند مُلکِ مُشاع همه‌ اولاد آدم قرار داده است. این یعنی این‌که هر حکم عقلی را می‌شود درباره اش چون و چرا کرد و نقض و ابطال کرد و دلیل و علّت برایش تراشید و از شرّش راحت شد. حتّی شاعری در حدّ من هم می‌تواند بگوید که: «جناب! اگر آرمان شهرِ شما حقیقتاً آرمان شهر باشد، خوب درست گفته‌ای که شعر و شاعر در آن جایی ندارد، چون شعر مربوط به محنت‌های درونیِ انسانِ «هابط» و از بهشت رانده شده است و اگر روزی فرزندانِ آدم دوباره به بهشت برگردند دیگر سرشان را مار نگزیده که شعر بگویند.» گذشته از این، جوابِ نقضی هم می‌توان داد که: «حضرت والا! طرح این آرمان شهرِ خیالیِ شما خودش یک شعر است. یعنی شما با تخیّل شاعرانه ‌ات ابتدا این طرح را ریخته‌ای و چون کارت به سامان شده، به آن بخش شاعرانه وجودت خیانت کرده ‌ای و شاعر را از شهر‌ی که خودش ساخته تبعید کرده‌ای.» بلی، می‌شود برای یک گزاره عقلی گزاره عقلیِ دیگری آورد و در طرد و قبولش استدلال کرد. یا فی‌المثل اگر انوریِ خودِ ما گاهی از سر استیصال فریاد برمی‌آورده که:

شعر دانی چیست؟ ـ دور از روی تو ـ حیض الرجال

قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری

خوب، ما چون تهی‌گاه‌های وجودیِ خودمان را می‌دانیم، خیلی راحت به این نکته پی‌می‌بریم که این بیچاره نکبتِ درون و طینتِ روزگارِ خودش را نقد کرده، نه شعر را. امّا چگونه می‌تواند بود حال و کار، آن جا که محمّد مصطفی(ع)، شاعران را از «مدینه منوّره» خودش براند؟ این‌جا دیگر دست قضاوت عقل کوتاه است و شاعرانِ بیچاره دو راه بیشتر ندارند. یا به اوامرِ این «مُبشّر» و «مُنذر» آسمانی گوش فرا می‌‌دهند و دورِ نواهیِ ایشان را خط می‌‌کشند و یا نه، از برکات آن مدینه برای ابد محروم می‌مانند. برای شاعرانِ ساکن در جهانِ عاری از تعبّد، طرح این بحث، محلّی از اعراب ندارد. آن ها سال هاست که به تبعیدِ خودخواسته از مدینه شرع دچارند، اما شاعرانِ متشرّع و متشرّعانِ شعردوست ـ که به قول حافظ کی شود این روان شان ساکن ـ این دغدغه ساکن روان شان است تا زمانی که بالاخره بفهمند میان دو مقوله شعر و شرع چه نسبت و تعاملی برقرار است؟ هدفِ این نوشته تنها کنکاشی در طرح پرسشهایی در این زمینه است، نه قصد حلّ ماجرا را دارد و نه تواناییِ آن را؛ که آن دو قدرت بسیار و زمان بیشتری را می‌طلبد.

شرح ماجرا

بهتر است سخن را از یک تجربه آشنا آغاز کنم. شاعرانِ محفلیِ امروز، در طول سالیان عمر شاعری شان لابد در محافل بسیاری شرکت داشته اند که در آن ها سخن از گرامی‌داشتِ شاعران و شعر بوده است. از آنجا که فعلاً بحمدالله هیچ کار این مملکت بدون شرع و شارع به سامان نمی‌رسد، لذا در کنگره‌ها و شب‌ شعرها نیز حتماً یک مقام روحانی بوده و هست که در آغاز محفل سخنرانی داشته باشد. از آنجا که علما خوب می‌دانند که هرسخن را جایی و هر نکته را مکانی ست، لذا در محافل ادبی دوست دارند از اموری مرتبط با شعر و هنر حرف بزنند ـ حتّی در همان آغاز محفل، قاری نیز سعی می‌کند از باب رعایت تناسب مقام، آیات آخرِ سوره شعرا را بخواند ـ در این سخنرانی‌ها به صورت معمول، مستمسکِ علما آیات پایانیِ سوره مبارکه شعرا است. این بزرگواران البته با نیّت خیر و بدون کدام قصد و غرضی در آغاز، شاعران را بنا بر نصّ صریح آیات، حسابی با تازیانه «و الشعراء یتبعهم الغاوون» می‌نوازند و در آخر از باب دلجویی از استثنای «الّا الذین امنو و عملوا الصالحات» سخن به میان می‌آورند، امّا حقیقت این است که در آن محفل شاید کم باشند شاعرانی که خودشان را مشمول آن استثنا بدانند و باطناً داغدار خطابِ «فی‌کل وادٍ یهیمون» قرار نگیرند.

خود من، تجربه شاعری و طلبگی ام همزمان بود. یادم هست از همان سال ها، گاهی این پرسش می‌افتاد در سرم که حقیقت امر چیست؟ آیا واقعا در تن و جانِ من آفتی پنهان است که خودم از آن بی خبرم و گاه گاه در قالب کلماتی مخیّل و منظوم جلوه می‌کند؟ آیا شعر از جمله آفات زبان است یا در کدام مقوله دیگری می‌گنجد؟ آیا شاعری اصولاً با حرفه من سازگار است؟ نکند شاعری چیزی باشد از قبیل «نفس امّاره» و «شیطان» و باقی لغزش گاه‌های بشر خاکی که مدام در کمین اوست تا بهش ضربه بزند و باید شبانه روز از شرّش به خداوند پناه برد. شاعری مسلماَ چیزی از قبیل عالم بودن و عاقل بودن که تکلیف بیشتری را برای دارنده اش به همراه می‌آورد نیست. زیرا این موارد فی‌نفسه ارزش است و هیچ ارزشی قابل نکوهش نیست. حال آن که شاعری نکوهش شده است. این بود که مدام به این در و آن در می‌زدم تا حدّاقل خیال خودم را راحت کنم. حکم کسی را داشتم که میان دو دوست گرفتار مانده باشد و مجبور باشد یکی را به نفع دیگری کنار بگذراد. وقتی به تفاسیر و روایات مراجعه می کردم مفرهایی بود که بتواند اندکی آرامم کند ولی واقعیت امر این بود که در کنار هرکدام از این مفرها مغاک های هولناکی نیز وجود داشت که بر سهمناکیِ کار می‌افزود. اگر در جایی می‌دیدم که از قول رسول گرامی گفته شده است که «انّ من الشعر لحکمه»، فوراً در مکان دیگر بر می‌خوردم به این نکته که قلب آدمی پر از چرک باشد بهتر است از آن که پر از شعر باشد.

از طرف دیگر می‌دیدم ادبیات فارسی با وجود این‌که یکی از دینی‌ترین و معنوی ترین ادبیات جهان است و مثنوی معنوی آن را گروهی قرآن پارسی خوانده اند، هنوز بعد از هزارسال نتوانسته خودش را در متن حوزه‌های علمیه، اعمّ از شیعه و سنّی‌ به عنوان یک رشته و یک حرفه بی شائبه به رسمیت بشناساند. هنوز برخوردها با آن از سرِ احتیاط است. علمای بزرگ و فقیهان سترگ از آغاز تاکنون به نوعی از کنار شعر، جریده رفته اند و لابد گذرگاهِ عافیت را تنگ دیده‌اند. بی علّت نیست که اوّلین شعر رهبر فقید انقلاب هم زمان با رحلتش پخش می‌شود. تازه دسته‌ای از عالمان که گرایشِ عمده شان فلسفه و عرفان می‌باشد نه فقه، گوشه چشمی به سمت شعر، آن هم با قید عرفانی نشان داده و بقیه این طایفه بزرگ از کنار آن بی‌تفاوت گذشته اند. این درست است که بدنه‌ای از عالمان دینی و خصوصاً اهل منبر که با عامّه مردم سروکار دارند از شعر به عنوان وسیله، استفاده‌های بسیار می‌کنند امّا وقتی این حرکت به سمت رآس هرم ادامه پیدا می‌کند دیگر استفاده از شعر کم می‌شود تا اینکه به مرحله صفر می‌رسد و فقهای درجه یک در سخنان شان از آن بهره نمی‌گیرند. گذشته از این وقتی یکی از همین علما شاعر باشند می‌بیند از این طریق نمی‌تواند در صنف خودش وجاهتِ یک فقیه را به دست بیاورد. باید درمی‌یافتم ریشه این رفتارها در کجاست؟

گذشته از مشرب فقها، خود شاعران و ادبیانِ حرفه‌ای نیز دچار همین تناقض تئوریک بوده‌اند. در عالم نظر، شعر و شاعری را نکوهش کرده‌اند و در عمل مرتکب آن شده اند. هم شعر می‌گفته اند و هم از شاعری شرمسار بوده اند. این رفتار هم به گمان من بی ارتباط به آن مبانی نمی‌توانسته باشد. پُربی‌راه نیست اگر بگوییم که آن آموزه‌ها به نوعی تآثیر خودش را در روان ناخودآگاهِ شاعران و مردم نیز گذاشته بوده است. چنان که ناقدان یکی از علّت‌های اُفتِ شعر عرب را بعد از اسلام، بی‌ارتباط با این قضیه نمی‌دانند. و آیا رفتارِ علمای دینی در پرهیز از شعر ریشه در رفتار خود پیامبر گرامی اسلام که شعر نمی‌خوانده و یا اگر می‌خوانده حتماً و عامداً وزن آن را می‌شکسته نبوده است؟ در ادبیات فارسی کمتر شاعری را می‌شناسیم که مانند عطّار نیشابوری نظر به هم‌خانوادگیِ شعر و شرع داده باشد و گفته باشد:

پیش و پسی شد صفِ اولیا

پس شعرا آمد و پیش انبیا

باقی همه به نوعی دچار تناقضِ نظر و عمل بوده‌اند. از ناصرخسرو قبادیانیِ متکلّم بگیرکه گفته است:

بر هزل وقف کرده زبانِ فصیحِ خویش

بر شعر صرف کرده دل و خاطرِ منیر

تا مولانای عارف که می گفت :

من از کجا شعر از کجا؟

والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست

و انوریِ مدیحه سرا که در این گونه موارد دغدغه حکمت در سرش می‌افتاده و در مقایسه‌ میان شاهنامه فردوسی و شفای بوعلی خیلی راحت حکم می‌داده که:

شهنامه گو هرگز مباش

همگی به نوعی در عین سرودن شعر از آن برائت می‌جسته اند و تازه وقتی یکی از آن ها با خوش بینیِ بسیار می‌گوید:

مرا از شاعری خود عار ناید

که در صد قرن چون عطّار ناید

در پسِ این کلام تأییدآمیز، کیست که نیشِ بدبینیِ مفرطِ فرهنگِ زمانه را که لابد در آن شاعری عار بوده است درنیابد.

این یک سوی قضیه بود. از سوی دیگر در شعرها نیز طعن‌های آشکار و پنهانی نسبت به لایه شریعتی و فقهی دیانت کم نیست. این‌همه که نمادهای زاهد و عابد و شیخ، آماج حملات گاه و بی گاهِ شاعران قرار می‌گیرد، نمی‌شود همگی را تأویل بر خوش بینیِ گذر از ظاهر به باطن کرد. حقیقت این است که نمی‌تواند بی مناسبت با این جبهه گیریِ دیرینه باشد.

● اصل ماجرا

در قران کریم، در موارد متعدّدی، به صورت صریح، طعن‌هایی نسبت به شعر و شاعران زده شده است:

آیه ۵ از سوره انبیا:

۱) بل قالو ااضغاثُ احلام بل افتریهُ بل هو شاعرُ...

بل که گفتند: خواب های شوریده است، بل که آن را بربافته، بل که او شاعری ست...

۲) آیه ۳۰ از سوره مبارکه طور:

ام یقولون شاعرُ نتربّصُ به ریب المنون.

یا می‌گویند: شاعری ست که انتظار مرگش را می‌بریم.

۳) آیه ۳۶ از سوره صافّات:

و یقولونَ اَئِنّا لتارکوا ءَالهتنا لشاعرِ مجنون.

و می‌گفتند: آیا ما برای شاعری دیوانه دست از خدایان مان برداریم؟

۴) آیه ۱۴ از سوره مبارکه حاقّه:

و ما هو بقول شاعرِ قلیلاَ ما تؤمنون.

و آن گفتار شاعری نیست که کمتر به آن ایمان دارید.

۵) آیه ۶۹ از سوره یس:

و ما علّمناهُ الشعر و ما ینبغی لهُ ان هوَ الاّ ذکرُ ئ قرانُ مبینُ

و ما به او شعر نیاموختیم و درخورِ وی نیست، این سخن جز اندرز و قرانی روشن نیست.

۶) آیات ۲۲۴ تا ۲۲۷ از سوره مبارکه شعرا:

و الشعراء یتبعهم الغاوون٭ الم تر انهم فی کل وادٍ یهیمون٭ و انهم یقولون ما لایفعلون٭الّا الذین امنو و عملوا الصلحات٭

و شاعران را گمراهان پیروی می‌کنند. آیا ندیده‌ای که آنان در هر وادیی سرگردانند. و آنانند که چیزهایی می‌گویند که انجام نمی‌دهند. مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و...۱

این طعن و قدح ها البته در یک سطح و یک موقعیت نیستند، امّا هرچه باشد این نکته مسلّم است که این آیات از یک پدیده روشن سخن می‌گوید که مردمان عصر نزول با آن به خوبی آشنایند و عامّه مردمِ آن عصر در فهم مفادّ این آیات مشکلی را حس نمی‌کنند. چنان که وقتی آیات پایانیِ سوره شعرا نازل می‌شود، تنی چند از شاعرانِ مسلمان، با دیده‌‌ای گریان خدمت رسول می‌رسند و توضیح می‌خواهند. از این آیات در شماره‌های یک و دو و سه، زاویه سخن، نگرشِ قومِ عرب است. آنها هستند که پیامبر را شاعر و قرآن را شعر می‌پندارند و به همین دلیل نه درخورِ اجابت. در این دسته از آیات، قبل از کلمه شاعر از عبارات و صفاتی مانند: دیوانه، پریشان گویی، بافته شده یعنی من درآوردی و سخنان متکی به نفس استفاده شده که درخور تأمّل است. یعنی اطلاعاتی از باورهای مردم آن دوران درباره موضوع می‌دهد. در شماره های ۴ و۵ سخن از جانب خداوند است که از بنده مُرسَل و کتاب مُنزَلِ خویش رفع اتّهام می‌کند. در این بخش نیز این نکات باید مورد توجّه قرار گیرد: و ما به او شعر نیاموختیم و درخور وی نیست، این سخن جز اندرز و قرآنی روشن نیست. خلاصه کلام این که در این دو دسته از آیات ناکارآمدیِ شعر به نوعی هم از جانبِ عرفِ عرب و هم از سمت خودِ خداوند حدّاقل در این موضوعِ خاص بیان شده است. این قدر هست که در این چند آیه یا از باورِ دیگران سخن گفته می‌شود و یا به یک بیانِ کلّی اکتفا می‌شود، امّا در سوره شعرا سخن از لونِ دیگر است. اوّل این که به خودِ حقیقتِ شعر و شاعران پرداخته و دیگر این که دو و یا سه صفت ذکر کرده و آنها را جزء عناصر شعر دانسته و آن صفات کوبیده شده است.

والشعراء یتبعهم الغاوون٭ الم تر انهم فی کل وادِ یهیمون٭ و انهم یقولون ما لا یفعلون٭الّا الذین امنو و عملوا الصلحات ...

اوّل این‌که شاعران را انسان های گمراه پیروی می‌کنند. این دو صورت دارد، صورت اول این‌که آدم هایی اوّل گمراه هستند و چون گمراه هستند لذا جذبِ شاعران می‌شوند. صورت دوم این‌که چون دنبال شاعران را می‌گیرند گمراه می‌شوند. در هرصورت شاعران چه علّت گمراهی باشد و چه مُعینِ گمراهی خود گمراهند. دلیلش هم آن که در هر وادی سرگردانند. این سرگردانی در هر وادی خود نیازمند تأمّل است. شاید همان نرسیدن به یقینِ عقلانی باشد که لازمه دنیای خیال است. بیان از یک نوع عمومیّت برخوردار است. دیگر این‌که از این بخش ها که بگذریم به گمانِ من دو آیه قبلِ این آیات نیز به این آیات مربوط است و نمی‌تواند بی‌ربط آمده باشد. هرچند مفسرین در تفسیرِ این آیات آن ها را نادیده گرفته‌اند. آن آیات عبارتند از آیات ۲۲۰،۲۲۱ و ۲۲۲ از سوره شعرا:

هل انبئکم علی من تنزّل الشیطان٭تتنزّل علی کلّ افّاکٍ اثیم٭ یلقون السمع و اکثرهم کذبون

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسی فرود می‌آید. بر هر دروغ زنِ گناه کاری فرود می‌آیند. که دزدانه گوش فرا می‌دارند و بیشترشان دروغگویند.

آیا میان این آیات و آیات بعدی که مستقیم به شاعران و احوالات آن ها می‌پردازد مناسبتی نمی‌تواند برقرار باشد؟ کسانی که نظر اعراب جاهلی را درباره شعر و شاعری و این‌که هر شاعر تابعه‌ای دارد می دانند، شاید راحت تر به پیوند میان این آیات و آیاتی که مستقیم به شعر و شاعران می‌پردازد راه یابند. آیا این آیات دلالت بر این نمی‌کند که یکی از محل های نزولِ شیطان می‌تواند خیالِ شاعران باشد. اما اغلب کسانی که این آیات را مورد برسی قرار داده اند به این ارتباط توجّهی نکرده‌اند. آیا روی هم‌رفته معنیِ این آیات این نیست که شعر به آن قرائین و دلایل که گفته شد می‌تواند به طور جدّی محلّ شک و شبهه باشد؟ و آیا جا ندارد که امروزه نیز این نکته تأمّل جدّیِ شاعرانِ متشرّع را بر‌انگیزد و آنها را چو بید بر سر ایمان شان بلرزاند؟

● قبض ماجرا

عموماً کسانی که درباره‌ این آیات نظر داده‌اند و یا نسبت میان شعر و شرع را واکاویده‌اند بر این نکته تأکید کرده‌اند که لبه طعن آمیزِ این آیات متوجّه شعر و شاعران جاهلیّت است. آنانی که می‌گفتند:

فمثلکِ حُبلی قد طرقتَ و مرضع

فالهیتها عن ذی تمائم محول

اذا ما بکی من خلفها انصرفت له

بشقِ و تحتی شقها لم یحوّلِ۲

شعری که اعراب عموماً آن روز با آن ها انس و الفت داشته اند و می‌شناخته‌اند چیزهایی بوده در حدّ معاشقه‌های عریان امرؤالقیس و این‌که قرآن شعر و شاعران را می‌نکوهد در حقیقت آن مصادیق مشهود و معهود را می‌نکوهیده است، امّا آگاهان می‌دانند که تمامِ حرف این نیست. این منحصر کردنِ کار به ساحتِ مفهوم و معنی، به نوعی گریز از بحران است. که اگر چنین بود اعراب جاهلی به قران طعنِ شعر بودن نمی زدند. زیرا درک این مطلب واضح است که در هیچ بخشی از قرآن کریم از این نوع سخنان نیست. در مفهوم، قرآن هیچ شباهتی با شعر جاهلیت ندارد. آن وقت چگونه ممکن است قومی هرچند جاهل ولی شعرشناس قرآن را با شعر اشتباه بگیرند؟ مگر کدام سوره قرآن از لحاظ مفهوم العیاذ بالله شبیه شعر امرؤالقیس است؟ به گمان من این‌گونه طرح کردن به نوعی ساده کردن مسئله است. پس باید اجمالاً قبول کرد که میان قرآن و شعر شباهتی هست. حال آن شباهت ها در چیست؟ در چه عناصری ست و اگر نیست چگونه مردمی که در میان شان مردمان دانا نیز بودند دو چیزی را که با هم اصلاً شباهتی نداشتند یکی می پنداشته و یا دو شیء متضاد را با هم تشبیه می کرده اند؟ این یعنی نسبتِ دیوانگی دادن به مردم آن عصر.

نکته قابل طرح دیگر این است که این طعن ها حقیقتاً متوجّه کدام عنصر از عناصر شعر است؟ و اصولاً تعریفِ شعر در عصرِ بعثت چه بوده است؟ آیا این تعریف امرزوه نیز مرسوم و مقبول است یا نه؟ به عبارت دیگر آیا اشکال قرآن به وجودشناسیِ شعر برمی‌گردد یا به ماهیت شناسیِ آن. آیا شعر یک وجود کلّی دارد که بشود آن را در تمامی ازمنه و امکنه در تن کلّ شعرها جاری و ساری دانست؟ آیا طعن قران متوجّه زبان شعر است که در آن صورت، خوب، بسیاری از تکنیک های زبانیِ شعردر خودِ قرآن کریم مورد استفاده قرار گرفته است. آیا متوجّه خیال و صُوَر خیال است؟ که باز می‌بینیم تصویرپردازی های هنریِ قرآن بسیار زیاد است. آیا قرآن با اندیشه شعر برخورد دارد؟ در این صورت باید دید اندیشه چه مقدار از شعر را به خود اختصاص می‌دهد. آیا اندیشه شعری چیزی جدا از اندیشه‌ عقلی و عرفی ست؟ آیا صورت شعر مدّ نظر قرآن است یا محتوای شعر؟ آیا اصولاً شعر را می کوبد یا شاعر را؟ آیا در این آیات بیشتر از پیامبر رفع شاعری می‌کرده یا از قرآن رفعِ شعر بودن؟ آیا اصولاً کفّار ادّعای شعر بودنِ قرآن را داشتند، یا نه، فقط ادّعای شاعریِ پیامبر را می‌کرده‌اند؟ ممکن است این دو درواقع چندان فرقی با هم نداشته باشد، اما به هرحال خودش بحثی ست.

سرانجام می‌رسیم به این نکته که اگر ما از دو طرف مدح ها و ذم ها را متوجّه محتوا و پیام شعر و شخصیت خوب و بدِ شاعران بدانیم، آن وقت در این میان چیزی هم باقی می ماند که خود شعر باشد و نه شامل آن مدح ها شود و نه شامل آن طعن ها؟ اگر چنین چیزی هست آن منطقه کدام است و شعر چیست؟ چون ما وقتی طعن‌ها را به پای خود شعر حساب نکنیم از آن طرف مجاز نیستیم که تعریف هایی را نیز که احتمالاً به زبان معصوم رفته به حساب شعر بگیریم. سخنان مفسّرین تاکنون در این مقوله طوری بوده است که تکلیف آدم را روشن نمی کرده. آن ها به نوعی صورت مسئله را پاک می کرده‌اند در حالی که می بینی معضل سر جایش باقی ست. آنها معمولاً دو کار می کرده‌اند: از طرفی مذمّت هایی را که در متون شده، آن ها را متوجّه یک دسته از شاعران می‌کرده‌اند و یا متوجه محتوای کار، و از طرف دیگر برای اینکه اصل شعر را اثبات نمایند می رفته‌اند سراغ موارد تآییدی و آنها را به نفع شعر مصادره می‌کرده‌اند. حال آن که این چندان مقرون به صواب نیست.

سخن آخر این‌که در این روزگار اگر بخواهیم حقیقتاً معضل ارتباط هنردر اشکال مختلفش و از جمله شعر و شرع حل گردد و این شک و شبهات از میان برخیزد، باید مفسّرینِ هنرشناس دست به کارِ تازه‌ای شوند. و به این پرسشِ اساسی جواب بدهند که آیا شعر عرب در مقابل قران کریم همان ریسمان های سَحَره فرعون در مقابل معجزه موسی ست؟ آیا شعر در مجموع از قبیل سِحر است یا معجزه؟

پانوشت:

۱ـ قرآن کریم، با ترجمه استاد محمّدمهدی فولادوند.

۲ـ معلّقات سبع، ترجمه عبدالمحمّد آیتی

سیدابوطالب مظفری