سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

کابوس تلخ جنگ


کابوس تلخ جنگ

«بیرون جلوی در» اثری از «ولفگانگ بورشرت» ۱۹۲۱ ـ ۱۹۴۷ نویسنده آلمانی است این اثر روایت مردانی است که از جنگ جهانی جان سالم به در بردند, اما این زنده ماندن از کشته شدن برایشان تلخ تر است

«بیرون جلوی در»‍ اثری از «ولفگانگ بورشرت» (۱۹۲۱ ـ ۱۹۴۷)‌ نویسنده آلمانی است. این اثر روایت مردانی است که از جنگ جهانی جان سالم به در بردند، اما این زنده ماندن از کشته شدن برایشان تلخ‌تر است.

مردانی خسته زمانی به خانه بازمی‌گردند که کسی در انتظارشان نیست، هیچ کس نمی‌خواهد ببیندشان و هیچ جایی برای آرامش نمی‌یابند. انگار خاطره جنگ چنان تلخ و گزنده است که حتی سردسته‌های جنگ نیز از به یاد آوردنش اجتناب می‌کنند.

روایت مردانی که در خواب راه می‌روند و بیداری برایشان دیوانه‌وار و چون کابوسی تمام‌نشدنی است و از همین روست که «ولفگانگ بورشرت» از همان آغاز، حتی پیش از آن که قصه‌اش را روایت کند، اعلام می‌کند که این نمایشنامه‌ای است که نمی‌خواهد تئاتری اجرا شود. خود بورشرت نیز چون آثارش همیشه برای ندیده شدن و نشنیده شدن آماده است. او می‌داند که کمتر کسی توان همراهی با قصه او را دارد. او قصه‌ای تلخ ـ که خودش نیز به واقع آن را تجربه کرده است ـ را روایت می‌کند. قصه مردمانی که همه چیز را به بهای اعتقاداتی بی‌ارزش از دست داده‌اند.

جای او نیز چون قهرمان‌هایش بیرون جلوی در است. هیچ جایی نیست که بیاساید و هیچ کسی نیست که به حرف‌هایش گوش کند. بورشرت همه اینها را می‌داند و باز می‌نویسد به امیدی که فریادهای اعتراضش شاید جایی شنیده شود.

چونان فصلی از همین نمایشنامه که می‌خوانیم قهرمانش ـ بکمن ـ ایستاده به خواب رفته و در خواب به فرمانده‌ای بازمانده از جنگ که در خانه‌ای گرم کنار همسر و دختر و دامادش بر سر میز شام نشسته می‌گوید که می‌خواهد رویایش را تعریف کند. رویایش اعتراضی خشمناک است و اعتراضش رویایی واژگون. رویایی کابوس‌وار که با خنده تمسخرآمیز فرمانده به پایان می‌رسد. بکمن هنوز نوعی عینک خاص را که در جنگ استفاده می‌شده بر چشم دارد. این عینک که به قول همسر فرمانده چندش‌آور است از او جدا نمی‌شود و نشانی از جنگ است.

جنگ، همان اتفاقی است که با خواندن یک قطعنامه یا توافقنامه ساده تمام نشده، نمی‌شود و نخواهد شد. جنگی که تمام زندگی سربازانش چه مرده و چه زنده را می‌گیرد و زندگی بسیاری را تباه می‌کند.

بورشرت چون بکمن با روحی خسته و معترض به هیتلر از جنگ بازمی‌گردد و دردش را در قالب این نمایشنامه فریاد می‌زند. روح بکمن آزرده و زخمی است، او به دنبال جایی می‌گردد که بخوابد یا دست‌کم خود را بکشد که این نیز نصیبش نمی‌شود. مرگ هم از او فرار می‌کند و او را تلخ‌تر از قبل با دنیایی مواجه می‌کند که از زندگی خالیست.

بکمن به پنجره‌های خانه‌ها نگاه می‌کند. به نوری که از داخل آنها به بیرون می‌تابد. این نور یعنی یک زندگی در حال جریان. جایی که بیرون جلوی دریافت نمی‌شود. او از ابتدایی‌ترین امکانات زیستن محروم است، اما نگاه عمیقش به زندگی از او مردی با ظریف‌ترین ویژگی‌های انسانی ساخته است. هنگامی که به خانه خود بازمی‌گردد، مردی دیگر را در خانه می‌بیند و همسرش، او را بیرون می‌کند و او را بکمن می‌نامد.

بعدها می‌بینیم که این کاراکتر مدام با این نام که فقط یک نام است، درگیر است. او با این نام کنار نمی‌آید و می‌گوید همسرم به من گفت تو فقط بکمنی. بکمن بودن یا فقط بکمن بودن، آن هویتی است که به او می‌گوید: تو دیگر شوهر نیستی.

شوهری که به خانه بازمی‌گردد و زنی در انتظارش نمانده است. نه تو فقط بکمنی و بکمن می‌تواند هر کسی باشد. این ناگواری او را دلشکسته می‌کند، اما او خسته‌تر از آن است که از خودش دفاع کند و بعد از این همه جنگیدن برای ارتش آلمان نازی او حالا در خانه خودش حاضر نیست با کسی بجنگد. پس می‌رود به همان جایی که همه از او می‌خواهند. بیرون جلوی در؛ او می‌رود که بمیرد.

بکمن نماینده مردان خسته‌ای است که به دلایلی ناخواسته در جنگ شرکت کرده‌اند و هنگامی که به آلمان برمی‌گردند با شکستگی روح و عذاب‌وجدان بازمی‌گردند. بکمن نمادی از خود بورشرت است او در ۱۸ سالگی به عنوان سرباز وظیفه به جبهه شرقی اعزام شد و مجبور بود برای چیزی بجنگد که از آن متنفر بود. بکمن در طول این دوران بیمار شد و این بیماری باعث شد در اوج جوانی با زندگی وداع کند.

اعتراض او به هیتلر و تمسخر نازیسم او را به دام محاکه نظامی انداخت و به مرگ محکوم کرد، اما به دلیل بیماری، عفوش کردند و دوباره به میدان جنگ بازگشت. او از ۱۸ سالگی تا ۲۴ سالگی در ارتش آلمان به مبارزه پرداخت و بعد به مدت ۲ سال آثاری به شعر، داستان و نمایشنامه نوشت.

بکمن نیز چون خود بورشرت شاعر است او باکلامی شاعرانه حرف می‌زند و از مرگ فرزند چند ساله‌اش که زیر بمب ریزریز شده و از دست دادن ۱۱ نفر از گروهانش مرثیه‌ای گزنده می‌سازد. کلمات بکمن آزاردهنده است. او فریاد می‌زند که دیگر هیچ کس برایش عزیز نیست حتی پدرش و می‌پرسد چه کسی مقصر است چه کسی باید پاسخ این همه که بر سر زندگی آمده است را بدهد و پاسخی نیست.

فرمانده‌ای که در دوران جنگ پالتوی قشنگی به تن داشته در خانه مجللش می‌نوشد و می‌خندد و بکمن بیرون جلوی در جا مانده و امثالش را کسی به شادی دعوت نمی‌کند. «ولفگانگ بورشرت» اشخاص نمایشنامه را با اسامی نمادین معرفی می‌کند و این سمبولیسم شاعرانه در کل نمایشنامه با هماهنگی ادامه دارد چه در چینش و توصیف صحنه‌ها یا در تعریف و پرداخت کاراکتر‌ها و هم در دیالوگ‌نویسی و با این که این نگاه نویسنده تا حدی اثر را به سمت شعارزدگی سوق داده، اما می‌توان با توجه به شرایط زمانی و مکانی شکل‌گیری اثر دلیل این شعارزدگی را درک کرد.

این نمایشنامه و چندین اثر دیگری که از بورشرت به‌جامانده همه در طول ۲ سال نوشته شده است. ۲ سالی که با مرگ او در ۲۶ سالگی به پایان رسید. هیجان ناشی از زمان کم برای نوشتن را می‌توان به خوبی در این نمایشنامه که تنها در طول یک هفته نوشته شده است حس کرد. با این که گهگاهی با دیالوگ‌هایی طولانی و مونولوگ‌وار روبه‌رو می‌شویم که کمی خسته‌کننده می‌نمایند باید اقرار کرد که در کل با اثری ارزشمند و قابل بررسی روبه‌رو هستیم که بارها چه در قالب نمایش رادیویی و چه اجرای صحنه‌ای به اجرا درآمد.

● آثار بورشرت در ایران

نمایشنامه «بیرون جلوی در» در دهه ۳۰ توسط هوشنگ بهشتی در انتشارات «نمایشنامه روز» به چاپ رسید و هم‌اکنون با ترجمه عباس شادروان توسط نشر «قطره» وارد بازار شده است، با مقدمه‌ای از «عباس شادروان» که خواندنش خالی از لطف نیست.

از آثار دیگر این نویسنده می‌توان به «اندوه عیسی» مجموعه‌ای از ۱۷ داستان و یک نمایشنامه و چندین داستان کوتاه که در مجموعه «گل قاصد» به همراه چند شعر از او به چاپ رسید، اشاره کرد. در این کتاب ۱۴ داستان کوتاه به چاپ رسیده است که از مهم‌ترین آنها می‌توان به «در این سه‌شنبه» و «تنها یک پاسخ» اشاره کرد. او پیش از آن که بتواند توانایی‌اش در سرودن و نوشتن را به شکلی کامل بیازماید جهان را بدرود گفت. با این همه آثارش کمابیش به زبان‌های مختلف ترجمه شده و به چاپ رسیده است.

آیه کیانپور