یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

نقدی بر رمان «بازی آخر بانو»


نقدی بر رمان «بازی آخر بانو»

«بازی آخر بانو», هم رمانی اجتماعی است و هم سیاسی شاید چون هر جا حرفی از جامع انسانی زده می­شود, بی­درنگ سر و کله سیاست هم پیدا می­شود این رمانِ بلقیس سلیمانی که سرگذشت زنی در حدود سه دهه از زندگی­اش است, داستان تحول و شدن است

«بازی آخر بانو»، هم رمانی اجتماعی است و هم سیاسی. شاید چون هر جا حرفی از جامع انسانی زده می­شود، بی­درنگ سر و کله سیاست هم پیدا می­شود. این رمانِ بلقیس سلیمانی که سرگذشت زنی در حدود سه دهه از زندگی­اش است، داستان تحول و شدن است.

گل‌بانو تحت تاثیر اختر قرار می­گیرد و پای در مسیری می­گذارد که تا آخر داستان هم‌چنان در آن قرار دارد. این تاثیر، از شخصیتی که جز گل­بانو، همه منحرفش می­دانند، آن قدر عمیق است که دختری روستایی را به استادیِ دانشگاه تهران می­رساند. گل­بانو با استعداد است، کتاب می­خواند، حرف‌های گنده گنده می­زند، جرات می­کند عاشق شود و… خلاصه در آن فضای بلبشو که بلقیس سلیمانی می­سازد، برای خودش انگار عالمی دیگر دارد. او به طنز به زمانه می­نگرد اما زمانه با او شوخی ندارد و مجبورش می­کند به خواست مادرش بله ­بگوید و عروس رها­می ­شود، همان کسی که نقطه مقابل گل­بانوست، ولی انگار گل­بانو را دوست دارد و بعدها وقتی داستان از زبان او روایت می­شود می­بینیم، واقعا هم این­طور بوده.

اما زمانه یا شاید سرنوشت محتوم یقه رهامی را هم می­گیرد و او مجبور می­شود از گل­­بانو جدا شود. به قول معروف، دست بالای دست بسیار است.

شاید هم هیچ یک از این حرف‌ها نباشد، و همه این‌ها فقط بازیِ زندگی باشد؛ یک بازی با قواعد خاص خودش، که تو مجبوری رعایت‌شان کنی و نقشی را که به عهده­ات گذاشته­اند، انجام دهی؛ خوشت بیاید یا نیاید. و گل‌بانو انگار این را می­داند و بازی می­کند. اما این بازی گاهی خیلی جدی می­شود و هم‌بازی­ها بی‌رحمانه برای رسیدن به امتیاز، بازی می­کنند… .

بلقیس سلیمانی در این رمان، سال­هایی را روایت می­کند که کمتر به آن پرداخته شده است. او وقایع سیاسی­­­- اجتماعی اوایل انقلاب را که دورانی پر تنش بود، زمینه داستان خود ساخته و شخصیت­ها را در دل این فضای ناآرام می­پروراند و لذا شخصیت­های رمان که محصول کارخانه زمانه خود هستند، نمی­­توانند از اقتضاهای روزگارشان رها شوند. آن‌ها ناچارند نگاه سیاسی داشته باشند و ناچارند به خاطر این نگاه، خود و خواست خود را نادیده بگیرند و به آن‌چه روزگارشان می­طلبد تن بدهند. رها­می گل­بانو را دوست دارد ولی باید ترکش کند، چون از قدرت بالاتر می­ترسد، چون جایگاهش را از دست می­دهد و چون باید ملاحظات سیاسی را رعایت کند. زمانه، زمانه‌ی تن دادن به خواسته دل نیست باید ببینی از تو چه می­خواهند و همان را انجام دهی.

نویسنده به آن دوران با نگاهی انتقادی می­نگرد، ولی هیچ‌گاه عنان قلم را رها نمی­کند و می­­کوشد از دایره انصاف خارج نشود. رهامی که گویی نماد نظام حاکم است، از دید گل­بانو جامع همه رذایل است. ولی سلیمانی به همین مقدار بسنده نمی­کند، او در چشم رهامی هم می­نشیند و وقتی داستان از دید او روایت می­شود، می­بینیم که قضاوت گل­بانو خالی از خطا نبوده.

بی­طرفی نویسنده در رمان و چند صدا بودن آن، از مؤلفه­های رمان پست‌مدرن است. در رمان پست‌مدرن نویسنده یک ناظر بی­طرف است و تریبون روایت را بین همه شخصیت­ها تقسیم می­کند. به اصطلاح چند صدایی در رمان حاکم است. به نظر می­آید این ویژگی در «بازی آخر بانو» وجود دارد و از این نظر می­توان آن را یک رمان پست‌مدرن دانست.

نویسنده در این کتاب تلاش زیادی کرده که همه شخصیت­ها را به سر­انجام برساند و به همین دلیل است که سعید را دوباره وارد داستان می­کند. سعید در برهه­ای از داستان نقش خود را در زندگی گل­بانو ایفا کرد و بعد رفت، انگار که مرده باشد، اما نویسنده باز او را از قبر بیرون می­کشد و برایش داستان می­سازد، گویی سلیمانی مسیر زندگی را دایره‌وار می­داند، به طوری که در آن هر کسی باید به نقطه شروعش باز گردد. شاید هم بیان وقایع آن دوران برایش از داستان گویی مهم‌تر بوده و سعید با حضور دوباره خود می­توانسته راوی بخشی از این وقایع باشد.

فصل­های آخر رمان یک‌دستی فصل­های ابتدایی را ندارد، انگار رمان دو تکه است و به نظر می­آید آن حوصله­ای که نویسنده در فصل­های اول داشته، در انتها از دست داده است. روایت عجولانه به اضافه شخصیت­های جدید در داستان و حضور خود نویسنده، همه باعث شده که این رمان انسجام نیمه اول را در نیمه دوم از دست بدهد. نویسنده خواسته است در فصل­های آخر، نیروی تازه­ای وارد داستان کند ولی از این پتانسیل قوی بهره لازم را نبرده است. اگر کتاب با همان حوصله اول کار به پایان می­رسید شاید با رمانی به مراتب قوی­تر روبه رو بودیم که هم جذابیتش، که حاصل روابط شخصیت­ها است تا آخر حفظ می­شد و هم یک‌دستی کار رعایت می­شد. هر چند حضور خود بلقیس سلیمانی در رمان کار جالبی است و به اثر عدم قطعیت می­دهد و نوعی فاصله‌گذاری ایجاد می­کند، ولی احساس می­شود سلیمانی خودش را به داستان تحمیل کرده و از وقتی سر و کله او پیدا می­شود، همه چیز به هم می­ریزد؛ هم داستان و هم ذهن خواننده. علاوه بر این‌ها تک‌گویی­های فصل­های آخر دست نویسنده را رو می­کند؛ اتفاقی که سلیمانی در طول رمان بسیار سعی کرده، روی ندهد.

اگر بخواهیم نگاهی هم به شخصیت­های این رمان داشته باشیم به طور خلاصه می­توان گفت: شخصیت گل­بانو هر چند به خاطر ناآرامی و عصیانگری­اش جذاب است ولی از کلیشه­های رایج هم مصون نمانده، کلیشه یک شخصیت روشنفکر: داستان خواندن، فلسفه خواندن و استاد فلسفه شدن، از داستان­ها و رمان­های معروف حرف زدن و معترض بودن. چیز­هایی که در گل­بانو هم می­بینیم. در شخصیت رهامی هم احساس می­شود گاهی غلو شده، طوری که باور کردنش کمی سخت است. به سعید هم که اصلا نزدیک نمی­شویم. اما یک شخصیت در این رمان معرکه در­ آمده؛ مادر گل­بانو. شخصیتی که از کلیشه یک مادر بسیار فاصله دارد. روزگار احساسات مادرانه­اش را کشته و بیشتر به فکر تجارت است تا سرنوشت دخترش. او همه چیز را با نگاه حساب‌گرانه می­بیند و انگار گل­بانو طعمه­ای است در دستش، نه دخترش.

نثر سلیمانی ساده و خوش‌خوان است و آن‌قدر زبانش جذاب است که خواننده احساس خستگی نمی‌کند. نویسنده دنبال بازی‌های زبانی نیست، و بیشتر به بیان ساده روایت فکر می­کند تا ساختار زبانی آن. روشی که اکثر نویسنده­های ما مدت­هاست آن را رها کرده­اند، غافل از این‌که خواننده، قبل از هر چیز دنبال داستان می­آید.

مهدی حمیدی پارسا