جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اخلاق اجتماعی جوانان


اخلاق اجتماعی جوانان

روابط عاشقانه اعم از آمیزش یا مقدمات آن, در غیر محیط ازدواج در اسلام ممنوع و حرام است و اصولاً باید دانست که حکمت تحریم در اسلام, مسئله ی سلب آزادی طبقات یا مزاحمت و تعدی به حقوق دیگران نیست تا طرفین با رغبت خود و بدون مزاحمت و تعدی به حقوق دیگران بتوانند آزادانه به عمل اقدام کنند بلکه به خاطر محاسبه ای است که اسلام برای حفظ خانواده و اجتماع مد نظر داشته است

● نظر اسلام درباره‎ اخلاق جنسی دختران و پسران چیست؟

‎ اسلام برخلاف سایر ادیان و مکاتب، چون به کمال و سعادت تمام افراد جامعه و به تبع آن به تکامل و رشد اجتماعی نظر دارد، همه‎ی احکام و تعالیم آن بر پایه و اساسی تدوین یافته است که بتواند همان هدف را تأمین نماید؛ بنابراین هیچ حکمی از احکام و تعلیمات در شرع مقدس اسلام، بدون حکمت و مصلحت نیست. کمال دین اسلام در دقیق بودن اصول و پایه‎های آن است؛ یعنی اگر با دقت هر چه بیش‎تر در تعالیم و احکام اسلام تحقیق شود کم‌ترین نقص را در آن نمی‎توان یافت.

با توجه به این که اسلام بر روابط خانوادگی میان اعضای خانواده بسیار تأکید دارد؛ بنابراین به شدت پیروان خود را از روابط میان دو جنس مخالف (پسر و دختر) برحذر داشته و فقط آن را در قلمرو شرع تجویز نموده است. شاید حکمت این مسئله آن باشد که اسلام، ازدواج و تشکیل خانواده را عامل اصلی پیدایش جامعه و بقای اجتماع بشری تشخیص می‎دهد، نه این که نوعی محدودیت و سلب آزادی اجتماعی را قائل شده باشد.

روابط عاشقانه اعم از آمیزش یا مقدمات آن، در غیر محیط ازدواج در اسلام ممنوع و حرام است و اصولاً باید دانست که حکمت تحریم در اسلام، مسئله‎ی سلب آزادی طبقات یا مزاحمت و تعدی به حقوق دیگران نیست تا طرفین با رغبت خود و بدون مزاحمت و تعدی به حقوق دیگران بتوانند آزادانه به عمل اقدام کنند؛ بلکه به خاطر محاسبه‎ای است که اسلام برای حفظ خانواده و اجتماع مد نظر داشته است.[۱]

اگر میل غریزی میان دو جنس مخالف، محدود به ازدواج شرعی نشود و جوانان تا می‎توانند شهوات جنسی و امیال غریزی خود را از طریق غیر رسمی اقناع نمایند، هرگز کسی زیر بار رنج و سختی تشکیل خانواده نخواهد رفت و در نتیجه، پایه‎ی زندگی خانوادگی سست و متزلزل شده، عواطف انسانی رو به ضعف خواهد رفت، علاوه بر این رواج و شیوع روابط نامشروع، مفاسد اجتماعی، بهداشتی و اخلاقیِ بسیاری را دربرخواهد داشت؛ چنانچه امروزه در غرب این امر مشهود است.

گزارش این گونه از مسائل در غرب بسیار وحشتناک است. بنابر نقل جراید و مطبوعات، سالانه در امریکا در اثر آمیزش زن و مرد به طور توافق، سیصد هزار نوزاد بی پدر متولد می‎شود و بدین ترتیب تکلیف جامعه‎ی بشری در صد سال دیگر روشن است. از این نظر، اسلام آمیزش زن و مرد را بدون ازدواج به کلی ممنوع کرده و هزینه‎ی زندگی بچه را به عهده‎ی پدر گذاشته، او را مسئول زندگی فرزند شناخته است.[۲]

● پاسخ به یک شبهه

برخی شبهه کرده‎اند که چرا اسلام این محدودیت را ایجاد کرده است؛ در حالی که از طریق روابط جنسی و عاشقانه می‎توان به خدا نزدیک شد، یا از طریق فوق بهتر می‎توان خدا را شناخت؟ به عبارت دیگر، اگر بخواهیم به عشق حقیقی برسیم، باید از طریق عشق مجازی وارد شویم و بدون عشق مجازی، وصول به عشق حقیقی محال است.

پاسخ شبهه این است که مفهوم عشق در فرهنگ اسلام، از هواپرستی و ارضای غرایز حیوانی انسان کاملاً جداست. برای نسل جوان جامعه‎ی اسلامی باید این مسئله روشن و معرفت به این نکته حاصل باشد که عشق در فرهنگ دین، یک اصطلاح عرفانی است که بار معرفتی زیادی بر آن مترتب است و هرگز ادیبان و عارفان و حکیمان مسلمان، این واژه را در بُعد حیوانی و غرایز شهوانی انسان، محدود نکرده‎اند و با دقت و توجه در آثار منثور و منظوم ادبای مسلمان، این نکته به دست می‎آید که آنان هرگز میل به شهوات و هواهای نفسانی و زن‌بارگی را تعبیر به عشق نکرده‎اند؛ البته گروهی شاعرنما عباراتی را تحت عنوان شعر در این زمینه ردیف کرده‎اند که آن دسته، نه شأن و شخصیت شاعری داشته‎اند و نه بار معرفتی.

البته برخی از ایشان به تبعیت از شاعران اعراب جاهلی، معنای عشق را در روابط جنسی و بُعد حیوانی محدود نموده‎اند؛ چنان که یکی از مورخان می‎گوید: عشق عرب جاهلی در سه چیز خلاصه می‎شد: شعر و شراب و جنگ.[۳]

برای روشن شدن مطلب و رفع هرگونه ابهام در این که عشق مجازی به معنای هوس‎رانی نبوده و آنچه که در آثار و عبارات حکما و ادبا و عرفا آمده، غیر از آن چیزی است که برخی از منحرفان برای اغوای جوانان مطرح می‎نمایند، به نمونه‎هایی از نثر و نظم آن بزرگان به طور اجمال اشاره می‎شود:

عشق، میل مفرط و شدت در دوستی را گویند. این لفظ مشتق از (عشقه) است که در میان عرب، گیاهی را گویند که به دور درخت می‎پیچد و آب آن را می‎خورد و رنگ آن را زرد می‎کند و برگ آن می‎ریزد و بعد از مدتی درخت خشک می‎گردد. عشق هم، چون به کمال برسد، قوای انسانی را ساقط کند و حواس را از کار بیندازد و طبع را از غذا باز دارد و عاشق از صحبت غیر دوست ملول و رنجیده شود.[۴]

چنان که قرآن این حالت را وصف مؤمنان واقعی قرار داده و می‎فرماید:

وَالَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ؛ و آنان که ایمان به خدا آورده‎اند عشق و علاقه‎ی بیش‎تری به او دارند.

چون که می‎دانند جز ذات پاک او هیچ منبعی برای کمال وجود ندارد، بنابراین غیر او را لایق عشق و محبت نمی‎دانند.[۵] نظامی در تأیید همین معنا می‎گوید:

عشق آیینه‎ی بلند نور است شهوت‌‌زحساب‌عشق دور است.

مولوی در بیتی بسیار زیبا چنین سروده است:

یعنی هیچ چیز جز حب به ذات الهی را عشق نمی‎نامند.

و یا در جایی دیگر گفته است:

عاشقی پیدا است در زاری دل نیست بـــیماری چو بیماری دل

علت عاشق زعلت‎ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خدا است

عطار گوید:

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق

عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان

نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

حافظ می‎گوید:

زعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خط چه حاجت روی زیبا را؟

ملا احمد جامی می‎گوید:

عشق بازی کار هر دیوانه نیست شمع سوزی کار هر پروانه نیست.

امام خمینی می‎فرمایند:

عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نیست

کیست زین آتش افروخته در جانش نیست.

جز تو در محفل دل‎سوختگان ذکری نیست

این حدیثی است که آغازش و پایانش نیست.

و در جای دیگر چنین سروده‎اند:

عاشق روی توام دست بدار از دل من

به خدا جز رُخ تو حل نکند مشکل من.[۶]

ملا عبد الرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین خواجه عبد الله انصاری گوید:

سرّ تفاوت ظاهری کلام حکما و عرفا در مدح یا ذم عشقِ صوریِ ظاهری در این است که عشق صوری، گاه، منبعث از شهوت و گاه، توأم با عفت و پاک‎دامنی است.[۷]

آنچه از عبارات و بیانات عرفا و حکما می‎توان به دست آورد، این است که آنها هرگز از مفهوم عشق، معنای هوسرانی و شهوترانی را منظور نداشته‎اند و مقصودشان از عشق زمینی و مجازی که پلی است برای دست یافتن به حقیقت این معنا نمی‎باشد؛ بلکه مرادشان از عشق مجازی و زمینی، عشق و حب به انبیا و اولیا و اهل بیت(ع) است که مَعبری است برای عشق حقیقی که عشق به ذات ربوبی است؛ چنان که آن عارف وارسته فرموده‎اند:

عشق دلدار چنان کرد که منصور منش

از دیارم به در آورد و سر دارم کرد.[۸]

● چرا مرد می‎تواند چهار زن بگیرد ولی برای زن چنین حقی وجود ندارد؟

‎ یکی از شبهاتی که در برخی محافل علمی بر اسلام وارد کرده‎اند، مربوط به تعدد زوجات است. گفته‎اند که چرا اسلام اجازه داده است که یک مرد بتواند چهار زن بگیرد؛ ولی این اجازه به زن داده نشده و داشتن بیش از یک شوهر، ممنوع و حرام شمرده شده است؟

این پرسش، پرسشی نیست که امروزه طرح شده باشد، بلکه از روایات وارده در این زمینه به دست می‎آید که در عصر حضور معصومین(ع) نیز چنین پرسشی مطرح بوده است. برای ما که معتقد به تعالیم و احکام اسلام هستیم، آنچه که در متون دینی آمده، پذیرفته شده است؛ چرا که یقین داریم که هیچ یک از دستورات اسلام، بدون حکمت و مصلحت نیست. اما به خاطر روشن شدن مسئله و پاسخ به پرسش، لازم است که بدترین پرسش را با منطقی‎ترین صورت پاسخ‎گو باشیم و این از سیره‎ی پیشوایان دین ماست که به پیروان خود تعلیم داده‎اند.

در زمان امام رضا(ع) شخصی همین سؤال را از امام(ع) می‎پرسد و امام در پاسخ می‎فرماید:

علت این که مرد می‎تواند چهار زن بگیرد ولی زن نمی‎تواند بیش از یک شوهر داشته باشد، این است که مرد اگر چهار زن هم داشته باشد، فرزندی که هر یک از آنها بیاورد فرزند اوست؛ ولی زن اگر دو همسر یا بیش‎تر داشته باشد، فرزندی که به دنیا می‎آورد، معلوم نمی‎شود از کدام شوهر است؛ زیرا همه‎ی شوهران در هم‎خوابگی با او شریکند و در نتیجه، بدیهی است که در چنین وضعی، هم روابط نَسَبی به هم می‎خورد و هم در مسئله‎ی ارث اشکال پدید می‎آید و سرانجام، معارف را نیز تباه می‎سازد.

در حدیث دیگری از امام صادق(ع) وارد شده که فرمودند:

خدا غیرت را به مردان داد و به همین جهت بر زنان حرام کرده است که با غیر همسرشان رابطه داشته باشند.

علامه (ره) با توجه به روایات وارده و احادیثی که در ذیل آیات مربوط به این موضوع در سوره‎ی نساء آمده است، می‎فرمایند:

این حکم اسلام با توجه به رعایت حکم فطرت می‎باشد و آن چه که اسلام در این زمینه می‎گوید با آن چیزی که تمدن غرب آن را تبلیغ می‎کند، بسیار متفاوت است. چون اسلام با شرایط خاص و رعایت عدالت و حفظ موازین شرع این مسئله را تجویز نموده است؛ برخلاف غربی‎ها که این عمل را چون حیوانات در جامعه‎ی خود رواج داده‎اند و در عین حال به تعدد زوجات اجازه نداده‎اند.[۹]

برخی از دلایل علمی نیز در این حکم وجود دارد که ایشان در بحثِ علمیِ تفسیر المیزان، در ذیل آیه‎ی دوم سوره‎ی نساء بیان داشته‎اند که در این جا برای رعایت اختصار از بیان آن معذوریم. در میان روایات این باب، نکته‎ای که جالب توجه است این است که در برخی نصوص روایی وارد شده است که بیش‎ترِ فرزندانِ سفیه و نادان از خانواده‎هایی متولد می‎شوند که والدین آنها، خصوصاً مادر خانواده، فرد هوس‎ران و شهوت‎پرستی است، چون فرزندان، بیش‎تر، از مادر ارث می‎برند.

پس هیچ تردیدی در این نیست که همه‎ی احکام اسلام، بر پایه‎ی حکمت و علتی بنا نهاده شده است که علم، به برخی از آنها دست یافته و بسیاری از آنها هنوز هم مجهول مانده است.

البتّه، پاسخ مسئله همان است که امام رضا(ع) فرمودند و لیکن شاید گفته شود که کلام امام(ع) از حیث عقلی قانع کننده نیست.

این اشکال تا حدّی پذیرفته است؛ به جهت این‌که امام(ع) حکمت مسئله را بیان فرموده‌اند نه علت آن را. و آنان‌که با تعالیم ادیان آشنایی دارند،

به خوبی می‌دانند که بسیاری از دستورات دینی، در هر مکتبی، تعبدی محض است و عقل و استدلالات عقلی را در آن راهی نیست.

آنان ‌که دارای روحیه‌ی تعبد پذیری هستند، چون پیشوایان دین را معصوم و مصون از خطا و گناه، و عمل حرام را دارای مفسده‌ی شدیده می‌دانند، بدون چون و چرای عقلی از آن دوری می‌جویند.

● چرا در امر فحشا، زن بیش از مرد مورد سرزنش قرار می‎گیرد؟

‎ یکی از پرسش‎هایی که مطرح است این است که در امر فحشا، با این که زن و مرد به صورت مساوی شریک هستند، ولی زن بیش‎تر مورد سرزنش و نکوهش قرار می‎گیرد؛ چرا؟

برخی این اشکال را تقویت نموده و می‎گویند اگر مرد قوی‎تر است، پس او باید بیش‎تر در مقام کنترل خود برآید و اگر زن و مرد مرتکب عمل زشتی شده‎اند، مرد لایق سرزنش بیش‎تری است تا زن.

این اشکال، قبل از این که به اصل دین بازگردد و ناشی از شناخت و معرفت به تعالیم دین باشد، از عادت‎ها و سنن غلط در جوامع دینی سرچشمه می‎گیرد.

هرگز در متون دینی نیامده است که در ارتکاب اعمال خلاف دین، جنس زن باید بیش‎تر از مرد مورد مذمّت واقع شود. در این گونه اعمال که جامعه‎ی انسانی را تهدید و ارکان نظام اجتماعی را متزلزل می‌کند، اسلام برای زن و مرد، مجازات مساوی در نظر گرفته است و این که در برخی از موارد، عرف مردم، در یک عمل خاص، گناه فردی را شدیدتر از دیگری می‎بیند، ناشی از جای‎گزینی سنت‎های قومی و قبیله‎ای به جای سنت‎های دینی است. باید تلاش نمود نخست، سنن غلط را از بین برد و سپس با خرافه‌زدایی، زمینه‎ای را برای اجرای تعالیم واقعی دین فراهم نمود. پس پاسخ این پرسش این است که چنین چیزی در اسلام وجود ندارد که زن بیش از مرد مورد سرزنش واقع شود؛ البته تفکر اعراب جاهلیت قبل از اسلام همین بوده است و برخی از مفسران در تعلیل زنده به گور کردن دختران در میان برخی از اقوام عرب، وجود همین اندیشه را دخیل می‎دانند. نظر صاحب تفسیر المیزان نیز همین است. ایشان ضمن بحثی طولانی درباره‎ی هویت زن در اسلام، می‎فرمایند:

از بقایای خرافات اعراب جاهلی بعد از اسلام این است که اگر زن و مرد مرتکب عمل زشت زنا گردند، ننگ در دامن زن تا ابد می‎ماند؛ هر چند هم توبه کرده باشد، ولی دامن مرد ننگین نمی‎شود هر چند که توبه هم نکرده باشد. باید دانست که اسلام این عمل نکوهیده را هم برای زن ننگ می‎داند و هم برای مرد، و هر دو را مستحق عذاب و عقوبت می‎داند.[۱۰]

پس اگر تفکری باطل و فرهنگی ناصواب در میان گروهی از مردم جامعه‎ی اسلامی، رایج باشد، نباید آن را به نام دین تمام کرد. مقررات اجتماعی اسلام بسیار دقیق‎تر از آن چیزی است که برخی بخواهند به آسانی بر آن خدشه وارد نمایند. برخی از مقرراتِ شرعِ مقدسِ اسلام درباره‎ی زن و مرد، متفاوت است؛ اما این تفاوت‎ها روی حکمت‎های خاصی است که اندیشه و عقل بشری به سختی می‎تواند به سرّ و حکمت آن پی ببرد. در فرهنگ اسلام، ملاک ارزش انسان، قرب الهی و عفت و پاک‎دامنی است و هر آن کس که به این ملاک‎ها نزدیک شود، گرامی است و آن که از تعالیم الهی سرپیچی نماید، در میان مسلمین ارزشی ندارد، چه مرد باشد و چه زن؛ پس جنسیت، معیار ارزش و ضد ارزش بودن نیست، بلکه تقوا و خدا ترسی، میزان و معیار است.

● چگونه شیطان بر انسان مسلّط می‎شود؟

‎ قبل از پرداختن به پاسخ این پرسش، لازم است که معنای شیطان و ابلیس روشن گردد. واژه‎ی شیطان از ماده‎ی «شطن، شطونا» است؛ و او را از این جهت شیطان گویند که از درگاه خداوند، رانده شد و دور گردید. و برخی گفته‎اند از ماده‎ی «شاط، شیطاً» می‎باشد که به معنای هلاک شدن است؛ بنابراین وزن آن فعلان است و وجه تسمیه‌ی آن روشن است.[۱۱]

علما در تفسیر لفظ «شیاطین الجن و الانس»[۱۲] از آیه‎ی مبارکه‎ اختلاف دارند و دو نظر را مطرح کرده‎اند. نظر اول این است که شیاطین همگی فرزند ابلیسند؛ جز آن که فرزندان خود را دو قسمت کرد: قسمتی را مأمور وسوسه‎ی نوع بشر ساخت و قسم دیگر را مأمور وسوسه‎ی جن. پس قسم اول، شیاطین انس و دسته‎ی دوم، شیاطین جن می‎باشند.

قول دوم آن است که هر مُتمرّد نافرمانی، از نوع جن و انس را شیطان نامند؛ فخر رازی در تفسیر خود از قول ابن عباس می‎گوید:

پیغمبر(ص) به ابوذر فرمود: هَلْ تَعُوذُنَّ بِاللهِ مِنْ شَرِّ شَیْطانِ الاِنْسِ وَ الْجِنِّ؟ آیا از شر شیطان انس و جن به خدا پناه می‎برید؟

ابوذر گفت: برای بنی آدم نیز شیطان وجود دارد؟ فرمود: بلی شیاطین انس شریرتر از شیاطین جن هستند.

و اما ابلیس در واقع همان شیطان را گویند. این همان موجود منحصر به فردی است که در مقابل امر الهی سرپیچی نمود و به حضرت آدم سجده نکرد. این موجود، بنابر قول صحیح از نسل جن بوده و شرور و بدی‎ها را به او نسبت می‎دهند.[۱۳]

در قرآن کریم و احادیث، او برای گمراهی و اغوای بشر به خدا سوگند یاد کرده است.

فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ؛ به عزت تو سوگند که به جز بندگان با اخلاص تو، همه را گمراه خواهم کرد.[۱۴]

خداوند فرمود: (تو از مهلت یافتگانی). شیطان گفت: (پس به سبب آن که مرا به بیراهه افکندی من نیز برای گمراهی آنان حتماً بر سر راه راست توخواهم نشست، آن‎گاه از جلو و عقب و راست و چپشان بر آنها می‎تازم و بیش‎ترشان را شکرگزار نخواهی یافت).[۱۵]

و نیز در قرآن، از شیطان به عنوان موجودی که انسان‌ها را به فقر و غرور و صفات زشت وعده می‎دهد، یاد شده است.

الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ؛ شیطان شما را به فقر وعده می‎دهد.[۱۶]

و ما یَعِدُهُمْ الشَّیْطانُ اِلاّ غُرُوراً؛ و شیطان به آنان وعده نمی‎دهد مگر به غرور و تکبر.[۱۷]

بنابراین، شیطان نام تمام موجودات گمراه کننده است و این اسم، شامل ابلیس نیز می‎شود و به نفس انسانی هم اطلاق شده است؛ چنان که حضرت علی(ع) فرمودند:

شیطان کل انسان نفسه؛ شیطان هر انسانی نفس اوست.[۱۸]

ملاصدرا(ره) در این باره می‌گوید:

نفس رذیله‎ی هر انسانی، شیطان او است و به عبارت دیگر در مقام متابعت هوی و جحود و استکبار، اول کسی که راه ضلالت و گمراهی را پیش گرفت و طغیان کرد، خداوند او را شیطان نامید که شأن او گمراه کردن است.[۱۹]

و اما این که چگونه شیطان با توجه به این که یکی از مخلوقات الهی است می‎تواند بر انسان غلبه نموده و بر قوای عقلانی او تسلط یابد، پرسشی است منطقی که پاسخی مستدل می‎طلبد.

دانشمندان علوم دینی و مفسران قرآن مجید، در ذیل آیات مربوط به شیطان و ابلیس، پرسش فوق را ذکر و پاسخ‎هایی را مطرح کرده‎اند؛ اما آنچه که برای ما در این نوشتار مورد توجه است، نظر علاّمه طباطبایی(ره) است، به همین جهت از پاسخ دیگران صرف نظر می‎نماییم.

آنچه که در قرآن برای گمراهی انسان به واسطه‌ی شیطان، ذکر شده است، تحریک و وسوسه‎ی انسان است؛ یعنی نقش اصلی شیطان وسوسه نمودن انسان برای انجام اعمال شر است؛ و ما می‎دانیم که صرف وسوسه، موجب انجام یک عمل نخواهد شد. آنچه که عامل اصلی تحقق عمل می‎شود، اراده‎ی انسان است. تا انسان اراده نکند، هرگز عملی از او صادر نخواهد شد.

شیاطین جن و انس، قلوب انسان‌ها را مورد وسوسه قرار می‎دهند؛ اما باطن همه‎ی انسان‌ها یکسان نیست. صاحب تفسیر المیزان در پاسخ این پرسش می‎فرمایند:

قلب مریض و قسی، وسوسه‎های شیطانی را خیلی زود می‎پذیرد، نه هر قلبی.[۲۰]

این مسئله پرواضح است که قلب انسان‌ها در تأثیرپذیری از عوامل خارجی، مساوی نیست؛ اما سؤال دیگر این است که این وسوسه‎های شیطانی هر چند مستند به شیطان است، ولی چون در ملک خدا قرار دارد، بدون اذن و اجازه‎ی الهی اثر نمی‎کند؛ چنان که هیچ مؤثری بدون اذن خداوند اثر نمی‎کند.

لا مُؤَثِّرَ فِی الوُجُودِ اِلا الله؛ هیچ تأثیرگذاری در نظام هستی جز خداوند نیست.

● این شبهه چگونه قابل توجیه است؟

علاّمه می‎فرمایند:

این سخن درست است، اما وجود این القائات شیطانی، خود مصلحتی دارد و آن مصلحت این است که مردم عموماً به وسیله‌ی آن، آزمایش می‎شوند و امتحان و آزمایش الهی، خود از نوامیس عمومی نظام هستی است که در عالم انسانی جریان دارد؛ چون رسیدن افراد سعادتمند به کمال و سعادت و رسیدن اشقیا به شقاوت و بدبختی، نیازمند این ناموس است. باید این دو دسته امتحان شوند. و آیه‎ی ۵۳ سوره‎ی حج می‎فرماید: لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ؛ تا آنچه را که شیطان القا می‎کند برای کسانی که در دل‎هایشان مرضی هست و برای سنگ‎دلان مایه‎ی ابتلا و آزمایش قرار دهد». به همین نکته اشاره دارد.[۲۱]

پس چگونگی و کیفیت غلبه و تسلط شیاطین بر عزم و اراده‎ی انسان، فقط در حد وسوسه و تحریک بوده و چون ماده‎ی اولیه‎ی خلقت انسان، ترکیبی از عقل و شهوت است، به لحاظ هدف و غرض خلقتی که برای او در نظر گرفته شد، وجود این گونه از وسوسه‎ها از باب مصلحتی است که خیر آن کثیر و شرّش قلیل است.

اگر سؤال شود که خداوند می‎توانست بدون این مصلحت، انسان را به کمال رساند؟ پاسخ این است که خداوند فرشتگان را در عالم مجردات چنین آفرید، اما خواست که علاوه بر آن موجود و آن عالم، موجودی مادی و عالم غیر مجرد و مادی بیافریند؛ بنابراین انسان مادی و عالم ماده را خلق نمود و اقتضای آن عالم و آن موجود جز این که هست، نمی‎شد.

● شیطان چه کسانی را می‎تواند فریب دهد و گمراه سازد؟

‎ در مسئله‎ی قبل تا حدودی به پاسخ این پرسش اشاره شد و به همین جهت، آنچه را که در صفحات قبل گفته شد تکرار نمی‎کنیم.

آنچه در این مسئله لازم است بدان پرداخته شود، این است که شیاطین برای دخالت در اراده‎ی افراد از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمی‎کنند. ابلیس در مقابل خالق خویش سوگند یاد کرده است که همه‎ی بندگان او را بفریبد، به جز افرادی که برای معبودشان خالص شده‎اند، و آن دسته هم بسیار اندکند. او در تمام قلب‎ها رخنه می‎کند، به جز قلبی که خدا در آن حضور و ظهور داشته باشد. انسان‌ها از حیث باطن بر دو قسمند: گروهی که طهارت قلب را حفظ نموده و در نورانیت آن کوشیده‎اند و دسته‎ای که آن طهارت ذاتی و اوّلی را با انجام معاصی، به گناه، آلوده و تاریک نموده‎اند که قلب این دسته، مرتع و چراگاه شیطان است.

اینان کسانی هستند که تابع وسوسه‎های شیطان بوده‎اند، ولی در اثر تکرار آن به مرحله‎ای رسیده‎اند که با داشتن عقل، شیطان برای آنها تصمیم می‎گیرد.

ابن جوزی، از علمای بزرگ اسلامی است که دارای آثار ارزشمندی است، از جمله آثار ایشان کتابی است به نام تلبیس ابلیس که در نوع خود، اثر کم نظیری است. او در نحوه‎ی تحریر این کتاب، آن را به سیزده باب درآورده که در بیش‎تر آن ابواب، طریقه‎ی فریفتن انسان‌ها به وسیله‌ی شیطان را بیان داشته است. تلبیس ابلیس از راه علم بر عالمان، تلبیس ابلیس بر حاکمان، عبادت پیشه‎گان، زاهدان، صوفیان، اهل دین، متدینان، عامیان و در آخرین باب، این عنوان را قرار داده است: «در تلبیس ابلیس بر همگان از راه آرزوهای دور و دراز.» این عنوان نشان می‎دهد که شیطان می‎تواند نوع انسانی را بفریبد، منتها هر کسی را به اقتضای حالش. پس هر که بخواهد ادعا نماید که از وسوسه‎ی او در امان است این خود نوعی از وسوسه‎های شیطانی است. آدمی باید در هر حال سعی کند که خود را از وسوسه‎های او در امان نگه دارد.

ابن جوزی در این باب به نکته‎ی بسیار ظریفی اشاره می‎کند. وی بعد از ذکر مقدمات چنین می‎گوید:

پس هر کس را در نفس، وسوسه‎ی امری رخ نماید، باید نهایت احتیاط مرعی دارد و خطاب به شیطان که انسان را به بدی فرا می‎خواند بگوید: «تو که با آراستن شهوات، در نظر من خود را خیرخواه من می‎نمایی، چگونه خیرخواه منی در حالی که نتوانستی به خود خیری رسانی؟! پس چگونه به قول تو که دشمن منی اعتماد کنم؟ برو که گفتار تو را در من اثری نیست» پس اگر شیطان با تحریک هوی و شهوت، نفس را به یاری بخواند، باید عقل را به خانه‎ی اندیشه احضار کرد و با لشکر عزم، سپاه نفس را منهزم ساخت.[۲۲]

پس هر کسی در معرض وسوسه‎ها و القائات شیطانی قرار دارد، اما برخی آن را از خود دفع می‎کنند و برخی دیگر در مقابل آن القائات، منفعل و متأثر می‎گردند که این در حقیقت، به علم و اراده‎ی آدمی و میزان طهارت قلبی او بازمی‎گردد. علاّمه طباطبایی(ره) می‎فرمایند:

مرض قلب؛ یعنی این که استقامت حالت تعقل را از دست بدهد و به آنچه که باید معتقد شود اعتقاد پیدا نکند و یا در عقاید حقّه شک نماید. و قساوت قلب به معنای صلابت و خشونت آن است و صلابت قلب به این معنا است که عواطف رقیقه (از قبیل: خشوع و رحمت و تواضع و محبت) که او را در درک حقیقت یاری می‎دهد در او مرده باشد. پس قلب مریض، قلبی است که زود حق را تصور می‎کند، ولی خیلی دیر به آن معتقد می‎شود و قلب قسی و سخت، آن قلبی است که هم دیر آن را تصور می‎کند و هم دیر به آن معتقد می‎گردد و به عکس، قلب مریض و قسی، وسوسه‎های شیطانی را خیلی زود می‎پذیرد.[۲۳]

در واقع آنان که بیش‌تر به یاد خدا و قیامت هستند؛ یا اصلاً مورد فریب نیستند و یا اگر مورد وسوسه و فریب قرار گیرند، با یاد خدا و قلب پاک و اراده‎ی جدی، آن را از خود دور می‎سازند؛ اما آنان که دارای قلبی مریض و قسی هستند، آنان خانه‎ی دل را برای میهمانی و پذیرایی شیطان مهیا ساخته‎اند و به تدریج جزء یاوران و لشکریان دایمی او قرار می‎گیرند. پس با هیچ سلاحی جز سلاح ایمان نمی‎توان شیطان را از خود دفع نمود و با هیچ طریقی به جز طریق معرفت نمی‎توان وسوسه‎های او را تشخیص داد.

● چگونه می‎توان از وسوسه و تسلط شیطان جلوگیری کرد؟

‎ از مباحث گذشته روشن شد که شیطان در قلب همه‎ی انسان‌ها وارد شده و هیچ قلبی از وسوسه‎ی آن در امان نیست. با تبیین این مطلب، پرسش این است که چگونه می‎توان در مقابل وسوسه‌ی شیطان ایستادگی کرد؟

علمای علم اخلاق در پاسخ این پرسش، سه مرحله را یادآوری کرده‌اند:

نخست. بستن درهای نفوذ شیطان در دل؛ حرص و حسد، خشم و غضب، عداوت و شهوت، کبر و عُجب و طمع و بخل و دوستی متاع دنیوی و تجمل‌پرستی و همه‎ی صفات مذموم، درهایی هستند که اگر شیطان هر کدام را گشوده یابد، از همان طریق وارد قلب می‎شود.

دوم. زنده نمودن دل به اخلاق فاضله و صفات پسندیده و ملازمت آن به یاد و ذکر خداوند؛ چون اگر دل از این اوصاف خالی گردد، مأمن و محل استقرار شیطان خواهد شد.

وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ؛ هر که از یاد خدای رحمان روی گرداند، شیطانی را برانگیزیم تا قرین وی باشد.[۲۴]

سوم. ذکر و یاد خدا در دل و زبان است.[۲۵] اگر دل از آلودگی‎ها پاک گردد و به نور تقوا روشن شود و زبان به جای الفاظ زاید و زشت به ذکر الهی مشغول گردد، وسوسه و تسلط شیطان از او دفع می‎شود. در این حالت است که انسان می‎تواند حقایق هستی را مشاهده نماید.

چنانکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

لَوْ لا تَکْثیرَ فی کَلامِکُمْ وَ تَمریجَ فی قُلُوبِکُمْ لَرَأَیْتُمْ ما أَری وَ لَسَمْعِتُمْ ما اَسْمَعُ؛ اگر زیادی سخنان شما و آشوب و اضطراب در قلوبتان نبود، هر آینه می‎دیدید آنچه را که من می‎بینم و می‎شنیدید آنچه را که من می‎شنوم.[۲۶]

در همین رابطه از حضرت عیسی(ع) نقل است که فرمود:

باطن شخص را از کلماتش بسنجند؛ زیرا هرگز درخت خار، انجیر ندهد. هر چه از زبان می‎تراود از دل سرچشمه می‎گیرد. کسی که فحّاش و بدگو است، چون دلش معدن نجاسات است از زبانش نیز همان، بیرون تراویده است.

از این رو وقتی کسی به حضرت عیسی بد گفت، ایشان در حقّش دعا کرد؛ از ایشان پرسیدند: آن کس بد کرده است و تو او را دعا می‎کنی؟ حضرت پاسخ داد:

هر کس از آنچه در خزانه دارد انفاق می‎کند.

مه فشاند نور و سگ عوعو کند هر کسی بر خلقت خود می‎تند.[۲۷]

بنابراین بهترین راه علاج از وسوسه‎ی شیطان، هماهنگی میان قلب و زبان و طهارت باطن و ظاهر و مسدود نمودن همه‎ی درهای نفوذی برای آن است. چنین راه درمان برای جوانان که هنوز شیطان در قلبشان لانه نکرده و استقرار نیافته است بسیار آسان است.

امید آن است که جوانان مسلمان با علم و معرفت به این نکات، خود را از هرگونه وسوسه‎های شیطانی دور ساخته، در مسیر کمال انسانی، گام‎های بلند و استواری بردارند.

۱ . علامه طباطبایی، پرسش و پاسخ، ص ۲۸.

۲. علامه‎ طباطبایی، پرسش و پاسخ، ص ۱۲، (این آمار مربوط به چندین سال قبل از انقلاب است).

۳. تفسیر نمونه، ج ۵، ص ۷۰.

۴. دکتر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ص ۱۲۵۸.

۵. برای بحث ذیل از کتب فرهنگ معارف، آشنایی با مولوی (دکتر سلیم) و فلسفه و عرفان (دکتر یثربی) استفاده شد.

۶. دیوان امام خمینی، ص ۱۷۴.

۷. کاشانی، شرح منازل السائرین، ص ۱۷۱.

۸. دیوان امام خمینی، ص ۸۲.

۹. المیزان، ج ۲، آیه‌ی ۲ تا ۶ سوره‌ی نساء.

۱۰. المیزان، ج ۲. ص ۲۷۵ به بعد.

۱۱. دکتر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ص ۱۰۸۱، و لغت نامه‎ی دهخدا، ج ۹، ص ۱۲۹۶۶.

۱۲. سوره‎ی انعام، آیه‎ی ۱۱۲.

۱۳. لغت نامه دهخدا، ج ۹، ص ۱۲۹۶۶.

۱۴. سوره‎ی ص، آیه‎ی ۸۱.

۱۵. سوره‎ی اعراف، آیه‎ی ۱۷ ـ ۱۵.

۱۶. سوره‎ی بقره، آیه‎ی ۲۶۸.

۱۷. سوره‎ی نساء، آیه‎ی ۱۲۰.

۱۸. شرح ابن ابی الحدید، ج ۲۰، کلمه ۳۴۳.

۱۹. رسائل ملاصدرا، ص ۳۰۹.

۲۰. المیزان، ج ۱۴، ص ۳۹۴، ذیل آیه‌ی ۵۳، «فی قلوبهم مرض و القاسیه قلوبهم».

۲۱ . همان، ص ۳۹۴.

۲۲. ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ص ۲۱.

۲۳. المیزان، ج ۱۴، ص ۳۹۴.

۲۴. سوره‎ی زخرف، آیه‎ی ۳۵.

۲۵. ملامهدی نراقی، گزیده‎ی کتاب جامع السعادات، ص ۹۱ ـ ۸۹.

۲۶. کنزالعمال، ج ۱۵، ص ۶۴۳، حدیث ش ۴۲۵۴۲.

۲۷. علی مقدادی اصفهانی، نشان از بی‎نشان‌ها، ص ۱۴۸.

تهبه کننده:جواد نصیری