دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مروری بر مولفه های رئالیسم علمی


مروری بر مولفه های رئالیسم علمی

به لطف تحلیل فلسفی, مولفه های رئالیسم علمی تا حدودی مشخص شده و این باعث شده است كه دیدگاه مخالف یعنی آنتی رئالیسم, برحسب اینكه با كدامیك از مولفه ها در تضاد باشد, طیف وسیعی را تشكیل بدهد

● آقای فیزیكدان، واقعاً الكترون وجود دارد

مناقشه بین رئالیسم علمی و آنتی رئالیسم یكی از مهمترین مسائل فلسفه علم است. قصد داشتم به اصل مطلب بپردازم و استدلال های هر یك از طرفین را مختصراً بیان كنم. ولی ترجمه مقاله ای را، در یكی از مجله های تخصصی معرفت شناسی كشور خواندم كه آنتی رئالیسم را به یكی از انواعش تقلیل داده بود.

به لطف تحلیل فلسفی، مولفه های رئالیسم علمی تا حدودی مشخص شده و این باعث شده است كه دیدگاه مخالف یعنی آنتی رئالیسم، برحسب اینكه با كدامیك از مولفه ها در تضاد باشد، طیف وسیعی را تشكیل بدهد. در این مقاله ابتدا نگاهی به جدال بین رئالیسم و ایده آلیسم در فلسفه سنتی می اندازم و سپس مولفه های رئالیسم علمی را بیان می كنم. در آخر نیز انواع آنتی رئالیسم را شرح خواهم داد.

● نگاهی به گذشته

قبل از اینكه به بحث اصلی بپردازم، بهتر است نگاهی به گذشته داشته باشیم. جدال بین رئالیسم و آنتی رئالیسم تا قبل از قرن بیستم، بیشتر در قالب مناقشه بین رئالیسم و ایده آلیسم نمود داشته است. در فلسفه كلاسیك دو پرسش جواب های بحث برانگیزی را به دنبال داشته است. اول اینكه، آیا وجود جهان مستقل از ذهن ما است؟ و دوم اینكه آیا می توان این جهان را بدون دخالت حالات نفسانی، و در واقع آنطور كه هست، شناخت؟ فلاسفه ای كه به این دو پرسش جواب مثبت می دهند رئالیست نامیده می شوند و آنهایی كه به حداقل یكی از این پرسش ها پاسخ منفی می دهند، ایده آلیست محسوب می شوند. البته همانطور كه در ادامه خواهیم دید، این تقسیم بندی به همین سرراستی نیست.

در فلسفه یونان، افلاطون به جهانی ورای جهان پدیدار معتقد بود. این جهان كه او آن را عالم مثل می نامید، از عناصری حقیقی، معقول، ثابت و قابل شناخت تشكیل می شد. اما افلاطون برای شناخت عناصر این جهان روشی را ارائه داد كه طبق آن روش، شناسایی عالم پدیدار كمك شایانی به شناخت عالم مثل نمی كرد. به عنوان مثال بر طبق روش او شناخت موجودات مجرد، مثل موجودات ریاضی از قبیل اشكال هندسی و اعداد، ما را به شناسایی مثلی بسیار نزدیك می كند. شاگرد وی یعنی ارسطو، نظری كاملاً متفاوت داشت.

به نظر وی هر آنچه هست را می توانیم حس كنیم. جهان او همین جهان پدیدار بود كه ضمناً قابل شناخت نیز بود. نظریه تطابقی صدق كه اكنون نیز با اصلاحاتی مورد استفاده رئالیست ها قرار می گیرد، در معرفت شناسی وی نقشی اساسی ایفا می كرد. طبق این دیدگاه گزاره «برف سفید است» صادق است، در واقع اگر برف سفید باشد. در قرون وسطی نیز نمی توان چیزی بیشتر از این دو نظر پیدا كرد. اما با آمدن دكارت وضع كاملاً دگرگون شد. دكارت با خط كشیدن بر روی مفهوم جوهر و در بالا قراردادن جوهر نفسانی و پایین قراردادن جوهر مادی، و اینكه انسان بدون جوهر نفسانی انسان نیست ولی بدون جوهر مادی، انسان است راه را برای ایده آلیسم گشود. هم استدلال های پیروان وی (اسپینوزا، لایب نیتس، مالبرانش) و هم استدلال های مخالفانش (لاك، باركلی، هیوم) بر له ایده آلیسم و علیه رئالیسم مورد استفاده قرار گرفت. وارث آنها یعنی كانت نظر دیگری داشت.

به نظر وی جوهر مادی وجود دارد ولی شناخت ما از آن به صورت های ذهنی مان بستگی دارد. اگرچه او خود را رئالیست می نامید ولی صورت های ذهنی وی آنقدر چیره كننده بود كه باعث شد در تاریخ فلسفه در جایگاه یك ایده آلیست قرار گیرد.

فلسفه بعد از كانت، تا قرن بیستم و ظهور فلسفه تحلیلی، به طور عمده تحت سیطره ایده آلیسم بود. پاسخ ایده آلیست هگلی به قدری پیچیده بود كه پرسش كننده كاملاً در هزارتوی آن گیر می افتاد. اما در قرن بیستم دو انقلاب مهم رخ داد، یكی در حوزه فلسفه و دیگری در حوزه علم، در حوزه فلسفه، منطق جدید شكوفا شد و باعث شد خلط هایی كه به واسطه مفهوم جوهر در این موضوع ایجاد شده بود، كمرنگ شوند. در علم نیز دو گذار رخ داد: یكی از مكانیك نیوتنی به نسبیت و دیگری به مكانیك كوانتومی. این دو نظریه به قدری مسائل غامضی را به همراه خود آوردند، كه عده ای از فلاسفه و دانشمندان كاملاً درگیر آنها شدند.

پوزیتیویسم منطقی، اولین نحله ای بودكه از این نوع تفكر سر بیرون آورد. دیدگاه ضدمتافیزیكی آنها باعث شد كه به نظریه های علمی نیز به منزله ابزار نگاه كنند. در ادامه خواهیم دید كه دیدگاه ابزارگرایانه، یكی از انواع متداول آنتی رئالیسم است. پوپر، بزرگ ترین منتقد پوزیتیویست بارها و بارها به نفع رئالیسم استدلال كرد. اما خط مرزی كه، هم پوپو با معیار ابطال گرایی و هم پوزیتیویست ها با معیار تحقیق پذیری، بین علم و غیر علم رسم كردند، نتایج غیر منتظره در برداشت. نگاه جامعه گرایانه و در ضمن قرارداد گرایانه افرادی مثل كوهن و فایرابند به علم، این دو معیار را به باد انتقاد گرفت. قرارداد گرایانی مثل كوهن و فایرابند نیز در جبهه آنتی رئالیسم قرار می گیرند.

طی سه دهه اخیر مناقشات وارد مرحله تازه ای شده است. رئالیسم علمی تحلیل و مولفه های آن معلوم شده است. واضح است كه هر كدام از انواع آنتی رئالیسم با كدامیك از این مولفه ها در تضاد است. در ادامه این نوشتار این مولفه ها و رابطه بین آنها را توضیح خواهم داد. مناقشه افرادی مثل پاتنم و بوید در جبهه رئالیسم و افرادی مثل لاودن و وان فراسن در جبهه آنتی رئالیسم، هنوز گرم است.

●مولفه های رئالیسم علمی

الف) مولفه وجودشناختی: همه ما در زندگی با اشیا سر و كار داریم. زندگی را بدون اشیا حتی نمی توان تصور كرد. منظور از شیء هر چیزی است كه به نحوی بتوان آن را حس كرد. مثل درخت، میز، زمین، هوا و خورشید. اما آیا آنها واقعاً وجود دارند؟ در نظر اول سئوال احمقانه ای به نظر می رسد. سئوال را جور دیگری مطرح می كنم. آیا وجود آنها مستقل از ذهن است؟ مگر نه اینكه ما وجود هر چیزی را به واسطه حس درك می كنیم، پس اگر حسی در كار نباشد موجود بودن اشیا مسئله دار می شود. این دعوی كه «اشیا مستقل از ذهن ما وجود دارند» را مولفه وجود شناختی رئالیسم می گویند.

رئالیست ها وجود اشیا را وابسته به حس، قوه ادراك و یا به طور كلی وابسته به اذهان ما نمی دانند. یعنی اگر ما هم وجود نداشتیم در وجود آنها خدشه ای وارد نمی شد. اما این ساده ترین ادعایی است كه در باب وجود اشیا می توان كرد. به همین سبب این نوع رئالیسم را، رئالیسم عرف عام (عقل سلیم) می نامند.اگر كمی ترم های علمی را دخالت دهیم مسئله كمی پیچیده تر می شود. تقریباً همه ما با واژه هایی از قبیل الكترون، كوارك، ژن و اورانیوم ۲۳۵ آشنا هستیم. ترم هایی كه در علومی مثل فیزیك، شیمی و زیست شناسی وارد می شوند. اما این ترم ها، كه در نظریه ها بر عین های خاصی دلالت می كنند، فرق مهمی با اشیایی دارند كه ابتدا از آنها صحبت شد. وجود آنها به طور مستقیم درك نمی شود.

منظور از غیر مستقیم این است كه یا آنها را به واسطه خصوصیات و مشخصاتشان درك می كنیم و یا به واسطه وسایلی كه خود آن وسایل در توجیه كاركردهایشان، به آن ترم های نظری وابسته اند. مثلاً ذرات بنیادی، كه هر فیزیكدانی آنها را مسلم فرض می كند، به واسطه رد ها و مشخصات آنها مثل جرم، بار الكتریكی و ... درك می شوند. اگر كمی ذرات با مقیاس اندازه های بزرگتر را بخواهیم حس كنیم، باید به وسایلی مثل میكروسكوپ الكترونی رجوع كنیم؛ وسیله ای كه كاركردش به لطف نظریه توجیه می شود. به اشیایی كه در ابتدا از آنها صحبت شد، اشیای مشاهده پذیر و به اشیا یا عین هایی كه در نظریه های علمی از آنها صحبت می شود، اشیای مشاهده ناپذیر یا نظری می گویند.

گفتنی است كه هرچه علوم به سطح بنیادی تری از ماده می روند، دامنه استفاده از ترم های نظری كه بر مشاهده ناپذیر ها دلالت می كند، افزایش می یابد. در نظریه ریسمان، دیگر ترمی نظری كه بر موجودی سه بعدی دلالت كند، نمی بینید. آیا می توانید تصور موجودی با بیش از سه بعد را داشته باشید؟ نظری كه ادعا می كند«وجود عین های مشاهده ناپذیر مستقل از ذهن است» رئالیسم علمی نامیده می شود. بدیهی است كسی كه بر مستقل بودن وجود الكترون صحه بگذارد، بر مستقل بودن وجود دیوار نیز صحه می گذارد.

اما ما با موجوداتی دیگر نیز سر و كار داریم، یعنی موجوات ریاضی، مثل اعداد، مجموعه ها، سطوح هندسی و ... آیا این اشیا نیز وجود دارند؟ یا بهتر بگوییم، آیا وجود آنها مستقل از ذهن است؟ حتماً با من هم عقیده اید كه اگر از مردم عامی بپرسیم، وجود آنها را همانند وجود اشیا نمی دانند. اگر كسی ادعا بكند كه «وجود اشیای انتزاعی مثل موجودات ریاضی مستقل از ذهن است» او در زمره رئالیست های مجرد یا انتزاعی قرار می گیرد. بدیهی است كسی كه وجود مثلاً اعداد مختلط را مسلم و مستقل از ذهن می داند، وجود مشاهده پذیرها و همچنین مشاهده ناپذیرها را مسلم و مستقل از ذهن می داند.

نوع خاصی از این نوع تفكر وجود دارد كه فقط وجود اشیای انتزاعی را حقیقی می داند. این نوع تفكر را با نام افلاطون گرایی می شناسیم.

پس دیدیم كه رئالیسم وجود شناختی در سه سطح، مطرح می شود: اشیای مشاهده پذیر، عین های مشاهده ناپذیر و موجودات انتزاعی. اما بیشتر مجادلات پیرامون رئالیسم علمی و اشیای مشاهده ناپذیر، یعنی ترم هایی كه در علوم تجربی مطرح می شوند، صورت می گیرد.

ب) مولفه معرفتی: واضح است كه اعتقاد به وجود صرف اشیا، جایگاه مناسبی نمی باشد. ما می خواهیم اشیا را همانطور كه در واقعیت هستند، بشناسیم. همچنین به دنبال روش هایی هستیم كه ما را از واقعیت دور نكند.

مثلاً خصوصیت دروغی را در باب اشیا، به جای حقیقت، جا نزند. اگر كسی ادعا بكند«می توان _ همچنانكه نظریه های علمی قطعی و مطمئن توانسته اند _ در باب اشیا (مشاهده ناپذیر) معرفت كسب كرد» رئالیست معرفتی محسوب می شود. به نظر او نظریه های مطمئن و قطعی مثل نظریه های الكترو مغناطیس، نسبیت و مكانیك كوانتومی نظریه هایی هستند كه خصوصیات مطرح شده در آنها، در واقعیت نیز خصوصیات اشیا است. مثلاً اگر در نظریه مكانیك كوانتومی نمی توان مكان و تكانه اشیا را همز مان و به صورت دقیق دانست، در واقعیت نیز یك شیء مكان و تكانه مشخصی ندارد.اما ما اینجا با شمشیر دو لبه ای روبه رو هستیم. نظریه های علمی در طول زمان تغییر می كنند. در بعضی از مواقع، حالات و صفات مربوط به اشیا تغییر می كنند و در بعضی مواقع موجودی كه در نظریه قبلی مسلم فرض می شد، در نظریه بعدی دیگری مطرح نمی شود. به عنوان مثال در نظریه نیوتن شما می توانستید مكان و تكانه را همزمان و بدون خطا محاسبه كنید ولی در نظریه كوانتوم شما ماهیتاً نمی توانید چنین كاری بكنید.

و یا اینكه وجود اتر تا قبل از ظهور نسبیت مسلم فرض می شد ولی بعد از آن دیگر مطرح نبود. بنابراین باید قبول كنیم كه نظریه های علمی معرفتی عینی به ما تحویل نمی دهند (این استدلال به صورت فلسفی ترش منسوب به لاودن است و به نام فرا استقرای بدبینانه بر علیه رئالیسم علمی استفاده می شود.) اما این فقط یك لبه شمشیر است. اگر نظریه های علمی از واقعیت صحبت نمی كنند، پس این فناوری كه با رشد فزاینده توسعه می یابد از كجا حاصل می شود؟ شاید معجزه ای رخ می دهد.

ولی می دانیم معجزه ای در كار نیست (این استدلال هم با جزئیات بیشتری با عنوان نبود معجزه عصای دست رئالیست ها است.) همانطور كه در ابتدای مقاله یاد آور شدم وارد جزئیات این استدلال ها نمی شوم. اگر بخواهیم رئالیسم معرفتی را به صورت یك جا بیان كنیم این چنین خلاصه می شود: «می توان- همچنان كه نظریه های قطعی و مطمئن توانسته اند- بدون دخالت محتوایی قابلیت های معرفتی ذهن انسانی، اشیا را آن طور كه هستند بشناسیم و برای این شناخت دلایل مناسب و در عین حال عینی وجود دارد.»

ابوتراب یغمایی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.