شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

باز هم تصویری متناقض از زن


باز هم تصویری متناقض از زن

نگاهی به شخصیت زن رمان «حالا کی بنفشه می کاری »

بررسی حضور زنان در داستان‌ها و رمان‌های هر دوره‌ای می‌تواند برآوردی جامعه‌شناسانه درباره زنان آن عصر ارائه دهد. اینکه یک نویسنده به حضور زنان در جامعه و خانواده چگونه نگاه می‌کند ریشه در ناخودآگاه جمعی هر جامعه‌ای دارد زیرا آثار هنری از عمق ناخودآگاه هنرمند نشأت می‌گیرد و هرچقدر هم ریاکارانه و شعار زده نوشته شده باشند باز هم می‌توان با تعمق، لایه‌های مخفی و صادقانه آن را کشف کرد. در این میان نگاه زنان به مقوله زن در آثار هنری جایگاه خاص‌تری دارد زیرا آنها خودشان از زندگی شان می‌نویسند و بی‌واسطه بودن انتقال تجربیات مسلما ارزش جامعه‌شناسانه بیشتری دارند. اینکه زنان احساس کنند یا اقرار کنند که زن امروز جامعه ما در مسیر درستی قرار گرفته و توانسته سرنوشت زندگی شخصی خودش را به دست بگیرد شاید تا حد زیادی درست باشد اما کافی نیست زیرا لایه‌های عمیق آثار اکثر نویسندگان زن چند سال اخیر نشان می‌دهد که اگرچه رنگ و لعاب روشنفکری شخصیت عموم زنان، که امروز اکثرشان تحصیلکرده هستند، بیشتر است اما مشکلات‌شان، خواسته‌هایشان و نگاه‌شان به جامعه و خانواده هنوز هیچ تغییری نکرده.

سوای خوب یا بد بودن این عدم تغییر، نگاه درست به تناقضی که در این میان به وجود آمده می‌تواند راهگشای بسیاری از مشکلات امروز خانواده‌ها باشد.

«حالا کی بنفشه می‌کاری؟» داستان زنی است که پس از سال‌ها زندگی با همسر موسیقیدانش و در حالی‌که یک پسر نوجوان دارد در زندگی مشترکش به بن بست رسیده و نمی‌تواند سوءتفاهم‌های ایجاد شده برای همسرش را برطرف کند. نام‌های اصلی کتاب همه از ماه‌های سال گرفته شده: نام زن، فروردین، نام همسرش بهمن، نام پسرش اسفند و نام خواهرش آذر است.

داستان بر پایه یک بن‌مایه کلیشه‌ای که این روزها در داستان‌های زنان نویسنده دیگر هم دیده می‌شود، بنا شده است: زنی شاعر با مردی زندگی می‌کند که روحیات زنانه او را نمی‌فهمد درحالی‌که پیش از ازدواج عاشق مردی بوده که او را گذاشته و به خارج از کشور رفته است و در اواخر داستان برمی گردد.

استفاده از بن‌مایه‌های کلیشه‌ای به خودی خود اشکالی ندارد به شرطی که نویسنده بتواند در فرم یا شیوه نگاه به موضوع نو آوری داشته باشد در حالی‌که فرشته مولوی در این اثر همانند همه آثار دیگر از این دست از زاویه نگاه زن که طبق معمول مظلوم هم هست به ماجراها نگاه می‌کند. این مسئله باعث می‌شود که زنجیره‌ای از شخصیت‌های کلیشه‌ای و ماجراهای تکراری را در رمان داشته باشیم: زنی تنها که یک تنه بار زندگی را به دوش می‌کشد، مردی کسل‌کننده و بی‌رحم. فرزندی که به خودش و خوشی‌هایش فکر می‌کند و به مادرش اهمیت نمی‌دهد. خواهری که مشکلات زندگی خودش را دارد و پدری که اگر چه نگران دخترش است اما نمی‌تواند کاری برایش انجام دهد و بیشتر باعث نگرانی او می‌شود.

زن (فروردین) طبق معمول چهره‌ای فداکار و از خود گذشته دارد. او مدام به فکر خورد و خوراک و تربیت پسرش است و تلاش می‌کند ناراحتی‌های درونی‌اش بر این مسئله سایه نیندازد. اینها همه خصوصیات یک زن سنتی است ولی زن سنتی این کارها را با لذت یا دست کم با رضایت انجام می‌دهد و مدام بابت آنها نق نمی‌زند. از طرفی هم پدر بیمار فروردین نباید از مشکلات او خبر دار شود پس تمام تلاشش را به کار می‌اندازد که پدر از اختلافات او و همسرش چیزی نفهمد. او همچنین با همه مشکلاتی که دارد دلش نمی‌خواهد همه مسئولیت مواظبت از پدر بر دوش خواهر باشد بنابراین با اصرار زیاد می‌خواهد بخشی از کارهای پدر را انجام دهد.

فرشته مولوی در این رمان توانسته با روایتی سر راست مشکلی همیشگی را بیان کند اما نتوانسته از سطح داستان به عمق دست یابد و لایه‌های مخفی و نیمه پنهان روابط انسان‌ها و مخصوصا رابطه زنان با نزدیکان‌شان را کشف کند و در نتیجه شخصیت‌های او در حد تیپ باقی مانده‌اند.

در این اثر می‌بینیم که شخصیت اصلی رمان یعنی فروردین همچون شخصیت زن اکثر رمان‌های ایرانی، منفعل است که تنها می‌تواند نق بزند و از سرنوشتش بنالد. او در پیشبرد داستان هیچ نقش فعالی ندارد و بیشتر تسلیم رودخانه‌ای از رخدادهاست و اجازه می‌دهد جریان این رودخانه کم عمق او را به جلو ببرد. این شخصیت که به ظاهر هنرمند و روشنفکر است هیچ مزیتی بر زن‌های سنتی ندارد و در برخورد با مشکلات زندگی زناشویی‌اش و حتی در برخورد با رفتارهای نادرست پسرش همان برخوردی را نشان می‌دهد که زنان غیرروشنفکر انجام می‌دهند، در حالی‌که از همسرش انتظار دارد همچون مردان سنتی نباشد و برای مثال وقتی به عشق پنهانی او به مردی دیگر پی می‌برد از کوره در رفتن او را برنمی تابد.

زندگی پدر فروردین (که رو به اتمام است) به نوعی آینده خود او را تصویر می‌کند. پدر روزهای پایانی عمرش را می‌گذراند در حالی‌که ماجرای کوچکی از پشت پا زدن او به عشق دوران جوانیش روایت می‌شود. فروردین فکر می‌کند این عشق می‌تواند پدرش را نجات دهد و به سراغ معشوقه دوران جوانی پدر می‌رود تا او را راضی کند به دیدار پدر برود.

معشوقه پدر که حالا پا به سن گذاشته قبول نمی‌کند و می‌گوید پدر او سال‌ها پیش به او پشت کرده و پای عشقش نمانده. اینجا هم با اینکه مردی که از او یاد می‌شود پدر فروردین است و فروردین عاشق اوست اما باز هم مقصر ماجراست زیرا زن را رها کرده و ناجوانمردانه او را تنها گذاشته.

رمان با مرگ پدر و بازگشت فروردین به خانه پدری تمام می‌شود و این جسورانه‌ترین تصمیم فروردین در کل اثر است. پایان رمان تلخ است. مرگ پدر اندوهی بزرگ برای دو خواهر به جا گذاشته و تصمیم فروردین که حالا به عشقش هم پشت پا زده هیچ نقطه امیدوارکننده‌ای در دل خود ندارد و نشانگر هیچ شروعی نیست و این نقطه تلخی است که تناقض‌های فکری زن رمان، او را به آن رسانده. فروردین در قبال مسئولیت مادری‌اش هم به سادگی و با چند جمله قضیه را فیصله می‌دهد: «حالا فوری نگو پس اسفند چی. اسفند نه بی‌پدر شده و نه بی‌مادر، یک خاله‌ای مثل تو هم دارد. بچه هم دیگر نیست.»(ص ۲۰۷)

مریم گودرزی