شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

خدای دور – خدای نزدیک ـ قسمت اول


خدای دور – خدای نزدیک ـ قسمت اول

هر یک از این دو سنخ رابطه با خدا, می تواند به « خدای دور » یا « خدای نزدیک » منجر شود هر یک از دو نوع رابطه را باید بر روی یک طیف مدرج قرار داد و آن را درجه بندی کرد بنابراین دو طیف درجه بندی شده ای داریم که در یک سوی آن در حالت افراط خدای کاملاً دور قرار دارد و در سوی دیگر در حالت تفریط خدای کاملاً در دسترس و محسوس وجود دارد

رابطه ی آدمیان با خداوند، دست کم بردو گونه است و از دو سو می توان با خدا ارتباط برقرار کرد و درباره اش اندیشید. البته چنین نیست که همه ی آدمیان به یک اندازه و به یک نحو می توانند هر دو سنخ رابطه را برقرار کنند، بلکه ظرفیت ها و توانایی هایی لازم است تا بتوان هر دو رابطه را برقرار کرد. علاوه بر آن، چنین نیست که هر یک از این روابط، ثابت و تغییر ناپذیر باشد، بلکه هر یک از دو وجه رابطه می تواند کم یا زیاد شود، فزونی و یا نقصان پذیرد. فراز و فرود هر یک از این روابط، شدیداً تحت تاثیر کیفیت زندگی شخص و نحوه ی گذران زندگی اجتماعی است. همچنان که خواهد آمد، مهم ترین عامل در کانون تغییراتی که در نسبت انسان با خدا به وجود می آید، پدیده ی « رنج » است. تجربه ی سختی، مشقت و رنج ،ممکن است هر دو رابطه را دچار تغییر و تحول کند. دو نوع رابطه ی انسان با خدا عبارت است از:

۱) رابطه ی وجودی – احساسی با خدا

۲) رابطه ی اندیشه ای – معرفتی با خدا

هر یک از این دو سنخ رابطه با خدا، می تواند به « خدای دور » یا « خدای نزدیک » منجر شود. هر یک از دو نوع رابطه را باید بر روی یک طیف مدرج قرار داد و آن را درجه بندی کرد. بنابراین دو طیف درجه بندی شده ای داریم که در یک سوی آن ( در حالت افراط ) خدای کاملاً دور قرار دارد و در سوی دیگر ( در حالت تفریط ) خدای کاملاً در دسترس و محسوس وجود دارد. حال اگر این دو طیف را بر روی هم ، چون علامت "+" ترسیم کنیم، لاجرم چهار وضعیت به دست می دهد. چهار وضعیت عبارت اند از:

۱) خدایی که از نظر عاطفی، احساسی و وجودی به انسان نزدیک است و خدایی که از نظر فهم و ادراک نیز بسیار نزدیک است و می توان او را کاملاً شناخت.

۲) خدایی که از نظر فهم، کاملاً در دسترس است اما چندان از آدمی دور است که نه او آدمی را احساس می کند و نه آدمی او را می تواند احساس کند.

۳) خدایی که هم از نظر احساسی و تجربه ی شخصی و هم از نظر معرفتی، دور از دسترس است.

۴) خدایی که چندان دور است که به چنگ فهم و ادراک نمی افتد، اما چنان نزدیک است که می توان او را احساس کرد و رابطه ی صمیمانه ای با او برقرار نمود.

بنابراین انواع چهارگانه ی رابطه، می توان به سنخ شناسی خداشناسی پرداخت:

▪ سنخ اول: خدایی که می توان با او رابطه ی صمیمانه و نزدیک برقرار کرد اما نمی توان آن را شناخت و از دایره ی فهم انسانی خارج است. ( خدای عارفان )

▪ سنخ دوم: خدایی که می توان با او رابطه ی صمیمانه و نزدیکی برقرار کرد و می توان او را شناخت و از دایره ی فهم انسان خارج نیست. ( خدای عامیانه ی " شبان " در قصه ی موسی و شبان و خدای پیرزن نخ ریس )

▪ سنخ سوم: خدایی که نمی توان شناخت و از ادراک ما دور است و هم نمی توان با او رابطه ی صمیمانه و نزدیکی برقرار نمود. ( خدای انسان لائیک )

▪ سنخ چهارم: خدایی که می توان شناخت اما رابطه ی نزدیک و صمیمانه ای نمی توان با او برقرار کرد. ( خدای عوام مصیبت زده )

مساله ی اصلی فلاسفه، فهم و درک خداست و مساله ی اصلی عرفا، احساس خدا و با خدا زندگی کردن است. فیلسوف به رابطه ی معرفتی و عارف به رابطه ی وجودی می اندیشد. او می خواهد خدا را در دایره ی ادراک خود درآورد و این یکی می خواهد با او زندگی کند. بنابراین شناخت و فنا دو مقوله ی کانونی برای فیلسوف و عارف است.

این نوشته ی کوتاه سعی دارد شرح و بسطی درباره ی انواع چهارگانه ی خداشناسی ارائه دهد. اما پیش از آن، ذکر یک نکته ضروری است. در این جا درباره ی خدا ( آن گونه که هست ) بحث نمی شود، بلکه آن گونه که انسان ها می اندیشند و احساسی که در درونشان اوج می گیرد، مورد توجه است. بنابراین موضوع این مقال، خداشناسی نیست، نحوه ی رویارویی و مواجهه ی آدمی با مساله ی خداست.

● خدای نزدیک (به لحاظ عاطفی و احساسی)

"خدای نزدیک" ، خدایی است که می توان او را احساس کرد و با او زندگی کرد .خدایی که دل به یاد او آرام می گیرد.[۱] خدای مسیح، خدایی است که به جای انسان رنج می برد و گناهان آدمیان را به دوش می کشد. خدای مولتمان (متاله و فیلسوف)، خدایی است که همراه انسان رنج می کشد. خدای عارفان، خدایی است که در همین نزدیکی است، می شود با او حرف زد، درد دل کرد. خدایی که ناله های ما را می شنود. دست ما را می گیرد و زخم هایمان را التیام می بخشد. به تعبیر سهراب سپهری:

" و خدایی که در این نزدکی است،

لای این شب پره ها، پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه "

"خدای نزدیک"، خدایی است که از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است.[۲] دردهای ما را می بیند و گام به گام با ما راه می رود. خدای دوست داشتنی، خدای دست گیر و خدای التیام بخش و خدای آرامش دهنده. کسی که خدا را در نزدیکی خویش احساس می کند، صدای قدم هایش را می شنود، گرمای نفس هایش را بر گونه هایش حس می کند و دستان پر مهرش را بر شانه هایش احساس می کند. با خدای دور، چگونه می توان رابطه برقرار کرد؟ خدایی که نمی توان حس اش کرد، چگونه می توان در وقت تنهایی و غمگینی به او پناه برد؟ انسان ،خدای نزدیک و نزدیک تر را دوست دارد، نه آن خدایی که در عظمت آسمان ها و بر بالای تخت سلطه، پادشاهی و قدرت چنان نشسته است که هیچ کس را یارای نزدیک شدن به او را نیست. خدایی که در برابر مصیبت های آدمی، خم به ابرو نمی آورد و رنج ها را می بیند و روی برمی گرداند. با "خدای دور" که انسان ها را تنها می گذارد، تا مبادا غباری بر عرش کبریایی اش ننشیند، چگونه می توان صمیمی بود و او را احساس کرد؟

خدای نزدیک، خدایی است که هم سفره ی فقیران می شود و به کمک کودک در حال غرق شدن می شتابد. دستانش را چون قایقی می سازد و او را نجات می دهد. آن چنان که « موسی »[۳] را نجات داد و هم شداد[۴] را. « عوفی » نقل می کند: شداد ( آن کس که داعیه ی خدایی کرد )، در میان امواج شکننده ای که کشتی را درهم کوبیده بود، به دنیا آمد، و مادر در تلاطم خروشان دریا خفت ،اما خدا نوزاد را بر تخته پاره ای نشاند و نجات داد تا به او و دیگران بگوید که در وقت ناتوانی ، چگونه ترحم ویاری می کند. خدای نزدیک، خدایی است که با انسان وارد خرید و فروش می شود.[۵] از آدمی می خرد و به چندین برابر پس می دهد. او خود گفته است که تجارتی از این پرفایده تر برای آدمی وجود ندارد، خدایی که تجارت می کند. خدایی که به انسان عشق می ورزد و آدمی را غرق محبت خویش می سازد. خدایی که از مادر مهربان تر است:

صد پدر، صد مادر اندر حلم اوست / هر نفس زاید در افتد در فنا

حلم ایشان کفّ بحر حلم ماست / کف رود، ولی دریا بجاست

(مثنوی – دفتر اول – ۲۶۲۷)

حلم و صبر و مهربانی خدا از مهربانی صد پدر و صد مادر بیش است و آن مهربانی مستدام و پابرجاست. کف، رفتنی است، دریا را به خاطر بسپار. خدای نزدیک خدایی است که ما را به خود راه می دهد و بارگاهش بر روی همه باز است.

تو مگو ما را بدان شه بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست

(مثنوی – دفتر اول - ۲۲۱)

خدای نزدیک، به انسان کرَم می کند. می بخشد و منت نمی نهد، رحیم است و فریادرس. خدای نزدیک، خدای بهانه جوست. بهانه جویی می کند تا بر آدمی رحم کند، ببخشاید و یاری اش نماید. گامی پیش نه تا ده گام به سویت آید، کار نیک کن تا تو را ده ثواب دهد.[۶] او را یاد کن تا پیش تو آید. خود گفته است: تو بخوانی ام جوابت می دهم.[۷] گویی می خواهد به آدمی بگوید از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن. تو درد می کشی و او تو را آرام می کند، اگر تنها هستی کنارت می نشیند. تو فقط چشمانت را به سویش گردان تا در دلش نشینی. اگر گفتی نمی دانی تو را یاد می دهد[۸]، به جای تو دعا می خواند و آن را از تو می شنود، آن گاه همان دعا را پاسخ می دهد.

ای دعا از تو اجابت هم ز تو / ایمنی از تو مهابت هم ز تو

"خدای نزدیک"، حتی حاضر است در عین بی نیازی ( الله الصمد ) در برابر آدمی دست نیاز دراز کند و کیست که خدا را یاری کند و به او قرض دهد[۹]؟ و کیست که دست کریم و بی نیاز را بفشارد؟

اقرض له اقرض له می زنند / خلق مفلس کدیه ایشان می کند

(مثنوی)

خدایی که در همین نزدیکی است با تو هم صحبت شده است و می خواهد از تو قرض بگیرد. خدایی که رحمت بی منتها دارد و عنایت بی کران. خدایی که پناهگاه نومیدان است و پشتیبان ضعیفان.

کز همه نومید گشتم ای خدا / اول و آخر تویی بی منتها

(دفتر سوم – بیت ۲۱۷۳)

اگر دردی هم بر جان آدمی می افتد از آن است تا در نهان خدا را بجوید و با او رو به رو نشیند و سخن بگوید:

درد آمد بهتر از ملک جهان / تا بخوانی مر خدا را در نهان

(مثنوی – دفتر دوم – ۲۰۳)

خدای نزدیک خدایی است که می توان او را احساس کرد و آن قدر نزدیک است که می توان صدایش را در سکوت شنید:

گفت پیغامبر که آواز خدا / می رسد در گوش من همچون صدا

(دفتر سوم - ۲۸۸۱)

نمونه ی ناب خدای نزدیک عامیانه، خدای چوپانی است که موسی در او درپیچد. خدای انسان وار، خدایی که در تصور، چون انسانی است که اوصاف آدمی را در درجات بالاتر دارد.

دید موسی شبانی را به راه / کو همی گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه ات شویم شپش هایت کشم / شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت / وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من / ای به یادت هی هی و هی های من

(مثنوی – دفتر دوم – بیت ۱۷۲۵ تا ۱۷۲۰)

اما "خدای نزدیک" عارفان چیز دیگری است. منزه است از هر آنچه تصور شود. خدای عارفان، خدای بی " چون " است. برای عارف، یار بی پرده از در و دیوار در تجلی است. خدا در دل عارفان است.

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را / کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

خدایی که با صد هزار جلوه برون آمده است تا عارف با صد هزار دیده تماشایش کند. خدای عامیان و عارفان، با همه ی تفاوت هایی که دارد، خدای نزدیک و در دسترس است. می توان در پناه او زیست و از دریای بی کران مهرش بهره برد. خدایی که " پرده ی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه ی روزی به خطای منکر نبرد." ( گلستان سعدی )

خدای نزدیک، خدای پیدا و آشکار است که چون خورشید همه جا می درخشد.

● خدایی دور( به لحاظ عاطفی – احساسی)

وقتی کسانی به وجود شرور در این عالم نظر می کنند و رنج های آدمی را در مواجهه ی با زندگی و «بودن» در این گیتی نظاره می کنند، آن گاه ممکن است با خود بیاندیشند که پس خدای دست گیر و نجات بخش کجاست؟ چرا خود را پنهان می کند و آدمی را از بلایا و محنت ها نمی رهاند؟ برخی فیسوفان دین، وقتی به "وحشت وصف ناپذیر ناشی از انسان سوزی، گرسنگی طاقت فرسا در کشورهای توسعه نایافته، جنایات خشونت بار در شهرهای بزرگ، فساد سیاسی، رنج نومیدانه ای که بیماران مبتلا به سرطان در مراحل پایانی بیماری متحمل می شوند "، می نگرند به این نتیجه می رسند که اعتقاد به خدایی خیرخواه و قادر، نامقبول است. همان گونه که نیچه فریاد برآورد که: « خدا مرده است. » وجود انواع و اصناف شرور و مصیبت ها و رنج ها، برخی را به آن سو می کشاند که گویی خدا، انسان را به حال خود رها کرده است. « او » می داند که این همه مصیبت و رنج بر آدمیان وارد می شود ( دانای مطلق )، خیرخواه است و بر آدمی رحم می کند ( خیرخواه مطلق ) و می تواند آن شرور را از سر جهانیان بردارد، پس چرا چنین نمی کند؟ احساس « به خود وانهادگی »، تنهایی غم انگیز آدمی در برابر رنج هایش، خدا را دور و دورتر می برد تا آن جا که دست هیچ انسانی به او نمی رسد.

"خدای دور"،خدایی است که بر تخت فرمانروایی خویش تکیه زده است و از آن چه که بر عالمیان و آدمیان می گذرد، گردی بر عارضش نمی نشیند. او انسان را تنها گذاشته است تا با خویش ، جهان و شرور آن، بجنگد. مورخ بزرگی ( که نامش از خاطرم رفته است ) گفته بود می توان تاریخ انسان ها را در سه جمله خلاصه کرد: « آدمیان به دنیا می آیند، رنج می کشند و می میرند. » ( تاریخ در ترازو ) . آن کس که از درد به خود می پیچد، دردی بی علاج و چاره، آن کس که سرنوشتی تلخ و سراسر مصیبت بار دارد. فقیری که از فرط فقر، بر خاک افتاده است، آن بیماری که روزهای سیاه و رنج آوری را پشت سر می گذراند و درمانی نمی یابد، آن کس که در یک شب شوم زلزله، اقوام خویش را در زیر سنگ و خاک و آهن، مدفون شده می یابد. ممکن است در او این احساس قوت گیرد که خدا او را به حال خود رها کرده است و او باید به تنهایی کوله بار رنج هایش را بر دوش بکشد. احساس می کند خدا دور است، آن چنان دور که ناله اش به او نخواهد رسید و تضرع و فغانش در میانه ی راه گم خواهد شد. خدای دور، خدایی است که مرا احساس نمی کند و من او را نمی یابم. ما هر دو از هم بیگانه ایم. به سرنوشتم بی توجه است و مرا وامی نهاد تا در منجلاب زندگی ام دست و پا بزنم. برای افرادی که چنین احساسی دارند، خدا غیر قابل دسترس است. او را احساس نمی کنند، رابطه ی آن ها با خدا به گونه ای نیست که « نام » خدا برایشان الهام بخش باشد. وقتی نیچه از " مرگ خدا " سخن می گفت، به واقع منظورش این بود که دیگر امکان ارتباط با خدای متعال به حد اعلی ضعیف شده است و عقیده اش این بود که ما او را کشته ایم.

در کانون الهیات مسیحی همواره این مساله به نحو پر رنگی وجود داشته است که تاریخ زندگی انسان را خدا اداره می کند و آدمیان رابطه ی صمیمی و نزدیکی با او دارند. خدا از آدمی دور نیست و دست انسان را می گیرد و او را از خطرات می رهاند و نجاتش می دهد. اما الهیات نجات بخش در برابر کشتار قرن بیستم، کارایی اش را از دست داد ،زیرا فجایع و کشتارهای قرن بیستم در جنگ های گسترده و همه گیر و به تعبیر " آنتونی گیدنز " در زمان "صنعتی شدن جنگ"، باعث شده بود که که این قرن را " جنگ زده ترین دوران تاریخ بشر " نماید. به گونه ای که در قرن بیستم بیش از صد میلیون نفر در جنگ ها کشته شدند. پس از این کشتارها و رخدادهای بسیار فجیع بود که فلسفه ی نجات در الهیات مسیحی زیر سوال رفت و در نتیجه ، خدای الهام بخش و یاری کننده که آدمیان در پناه او آرام می گرفتند، از صحنه ی زندگی عمومی کنار رفت.خدای پس از جنگ های قرن بیستم است که برای اروپاییان خدایی بود دور از دسترس که دیگر آدمی را از رنج ها و سختی ها نجات نمی داد و نسبت به سرنوشت غم انگیز آدمیان بی تفاوت بود.

تجربه های شخصی از رویارویی با انواع ناملایمات، فراز و نشیب های سهمگین زندگی، ممکن است احساس به خود وانهادگی را در یک فرد تقویت کند. احساسی که در نهایت به پدیده ی « خدای دور از دسترس » و « خدای دور » منجر می شود و گاه تجربه های جمعی شداید و مصیبت ها، یک گروه و یا یک ملت، باعث می شود که رابطه ی نزدیک آن جمع با خدا از دست برود و احساس به خود وانهادگی آدمی تقویت شود. در قرن بیستم است که خدا در نزد بخش بزرگی از آدمیان، « خدای دور » است. او را احساس نمی کنند، از شنیدن نامش برانگیخته نمی شوند و متقابلاً خدا نیز آنان را در برهوت تنهایی وا گذاشته است. کسی که دچارچنین احساس وحشتناکی شده باشد، به تدریج خدا را فراموش می کند.

"خدای نزدیک" عامیانه یا تصور عامیانه از خدای نزدیک ،خدایی است شبیه انسان. آن وجود "به کلی دیگر"، از اوج شکوه و جلالت به زیر کشیده می شود، تا جایی که در دسترس همگان قرار گیرد. خدایی که به قلمرو تخیل آدمی تنزل می یابد و تا سطح فهم انسان معمولی پایین کشیده می شود."مارتین بوبر" در کتاب "کسوف خداوند" از لوث شدن نام خدا سخن می گوید. از نظر وی "هیچ یک از کلمات زبان این چنین مورد سو استعمال قرار نگرفته است، چنین لوث نشده و چنین مورد بی احترامی قرار نگرفته است."بوبر" می گوید ما نمی توانیم واژه ی خدا را از اوساخ به پیرائیم و تمامیتش را به آن برگردانیم. ولی اکنون که لوث و تحریف شده است می توانیم آن را از زمین برگیریم و دوباره محترم شماریم. " خدای نزدیک" عامیانه خدایی است نزدیک و در دسترس، اما خدایی است انسانی، خدایی که از آسمانها به زیر کشیده شده و زمینی گشته است. گویی زیستن در کنارامر متعالی، لاجرم "او" را در چهارچوب و وسعت وجودی آدمی به بند کشیده می شود. از بلندی و ارتفاعش می کاهد واو را در دسترس قرار می دهد. و این از وضعیت پاردکسیکال آدمی خبر می دهد.

مسئله این است که چگونه می توان خدا، خدا بماند و از اوج به زیر کشیده نشود و آدمی بتواند با او زندگی کند. زیستن با خدا، چگونه زیستنی است؟ چگونه لاهوت در ناسوت می گنجد. آن امر متعالی و کبیر را چگونه می توان در قلب کوچکمان جای داد؟ چگونه می توان آن عظمت را به خانه ی محقر وجود آدمی دعوت کرد، بی آن که بزرگی وعظمتش را از دست ندهد. ظرف وجودی آدمی اساسا نمی تواند - آن چنان که حق اوست - پذیرای آن امر متعالی گردد. آدمی مهماندار خوبی نخواهد بود. داستان دعوت مرغکی از فیل و درآمدن فیل به خانه و تخریب خانه ی آن مرغ بخت برگشته، اشاره به همین موضوع دارد. با آمدن فیل، خانه مضمحل خواهد شد."خدای نزدیک" خدای دوست داشتنی و امید دهنده است، اما بسیار مستعد افول تا سطح درک آدمی است. خدای نزدیک، دیگر آن خدای متعالی، پر هیبت و عظمت نیست. بلکه خدایی است که با شادی های مردم شادی می کند، در غم شان غمگین می گردد و با آنان زیر یک سقف زندگی می کند. خدای نزدیک، تجربه ی زیسته ی آدمیان است. خدایی است به قامت آرزوها، امیال، دغدغه ها و نگرانی ها، نیازها و خدایی به ارتفاع سقف وجودی آدمی. و این خدایی است که آدمیان متوسط می پرستند. پناهگاه شان است و دست در دست او و به امید او زندگی می کنند و گویی آدمی چاره ای جز این ندارد.

علی زمانیان

[۱] الا بذکر الله تطمئن القلوب. رعد/۲۸

[۲] نحن اقرب الیه من حبل الورید – ق/۱۶

[۳] اناقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم : طه/۳۹

[۴] داستان شدّاد – صفحه ی ۳۶۵ – جوامع الحکایات و لوامع الروایات – سدید الدین محمد عوفی.

[۵] ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه توبه/۱۱۱

[۶] من جابالحسنه فله عشر امثالها انعام/۱۶۰

[۷] ادعونی استجب لکم غافر/۶۰

[۸] اقرا بسم ربک الذی خلق علق/۱

[۹] من ذاالذی یقرض الله قرضاحسنا بقره/۲۴۵