شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا

پزشکی شدن یا اجتماعی بودن


پزشکی شدن یا اجتماعی بودن

اگرچه سلامت طبق تعریف های جهانی آن به معنای نبود بیماری نیست بلکه چیزی فراتر از آن است, شاید بتوان گفت که در صورت نبود بیماری, سلامت برای ما معنایی نداشت

اگرچه سلامت طبق تعریف‌های جهانی آن به معنای نبود بیماری نیست بلکه چیزی فراتر از آن است، شاید بتوان گفت که در صورت نبود بیماری، سلامت برای ما معنایی نداشت...

این بیماری است که در تاریخ انسانی به ما یادآوری می‌کند که وضعیتی نیز وجود دارد رهاشده از درد و رنج. پس اگر بیماری را در مرکز شناخت بگذاریم و مولفه‌های ایجاد آن را بررسی کنیم، شاید بتوان تا حدودی به آنچه که سلامت می‌باید باشد، نزدیک شویم.

در حقیقت راه‌هایی که موجد بیماری است می‌تواند مسیرهایی باشد که سلامت نیز از آن حاصل شود. با همه اینها اگر مسیرهای مولد بیماری به سادگی قابل شناخت بودند، دیگر نیازی به پزشکان و بیمارستان‌ها و نهادهای عریض و طویل بهداشتی و درمانی نبود. پس می‌توان نتیجه گرفت که یافتن مولفه‌های بیماری در دنیای پیچیده امروز به پیچیدگی شناخت خود این جهانند.

● بیماری هایی سربرآورده از رفاه

با کشف باکتری‌های مولد بیماری در اواخر قرن نوزدهم و سپس شناخت ویروس‌ها و به صورت متاخر پرایون‌ها (مولدین جنون گاوی یا آنچه آنسفالیت کرتسفلت جاکوب نامیده می‌شود) اعتماد به نفس پزشکان تا آنجا افزایش یافت که فکر می‌کردند به بیماری غالب آمده‌اند و کابوس‌های قرون وسطایی طاعون، وبا و آبله برای همیشه پایان گرفته است. سلاح‌های پزشکان در این دوره‌های شادکامی، واکسیانسیون، آنتی بیوتیک و جراحی بود و بیمارستان‌های عظیم با تعداد هر چه بیشتر تخت‌های بیمارستانی، شاخصه‌های «سلامت» یک جامعه را نقش می‌زد اما با کنترل بیماری‌های واگیردار و ورود به عصری که در آن رفاه و رضایت حداقل، نمایه‌های جهان غرب بود، ناگهان بیماری‌های دیگری سر برآوردند. بیماری‌هایی که از همان رفاه، شهرنشینی و تغییر الگوهای تغذیه و زندگی برمی‌خاستند که قرار بود شادکامی و رفاه کامل روانی- بدنی را حاصل کند و طرفه آنکه دیگر کاری از بیمارستان‌ها و واکسیانسیون و آنتی بیوتیک بر نمی‌آمد.

با وارد شدن ویروس‌های مهلک و همه‌گیری چون اچ‌آی‌وی به عرصه، بار دیگر پزشکان درمانگرا و بیمارستان دوست آچمز شدند؛چرا که این پزشکان شاهد از دست رفتن بیمارانشان از بیماری‌هایی بودند که سال‌ها بود کسی را نمی‌کشت، آن هم در نهادهای مقدسشان یعنی بیمارستان! سرطان نیز اگرچه در تاریخ طب مکتوب امری شناخته شده بود، با افزایش طول عمر، تغییر عادات غذایی و تفریحات (چون سیگار و الکل و...) گسترش غریبی یافت و به دیگر نقطه‌شکست پزشکان مغرور تبدیل شد؛ غروری که از زمان تاسیس دانشکده‌های مدرن طب، تاسیس اتاق‌های تشریح و به قلمرو کشاندن تن انسانی به کلیسای مقدس پزشکی این اعتماد به نفس کاذب را به آنان بخشیده بود که بدن انسانی را در قلمروی خود دارند و سلامتیش را تامین می‌کنند و در صورت لزوم دم مسیحایی به آن می‌دمند. دریغ که هر امری ضد خود را درون خویش بر می‌سازد و مجموعه‌ای که بتواند تمام مجموعه‌ها را در بر بگیرد هیچ‌گاه به عرصه نمی‌آید. پزشکی نیز با همه تلاشش برای پزشکی کردن جامعه نتوانست حداقل‌های لازم را برای تامین سلامت که «نبود بیماری» است تامین کند و یک دهه پس از پایان قرن بیستم و در تاریخی که آرتور سی کلارک اودیسه‌های فضایی‌اش (اودیسه فضایی۲۰۱۰) را در داستان‌های تخیلی و برای جنگ با کامپیوترهایی تمامیت خواه به فضای لایتناهی می‌فرستاد، پزشکی ناتوان از گسترش تمامیت خواهی خود بر سر دوراهی ایستاده است: پزشکی شدن یا اجتماعی شدن؟

● پزشکان می توانند که ...

پزشکان می‌توانند به جای اینکه دست‌هایشان را بالا ببرند، خود را پشت تکنولوژی، نهادهای عریض و طویل و پیشرفت‌های دارویی پنهان کنند و بر نهج قدیم پافشاری کنند. آنها می‌توانند دست در دست سرمایه، پزشکی را به امری همه‌گیر تبدیل کنند که برای از فرق سر تا نوک پا، از لحظه تولد تا بستر مرگ، از سردرد معمولی تا سرطان‌های مرحله آخر دارویی در جیب دارد یا درمانی را پیشنهاد می‌کند یا بر جراحی‌ای تاکید می‌ورزد.

پزشکی می‌تواند بدون توجه به عوامل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مولد و موجد بیماری فقط و فقط بر خصلت‌های بیولوژیک بیماری پای بفشارد، عامل بیماری‌های روانی را در ژنتیک جستجو کند و به جای آنکه بر روش‌های پیشگیری، تغییر رفتار یا حتی رادیکال تر تغییر شیوه تولید و توزیع قدرت و امکانات پای بفشارد، بر درمان و درمان و درمان تاکید کند؛ تاکیدی که البته خود بیماری و بیمار را در چنبره مصرف و کالایی شدن درمان گرفتار می‌کند و بیماری‌ای دیگر می‌آفریند که نه فقط باراجتماعی بیماری را افزون می‌کند که بر بیگانگی انسان از جهانی که ناتوان از تامین امنیت برای اوست منجر می‌شود. امنیتی که نه در داروهای متعدد برای هر درد بی درمان و نه در متدهای هردم پیچیده شونده جراحی نهفته است. امنیتی که اگر از سوی پزشکی مدرن تصویر و تامین نشود، آغوش گشوده‌ای خواهد بود به درمان‌های مبتذلی که نام‌های معتبری چون پزشکی جایگزین بر خود بار می‌کنند.

پزشکان اما می‌توانند فروتنی پیشه کنند، از روند مخرب سرمایه سالاری، دارومحوری و درمان نگری دوری کنند، بر عوامل اجتماعی بیماری صحه بگذارند و به جای آنکه خود را تنها مرجع حل و فصل مساله سلامت انسان‌ها بدانند، به انسان شناسان، پژوهشگران فرهنگ، اقتصاددانان اجتماعی و جامعه‌شناسان فضایی بدهند تا بیماری را نه فقط تغییر در فعل‌و‌انفعالات شیمیایی بدن که در تغییرات و کژکاری‌های جامعه و فرهنگ و اقتصاد ببینند؛ دارو را غایت درمان ندانند، بلکه تغییر در شیوه زندگی را مهم بدانند. به جای آنکه بر ژنتیک در ایجاد بیماری رسمیت بدهند، ژنتیک را در بستر گسترده‌تری ببینند که از میان انتخاب‌های میسر می‌تواند یکی را بر ‌گزیند و اگر بتوان شیوه انتخاب این ژن‌ها را «در روند زندگی» تحت‌تاثیر قرار داد، بروز آنها را می‌توان به تاخیر انداخت یا سرعت بخشید؛ سیاست‌های کلان چه در ابعاد محلی و ملی و چه در ابعاد بزرگ‌تر جهانی را بر تولید بیماری موثر بدانند. فقر، خشونت ساختاری، ناامنی، استثمار، جنگ و از خودبیگانگی انسان‌ها را عامل دردهایی بدانند که بشریت بدان مبتلا می‌شود و برای جهانی تلاش کنند که انسان پناه انسان باشد و نه گرگ برادرش...؛ جهانی که در آن پزشکی می‌تواند با فراغ بال و بی‌دغدغه بازتولید و بازگشت سرمایه به درمان و همدردی با بیمار بپردازد، نهادهای مقدسش چون بیمارستان و تیمارستان را به پشت سر بنهد و در جهانی نو به نقشی که بر عهده او گذاشته شده، با لبخند و گشاده‌رویی عمل کند.

دکتر مزدک دانشور

دندان‌پزشک، عضو گروه جامعه‌شناسی پزشکی انجمن جامعه‌شناسی ایران