پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

چند یادداشت از دروس دکتر فردید


چند یادداشت از دروس دکتر فردید

لازمه هبوط انسان قدرت او به اخذ و ترک فعل است, انسان بالنسبه به گناه, نه مجبور است و نه مختار بلکه گناه قدر ماست

● چند یادداشت از دروس دکتر فردید

"لازمه هبوط انسان قدرت او به اخذ و ترک فعل است، انسان بالنسبه به گناه، نه مجبور است و نه مختار بلکه گناه قدر ماست. اما قدرت نتیجه همین قدر است. این قدر قدرت پیش روی ما و در عین حال پشت سر ماست. از یک طرف قدر و از سوی دیگر قدرت جمع آمده موجد هیبت شده است. حد عدمی از یکسو و حیث امکانی از سوی دیگر ترس آگاهمان میکند".

(نقل از یادداشتهای دروس وسخنرانیهای آقای دکتر فردید)

"میتوان برای ماهیت سه معنای متمایز قائل شد:

الف) ماهیت به معنی مفهوم کلی که در جواب ماهو واقع میگردد.

ب) ماهیت به معنی امکان ذاتی Contingence یعنی امری که در علم قدیم باری تعالی یا در علم حادث انسانی هنوز نه هست و نه نیست و در مورد آنها وجود و عدم علی السواء و یکسان است.

ج) ماهیت به معنی مابه الشیء هو هو: ماهیت بدین معنی است که مورد نزاع قائلان به ایده آلیسم افلاطونی و حکمای اشراق و ذوق متالهین و قائلان به اصالت وجود ارسطوئی و افلوطینی از بوعلی سینا و قدیس توماس و نومدرسیان جدید گرفته تا صدرالدین شیرازی است”.

(تمیز و تشخیص اقسام ماهیت به صورت بالا از آقای دکتر سید احمد فردید است)

"قدما ادراک معنی جزوی را "وهم" گفته اند که در کتب لاتین قرون وسطی به Estimative تعبیر شده است. شاید استعمال کلمه وهم در مورد ترس از همینجا باشد"

(نقل از یادداشتهای دروس وسخنرانیهای آقای دکتر فردید)

"مدار فلسفه جدید بر شک به معنی دکارتی لفظ است و این شک فی نفسه و از درون حاوی تناقض است زیرا دکارت چون درست بنگریم مقدم بر همه چیز وجود حضوری را مورد شک قرار میدهد، با این شک فقط به قطعیت غیر تحقیقی نسبت به وجود مفهومی و حصولی نفس و جسم و خدا باز می گردد و بدینسان وجود حضوری انسانی و وجود متعالی الهی مورد غفلت قرار می کیرد"

(نقل از یادداشتهای دروس وسخنرانیهای آقای دکتر فردید)

● ادراکات ارتسامی

" ادراکات ارتسامی " یا " صورتهای ارتسامی" در ترجمه impressions به اصطلاح خاص هیوم - در اصطلاح هیوم آثار و عوارض نفس که در علم النفس متداول امروز معمولا به سه قسمت اصلی ادراکات ( کیفیات ) و انفعالات و و افعال منقسم گرفته میشود ، بطور کلی بنام ادراکات محسوس Perceptions خوانده میشود و بدو قسم Impressions و Ide’es تقسیم گردیده است . قسم اول را به ادراکات ارتسامی یا انطباعی یا حلولی و قسم دوم را به ادراکات حصولی یا معنوی یا تصورات میتوان ترجمه کرد . بنا براین معنی " تصورات " یا "ادراکات حصولی " بنزدیک هیوم اخص از معنی آن در عرف لاک خواهد بود، و پدیدارهائی که لاک آنها را بنام تصورات یا مفاهیم میخواند همانست که هیوم آنها را بنام " ادراکات محسوس" یاد میکند – در نظر هیوم آنچه این دودسته از ادراکات حلولی و حصولی را از یکدیگر متمایز میسازد همان شدت و ضعف آنها نسبت به یکدیگر است. دسته اول را که تاثیر آنها در نفس و تاثر نفس از آنها بالنسبه بدسته دوم دارای شدت و قوت بیشتری است میتوان بمنزله اعیان و دقایق دسته دوم ، و دسته دوم را بمثابه اشباح و رقایق آن اعیان و دقایق ملحوظ داشت. مدرکات حلولی و دقایق نفسانی اموریست قائم بنفس ما و حال در آن ، در صورتی که مدرکات حصولی و رقایق نفسانی یعنی تصورات که هیوم آنها را بنام مفهومات(Concepts )نیز یاد میکند فقط " حاصل" در نفس ماست نه "حال " در آن و قائم بدان .

اما قضایای علمی ما از مدرکات حصولی ماست که فراهم آمده و مناط اعتقاد ما بالنسبه به " نسبت حکمی " این قضایا – چنانکه دسته ای از سوفسطائیان و حسبانیان ( عندیه و لاادریه ) نیز می گفتند - نه عبارتست از وجود خارجی یا ثبوت نفس الامری آنها ، بلکه جز در نفس " وجود " نفسانی آنها یعنی صرف " یافت " و " وجدان " انها برای ما نیست .مدعائی که امروز مخصوصا از طرف بعضی از مناطقه " حلقه وین " از هیوم باز گرفته شده و در تقسیم قضایای علمی بدو دسته خارجی فیزیکی ، و متکررالمعلوم Tautologiques ریاضی و منطقی بتدقیق تفصیلی درباره آنها پرداخته شده است .

حاصل آنکه بعقیده هیوم رجوع اموری که ما آنها را بنام موجود خارجی و ماده وجسم و نفس و روح می خوانیم جز به " مفهوم " وجود آنها یعنی به صورت حاصل آنها در نفس ( وجود شبحی ) و رجوع این صورت حاصل در نفس نیز خود جز به نفس ادراکات ارتسامی (وجود حلولی ) ما نیست . " ماهیت " یا "حقیقت " موجود خارجی و همچنین موجود نفسانی امریست برای ما مجهول و نامعلوم . ونیز اینکه علت ایجاد ادراکات حلولی در نفس ما ، که علم ما به ماهیت و حقیقت آن تعلق نتواند گرفت ، عبارت از چیست : موجود خارجی یا خود نفس یا آفریدگار جهان ؟ این خود نیز از مسائلی است که بتصریح هیوم جواب به آنها برای ما غیر ممکن می باشد . و همین است معنی شکاکیت و حسبانیت دیوید هیوم .

و نیز همین نحوه نظر کسانی چون دیوید هیوم در بیان اشیاء و امور است که بعضی از پدیدارشناسان معاصر آن را بنام " مذهب اصالت وجود نفسانی " یا " مذهب اصالت نفسانیات " ( Psychologisme ) خوانده اند و نخست موسس پدیدار شناسی معاصر ادموند هوسرل در کتاب مفصلی در سه جلد بنام "پژوهشهای منطقی " ( Logische Untersuchengen ۱۹۰۰ چاپ دوم ۱۹۱۳ با تجدید نظر)با بیان تفصیلی کیفیت تعلق علم ما به ماهیات و اعیان اشیاء ، که بنظر هوسرل غیر از اکوان آنهاست ، از راه حیث التفا`تی (Intentionnalite’) نفس که وی آنرا ماخوذ در تعریف علم و ادراک ما نسبت به اشیاء وامور قرار میدهد ، بنحو تازه ای در صدد رد و ابطال این مذهب برآمده است . وهمچنین در فلسفه ، با توجه به احکام پدیدار شناسی وجودی مارتین هیدگر ، توجه مطلوبی به جهات اشتباه و غفلت مذاهب مختلف اصالت وجود تحصلی (Positivisme) و اصالت وجود اجتماعی (Sociologisme) و اصالت وجود تاریخی (Historisme یا Historicisme) و اصالت وجود حیاتی (Biologisme) می خواهد حاصل بشود . مآل همه این مذاهب بترتیب به مذهب اصالت وجود نفسانی و مذهب اصالت وجود بشری (Antropologisme) و مذهب اصالت وجود موضوعی (Subjectivisme) است و بازگشت این مذهب نیز بگفته ماتین هیدگر جز به خوداثباتی (Autoaffirmation) مطلق و نیست انگاری (Nihilisme) حق و حقیقت نیست .

● میستیک و گنوستیک

آنچه در دوره جدید بنام میستیک خوانده اند - و ما ترجمه به عرفان میکنیم – اصالت ندارد ، این میستیک سوبژکتیو است و از آنجا ابژکتیو و از آنجا خود بنیادانه و متافیزیک است . در میستیک به Intuition اصالت میدهند که باید ترجمه کرد به شهود وبینش .........این انتوسیون همان Erschein است به تعبیر کانت و توجه دارد کانت که این انتوسیون و Erschein حصولی است نه حضوری . این انتوسیون و این بینش و شهود است که در قرن نوزده با فلسفه های حیویت به Erlebenis و مصدر آن Erleben است........ بنده اجمالا عرض کنم که خلط و اشتباه شهود حقیقی ، بینش حقیقی و حضور حقیقی با حصول ، با این Erlebenis است که در غرب تمامیت پیدا میکند ، خلط و اشتباه وجود و موجود و به زیست دریافتن موجود که امروز برای من روشن است که بازگشت آن جز به علم حصولی نیست..........

در همان صدر مسیحیت میدانیم جریان دیگری بنام گنوس و گنوسیس است که اینها نحوه تفکرشان خیلی فرق دارد با حکمت اشراق نوافلاطونیان ...... بنده حکمت معنوی اصیل را با حکمت اشراق متافیزیک و متافیزیک یونانی فرق میگذارم و تعبیر میکنم حکمت اصیل را به حکمت انسی یا استیناسی....

انسان در نظر اهل انس یعنی گنوستیک ها وقتی میتواند انس به حق و حقیقت پیدا کند که قبلا از سبحه جلال حق ، از حجاب حق حالی برای او بدست بدهد بنام هیبت ، این مبنای تصوف اصیل است در تمام کتب تصوف ، حالا این سبحه جلال چیست ؟ عدم چیست ؟ عدمی که آینه هستی است چیست ؟ همین آینه است ، عین ثابت اشیاء است که خود ما هستیم و نیستیم

آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بگزین گر ابله نیستی

هستی اندر نیستی بتوان نمود

مالداران بر فقیر آرند جود

عدم آئینه هستی است مطلق

در او پیداست عکس تابش حق

همه ما " اعدامیم ، همه ما " اعدام اضافی" هستیم ، همه ما سبحات جلال هستیم در مقابل این ( حال هیبت) ، حال خاصی است که هیدگر بنام Langweile می خواند . درست مانند تصوف اسلامی یعنی حکمت استیناسی اسلامی که انسان در آناتی " انس" به حق و حقیقت ، به "وجود" پیدا میکند ، به جمال حق در مقابل جلال حق ، به لطف حق در مقابل قهر حق . این مساله برای بنده بسیار اساسی است . میتوان یکی از خصوصیات " میستیک متا فیزیک " – عرفان مابعدالطبیعه – را در عدم توجه به همین " عدم" دانست ، به این هستی که آینه جلال حق است ، حجاب حق است ، " وجود" است و بدین اعتبار وجود محدود، وجود متعین است . وجود به این معنی ذات غیبی حق نیست ، بطون ظهور حق نیست ، ظهور حق است ، متعین ثانی است ، فیض مقدس است نه فیض اقدس . در باب تعین اول ، تعین ثانی و مرتبه لا تعین ، مساله ماهیات و اعیان ثابت و وجود بنده همواره منتظر بوده ام تا وقت آن فرا برسد که تفصیل بدهم .

یکی از خصوصیات عرفان متداول هیچ و پوچ انگاشتن "عدم" است و حجاب حق و تفسیر سبحات جلال به وجود تا به متاخرین قائل به اصالت وجود . در "اصالت وجود به معنی متافیزیک" متاخرین دوره اسلام و هچنین به لحاظی دیگر ( در ) " میستیک متافیزیک" برگسون ، عدم به هیچوجه مطرح نیست ، حتی ماهیت که سابقا "حد وجود" می گفتند صرف اعتباری است ، آنچه هست وجود است و مراحل وجود به عنوان نور مشکک . پیداست در چنین متا فیزیکی دیگر جای هیبت در مقابل سبحه جلال به نظر بنده برای آدمی به زحمت باقی میماند.

(قسمتهائی از یک سخنرانی تلویزیونی در اوائل دهه ۱۳۵۰ با عنوان درآمدی به حکمت معنوی)

● نسبت میان وجود و موجود

چه نسبتی است میان وجود و موجود ؟ باید پرسید ، آسان نیست مثل حاج ملا هادی سبزواری ، باید با تفکر شروع شود . اما این وجود ( که)خود ظاهر است و جامع کثرات ، باطنی دارد . باطنش زمان باقیست . باطن زمان باقی چیست ؟ خداست .

چگونه انسان میتواند با متافیزیک از وجود پرسش کند ؟ معمولا در یونان از کثرت رفته اند به پرسش از وجود و باز به کثرت برگشته اند و از این وجود به زمان باقی پس فردا نرفته اند – باید منتظر پس فردا بود – اما این زمانی که یونانی تفسیر میکند ، یا زما ن را عین وجود میگیرد و یا عین موجود که بعدا برگسون این دومی را اصل میگیرد و زمان را فرع بر وجود قرار میدهد . دیگران کاری انجام میدهند که گاهی خدا با وجود مشوب میشود ، خدا را واجب الوجود میگویند در حالی که در قرآن واجب الوجود و ممکن الوجود نیست ، چنین حرفهائی ( در قرآن ) نیست ، اینها فلسفه است و متافیزیک . قبل تر که بشر زندگی میکرده چنین کلماتی نبوده و انسان نوعی دیگر با خدا نسبت داشته و به خدا میرفته است .

اگر به اگوست کنت توجه کنید خیلی از مطالب در باب تعالی به خدا روشن میشود. اگوست کنت در پایان تاریخ تفسیری و تقسیمی دارد که مستلزم تمامیت تاریخ است . او میگوید بشر سه دوره داشته است . ( دوره اول ) دوره تئولوژی است – یعنی دوره ربانی که من به این دوره ، دوره لقاءالله و ملاقی نفس می گویم – مردمان در آن دوره در اداره دنیا اصلا به علل اصالت نمی دادند ، آنها برای هریک از حوادث رب النوعی قائل بودند و به او پناه می بردند . ( اگوست کنت ) میگوید بشر میخواسته به زبان امروزی از این فنومن ها بهره برداری کند یا اینکه از شر آنها نجات پیدا کند ، بتابراین یک موجودات متعالی از این عالم شهادت در خیالش فرض میکرده و آنها رب النوعش میشده و خدایان مختلفی به وجود می آورده است . به عقیده کنت این خدایان ( برای بشر) متعالی بودند و فقط از طریق نذر و نیاز و قربانی جلب نظر خدایان میکرده و وسایلی را برای عبادات و آدابی را برای آن مهیا میکرده است . مثلا اگر خشکسالی میشده برای اینکه خدایان برایش باران ببارانند و برای جلب نظر خدایان اعمالی را باید بجا می آورده است . همینطور که انسان تکامل پیدا میکند یرای این حوادث اعم از رعد و برق و باران و غیره عللی را می یابد . عقلش را برخلاف دوره قبل بکار می اندازد و عللی را در باطن اشیاء می یابد . مثال اگوست کنت ، ارسطوست . ارسطو وقتی از ماهیت نبات و چیستی آن میپرسد ، پاسخ میدهد که سه قوه دارد : قوه غاذیه ، قوه نامیه و قوه مولده ، حتی تعریفاتی که ( ارسطو ) میدهد تعریفات قواست . ارسطو وقتی به انسان میرسد میپرسد نفس چیست ؟ پاسخ میدهد انسان قوائی دارد و اینها حال در درون ماست . اگوست کنت این مرحله را " دوره متافیزیک " مینامد و میگوید هر دو دوره علت را جستجو میکنند ، یکی علت تئولوژیک را و دیگری علت متافیزیک را . اگوست کنت میگوید کمال عقل انسان این است که اصلا از علت اشیاء پرسش نکند . به یک معنائی در متافیزیک علت العلل یکبار خداست ، یکبار ماده و یکبار روان . (اگوست کنت میگوید) من کاری به اینها ندارم و هیچیک از اینها و هیچ یک از این ایسمها را نمیپذیرم – پیداست که برای تقریب به ذهن بسط می خواهد – این مساله اساسی است که افلاطون بینابینی و برزخی است ، مثل شیخ اشراق که بین تئولوژی و متافیزیک است و بیشتر عقول طولی و عرضی را منشاء اثر میداند ، افلاطون " مثل " را ( منشاء اثر میداند) و میگوید این عالم منشاء اثر نیست ، یعنی آتش نمیسوزاند بلکه این رب النوع آتش است که میسوزاند . این رب النوع را افلاطون " ایده " می نامد . یا فرض کنید در حکمتی که من از آن دفاع میکنم ( منشاءاثر) اسماء است . در ارسطو این خود انسان و نبات است که منشاء اثر است و این مساله جبر و اختیار است که بخواهیم وارد شویم تفصیل میخواهد.

اگوست کنت میگوید این مباحث بیخود است . یک موجودی که می خواهد از عالم بهره برداری کند باید تجربه کند ، اصول علمی این تجربه بقول فقها "علیت دورانی " است . اینکه علت منشاش خداست یا ماده یا روان بی مورد است . پرسش از وجود موجود – وجود مطلق – به هر عنوان غلط است . اینکه بپرسید چه نسبتی میان من و وجود ، یا من و مبدا وجود دارد اساسا غلط است . باید تجربه کنید و محاسبه ریاضی کنید و احکامی را بدست آورید و اگر دیدید این احکام غالبا منشاء اثر بود اسمش را می گذارید علت دورانی به کثرت . شما داروئی را به کسی میدهید و تجربه می کنید و بعد می بینید که این دارو خوب میکند پس این را نامش را میگذارید علت دورانی . دوره ای که چنین احکامی اصالت پیدا میکند " دوره تحصلی " است و نام تجربه را می گذارند تجربه تحصلی . این عبارت است از اصالت موجود و زمان فانی و این تمامیت یافتن در غربزدگی است. ( قسمتی از درسگفتار ایراد شده در بهمن ۱۳۵۸)

قرب فرائض و قرب نوافل

تو ز قرآن باز خوان تفصیل بیت

گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت

گر بپرانیم تیر آن نی زماست

ما کمان و تیر اندازش خداست

مساله قرب فرائض و نوافل است و اینکه وقتی (برای) انسان کثرت نهان بشود و در آینه کثرت ، وحدت را ببیند که این قرب فرائض است . یا اینکه به عکس وحدت نهان بشود و در آینه نهان بودن وحدت ، کثرت را ببیند . در هر دوره تاریخی انسان برحسب اسم همینطور است . غرب جدید هم این دو قرب (را) دارد و این نکته اساسی است برای بنده و روی میکنم به جوانها ، که جای آن است که باهم سعی کنیم که توجه کنیم به این نکته . غربی است ، وحدتش چیست ؟ اسمی است که مظهرش است و آن طاغوت مضاعف است . ( وحدتش) نهان میشود ، کثرت را می بیند ، کثرت نهان میشود ، اوج میگیرد به کجا ؟ به خودکامگی انانی و نحنانی ، می شود شاعر ، می شود متعهد ، (متعهد) به چه تعهد ؟ به تعهد شیطانی ، فداکار فی المثل . عمده این است که ببینیم این مساله (سیر) از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت تعلق به چه تاریخی دارد ؟ به چه " وقتی یابی" ای دارد ؟ چون این مساله از نظر حکمت و فلسفه و علم الاسماء تاریخی اهمیت بسزائی برای بنده دارد ، بعد هم باید این مطلب را توضیح کنم . بنابراین در یک مرتبه قرب فرائض ، ما رمیت اذ رمیت ، قرب فرائض اصلا تحقق پیدا میکند با این امر . در قرب نوافل هم اوست که فاعل است ولی لازم این است که بنده چنان رفتار کنم که تو گوئی این منم که فاعلم . در این مرتبه من چنان رفتار میکنم که (گوئی) الله بنده هستم . در قرب فرائض حق فاعل است و بنده آلت ، در قرب نوافل الله آلت است و من فاعل ، من خودم را فاعل توهم میکنم ، به اعتبار دیگر تعقل به معنی متداول لفظ یا با احساسات یا با اراده . برحسب اینکه من در چه مرحله ای از مراحل تاریخ و در چه دوری از ادوار تاریخی باشم ، قرب فرائض و نوافل هردو هم هست .

● تاسیس تاریخ

تاسیس تاریخ به یک معنی انقلاب است . در انقلاب صورتی میرود و صورتی می آید و انسان مظهر این صورت جدید میشود . مثلا در صدر اسلام صورتی نو ظهور پیدا میکند و صورتی غایب و نهان میشود .

در رنسانس و انقلاب فرانسه نیز انسان مظهر اسم دیگری میشود که این به معنی نسخ تاریخ گذشته است . پس با آمدن صورت جدید ، یک تاریخ نسخ میشود و یک تاریخ دیگر و وقت دیگری پیدا میشود و آن صورت گذشته نهان شده و موقف تاریخ جدیدی میشود و صورتی ظهور میکند که میقات تاریخی آن است . حال در رنسانس در چهار صد پانصد سال گذشته اسمی ظهور پیدا میکند و اسمی غیاب و جریانهای جدیدی پیدا میشود و سریان این اسم جدید در میان مردم و موضع گیری مردم در مقابل اسم قدیم به انحاء مختلف در دوره جدید شروع میشود . یک نسبت جدیدی با عالم و آدم و مبدا عالم و آدم از نو پیدا میشود ، یک احساسی پیدا میشود به عالم که آلمانها به آن Weltichgefohl می گویند . انسان یک احساسی پیدا میکند نسبت به این عالم که این احساس را دیگر خودش نمیتواند بیان کند ولی عملا انجام میدهد.

اینجا یک Sentiment Cosmique جدید پیدا میشود . بدین ترتیب به "مبدا عالم" و عالم و آدم احساس جدیدی پیدا میشود ، نسبت انسان با مبدا و خدا نسبت جدیدی میشود و از آنجا با موجودات و ماسوی الله ، و تاریخ جدیدی تاسیس میشود . در شئون مختلف تاریخ جدید – فلسفه های مختلف ، هنر، تاریخ ، سیاست ، دین و بحثهائی که را جع به خدا بوجود می آید – می بینیم که همه به هم مدد میرسانند و پشت همه یک جهان احساسی و یک احساس جهانی است . یعنی در انسان یک احساس نسبت به جهان پیدا میشود و دید انسان تغییر پیدا میکند و جهان بینی جدیدی پیدا میکند . آلمانها جهان بینی را Weltanschaung می گویند و انگلیسی ها Word Wiew و به ایتالیائیdel Mondo Concezione و در زبان فرانسه Conception du monde و روسها به آن Mirovozzreniye می گویند ولی تعبیر انگلیسی و فرانسوی و ایتالیائی از جهان بینی قدری دور است و اساسا در برخی زبانهای اروپائی جدید ، لفظی به معنی جهان بینی وجود ندارد و در نتیجه در بسیاری از آثار انگلیسی و فرانسوی واژه آلمانی جهان بینی بکار میرود . البته جهان بینی به ابصار میرود و چشم ظاهر در آن غلبه دارد ولی آن احساس جهانی ورای تصور و صورت حسی جهان است ، جهان احساسی قویتر است و انسان با تمام وجود احساس میکند . انسان با تمام وجودش به عالم و آدم و مبدا عالم و آدم و از آنجا به زمان باقی و فانی نسبت پیدا میکند .

جهان بینی بیشتر معنای سیاسی دارد ، وقتی شروع میشود و بسط پیدا میکند نظریه های مختلف بوجود می آید که با آن شروع میکنند به گفتگو و مجادله ، جنگ و اختلافات هست ، ولی در یک اصل همه با هم موافق هستند ، در انتها در یک احساس با هم مشترکند که عبارت است از احساس خاصی نسبت به عالم و آدم و مبدا عالم و آدم . وقتی این احساس ر امی خواهند بیان کنند اختلاف پیدا میکنند در اینکه کدام فلسفه درست است و کدام دید سیاسی درست ، ولی یک اصل باقی است . با آن اصل تاریخ به یک صورتی ظهور پیدا کرده و به صورتی غیاب .

منبع :

دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان سال۱۳۸۱ صفحه ۱۱۹ تا ۱۲۲

خانم دکتر مستعان


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.