پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
روز و شب زلف خدا را شانه میکردم
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردم
به دریا میزدم در باد و آتش خانه میکردم
چه میشد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه میکردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر میشد همه محراب را میخانه میکردم
اگر میشد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر میشد شبی افسانه میکردم
چه مستیها که هر شب در سر شوریده میافتاد
چه بازیها که هر شب با دل دیوانه میکردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر میشد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمیکردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردم
علیرضا قزوه